⭕️خاطراتِ شهید
خستگی نداشت. می گفت من حاضرم تو کوه با همه تون مسابقه بذارم، هر کدوم خسته شدین، بعدی ادامه بده… اینقدر بدن آماده ای داشت که تو جبهه گذاشتنش بیسیم چی. بیسیم چی (شهید) پور احمد…
اصلاً دنبال شناخته شدن و شهرت نبود. به این اصل خیلی اعتقاد داشت که اگه واقعاً کاری رو برای خود خدا بکنی، خودش عزیزت می کنه. آخرش هم همین خصلتش باعث شد تا عکس شهادتش اینطور معروف بشه.
هر کار می کرد، برا خدا می کرد؛ اصلاً براش مهم نبود کسی خبردار می شه یا نه! عجیب نسبت به بچه های یتیم هم حساس بود، کمک به یتیمان هیچوقت فراموشش نمی شد…
یه بار که تو منطقه حسابی از بچه ها کار کشیده بود و به قول معروف عرقشون رو در آورده بود، جمعشون کرد و بهشون گفت: “نکنه فکر کنین که فلانی ما رو آموزش می ده، من خاک پاهای شماهام. من خیلی کوچیکتر از شماهام… اگه تکلیف نبود هرگز این کار رو نمی کردم….”
ولی دلش رضا نداده بود و با گریه از همه خواست که دراز بکشن. همه تعجب کرده بودن که می خواد چیکار کنه. همه که خوابیدن اومد پایین پای تک تک بچه ها و دست می کشید به کف پوتین بچه ها و خاکش رو می مالید رو پیشانیش…. می گفت: من خاک پای شماهام ….
داداشش می گه: یه بار نشسته بودم کنار مزارش؛ دیدم یه جوون اومد سر مزار و بهم گفت: شما با شهید نسبتی دارین؟ با اصرارش گفتم برادرشم. همینکه اینو شنید، گفت: ما اول مسلمون نبودیم، اما با اجبار مسلمون شدیم ولی از ته دلمون راضی نبودیم و شک داشتیم. تا یه بار اتفاقی عکس این شهید رو دیدم. واقعاً حس می کردم داره باهام حرف می زنه؛ طوری تاثیر روم گذاشت که از ته قلبم به اسلام ایمان آوردم و از اون به بعد همش سر مزارش میام….
بعد شهادتش یه نامه به دستمون رسید که چند روز قبل از شهادتش نوشته بود، اولش اینطور شروع می شد: “از اینکه به این فیض عظیم الهی نایل شدم، خدا را بسیار شکر گذارم…..”
دفعه آخری موقعی بود که بچه ها یک به یک جلو می رفتن و بر می گشتن. یه بار دیدیم امیر بلند شد که بره تو خط. یکی بهش گفت: حاجی! الان نوبت منه… ولی امیر گفت: نه! حرف نباشه، این دفعه من می رم…..
همین دفعه بود که با خوردن یه خمپاره شهید شد.
👉 @mtnsr2
1_3181408.mp3
1.02M
⭕️ #نوای_شهدایی
🌷آنان که با رمز یا زهرا حماسه آفریدند
🌷دلبر گزینان
🌷سنگر نشینان
🌷عشاق خورشید جماران پیر عزت
🌷آلاله های سرخ صحرای ولایت
🌷جانم حسین جانم حسین جان
👉 @mtnsr2
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
⭕️ #سلام_علی_ابراهیم۲
🔸قسمت بیست ودوم
🔸 #هیئت
در اوایل دهه پنجاه وضعیت فرهنگی محله ما در خیابان زیبا اصلا مناسب نبود آنچه من شاهد بودم محله ای با پیشینه مذهبی بود که جوانان مذهبی آن را افتضاح کرده بودند. در چنین شرایطی بود که #ابراهیم هادی به محله ما آمدند آنها در منزل خاله #ابراهیم که همسایه ما بود ساکن شدند اما #ابراهیمی که من چند سال قبل دیده بودم با این #ابراهیم تفاوت داشت . #ابراهیم قبل یک نوجوان علاقه مند به والیبال بود اما الان یک کشتی گیر تمام عیار شده بود . در میان جوانان محل حرف از #ابراهیم ومعرفت وقدرتش در کشتی زده میشد نا خود آگاه تمام جوونای محل ما جذب #ابراهیم شدند😍 وقتی به زورخانه می رفت جمعی از همان جوونها دنبالش بودند
قسم میخورم که شخصیت #ابراهیم بسیاری از همان افراد منحرف را به راه راست هدایت نمود من شاهد بودم چندین جوان که همیشه دنبال منکرات ومشروب بودند به خاطر #ابراهیم گذشته خود را ترک کردند
یکی دیگر از جوانانی که در محله ما حضور داشت عبدالله مسگر بود در آن زمان دارای مدرک لیسانس بود وبسیار خوش برخورد ومخالف شاه ودوست صمیمی #ابراهیم به حساب می آمد
یک روز که همگی توی محل مشغول والیبال بودند عبدالله آمد وسلام کرد وگفت رفقا ما میخواهیم یک هیئت برای جوانان محل درست کنیم هدف ما از راه اندازی هیئت فقط روضه خوانی وقرآن و...غیره نیست بلکه میخواهیم جایی باشد که بچه های محل از حال یکدیگر با خبر شوند یعنی لا اقل هفته ای یک بار همدیگر را ببینیم همه قبول کردیم با طرح عبدالله مسگر دور هم جمع می شدیم نمیدانید این هیئت چه برکاتی داشت عبدالله برای ما آموزش قرآن را شروع کرد بنده وبسیاری از جوانان آن دوره قرآن خواندن را از این هیئت یاد گرفتیم . بچه ها آنقدر وابسته به این هیئت شدند که اگر آن سوی شهر هم بودند خودشان را راس ساعت به جلسات هیئت می رساندند . #ابراهیم هم یک پای ثابت این جلسات بود اصلا حضور او باعث می شد خیلی از رفقا ترقیب به هیئت شوند در ایام انقلاب این هیئت زمینه آشنایی با انقلاب وامام را فراهم میکرد. بعد پیروزی انقلاب هم بیشتر آن افرادی که دچار مشکلات حاد بودند وامیدی به هدایت آنها نبود همراه به #ابراهیم در جبهه هستند
دونفر از آنها شهید شدند با اینکه تغییرات روحی آنها را دیده بودم با خودم گفتم اینها الان در آن دنیا چه جایگاهی دارند؟
همان شب در عالم خواب😇 آن دو نفر را دیدم جایگاه بسیار والایی داشتند همراه با اهل بهشت! یقین پیدا کردم آنها جزع مقربین پروردگار هستند
روزها گذشت #ابراهیم هر بار که به مرخصی می آمد جمع دوستان مصفا می کرد یکبار خواب دیدم #ابراهیم به مرخصی آمده دلم برایش خیلی تنگ شده بود صبح رفتم جلوی منزل آنها دل توی دلم نبود به خودم گفتم آخه با یه خواب نمیشه مزاحم مردم شد
چند دقیقه بعد #ابراهیم جلوی درب خانه آمد نمیدانید چقدر خوشحال شدم همدیگر را بغل کردیم گفت از کجا فهمیدی من آمده ام
گفتم دل به دل راه داره اینقدر شما رو دوست دارم که هر وقت به مرخصی میای خوابت را میبینم
هرچند فرصت کوتاه بود اما شب وروزهایی که باهم بودیم و خاطرات والیبال رو با هم مرور میکردیم ومی خندیدیم
یادم هست آخرین باری که عازم جبهه بود با حالت خواصی به من گفت من دارم می رم کاری نداری مطمئن بود دیدار آخر است😔 آنجا هم حرف از روزهای خوش والیبال شد ابراهیم مکثی کرد😢 وگفت اون طرف توپ وطور آماده میکنم شما هم بیاین این را گفت ورفت😭
👉 @mtnsr2
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘
⭕️یک حدیث خوندم نمیدونم بگم هدیه کنم به شما یا......
☘آدم ترس ورش میداره😨
🌷انشاءالله جزع دسته سوم باشیم ...
☘ #منتظر:
👈شما شیعه اهلبیت از کدام دسته ای⁉️
🌷 امام صادق(ع) فرمودند:
مردم درباره ما سه گروهند:
1⃣گروهی ما را دوست دارند،
سخن ما را می گویند و منتظر فرج ما هستند، ولی عمل ما را انجام نمی دهند؛ اینان اهل دوزخند.🙁
2⃣ گروه دوم نیز ما را دوست دارند، سخن ما را می گویند، منتظر فرج ما هم هستند، عمل ما را انجام می دهند، اما برای رسیدن به دنیا و دریدن مردمان. اینان نیز جایگاهشان دوزخ است ☹️
3⃣و گروه سوم ما را دوست دارند، سخن ما را گفته، منتظر فرج ما هستند و عمل میکنند (برای خدا) اینان از ما و ما از آنانیم."😭
📗 تحف العقول؛ص۵۱۳.
👉 @mtndr2
☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿
☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿
⭕️ #فکر_کردن_درد_دارد
🌷 انواعِ اسلام
در دنیای امروز، با سه مدل #اسلام مواجه هستیم:
1⃣اسلام افراطی(داعش و تکفیر)
2⃣اسلام سازشکار و اهل مماشات
3⃣اسلام ناب
♻️در هر سه مورد، احکام عبادی مثل #نماز و #روزه و #حج با دقت بالا عملی میشود.
اما دو مدل ابتدایی خطری برای منافع #دشمن در پی ندارد. حتی از آن حمایت هم میکنند. اسلام افراطی و اسلام سازشکار مورد تایید و بهره برداری #آمریکاست.
تنها این #اسلام_ناب است که موی دماغ آنهاست.
👉 @mtnsr2
🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘
🌷قابل توجه دوستان همراه ......
♻️دوستانی که مایل به اشتراک گذاری دلنوشته های مهدوی وشهدایی در کانال مهدویت تا نابودی اسراییل هستند
میتونن دلنوشته هاشون رو به آیدی زیر ارسال کنن
@Mtnsrx
⭕️ #دلنوشته_شهدایی🌷
وقتی دلم برا بابام تنگ می شد میرفتم پیش مامانم و ازش میخواستم برام از بابام بگه، این دفعه برام یه خاطره جالب گفت:
من و بابات تازه عقد کرده بودیم، یک روز اومد پیشم و داشتیم حرف میزدیم یهو دیدم بغض کرده سرشو انداخت پایین پرسیدم: احمد جان چی شده؟ گفت یاد بچه های جبهه افتادم خیلی از اونا دلشون میخواست این لحظات و تجربه کنن اما خیلیاشون رفتن... و شروع به گریه کرد....
🌷🌷
بابای عزیز من هم یه مدت بعد راهی همون سفر شد....
خدایا تو شاهدی اونا رفتن با کلی آرزو ما موندیم و راه شهدا 😭😭
کمک کن تا قدم تو راهشون بزاریم و کج نریم...
🌷الهی آمین
👉 @mtnsr2