💐☘💐☘💐☘💐☘💐☘💐☘
دلنوشته ...
✨رفقا، بیاید مَحرَمِ امام زمان بشیم...
🔹 آیا با امام زمان مَحرَمیم؟ مَحرم کیه؟ کسیکه نزدیکتره؟ گاهی فاصله ها زیاده ولی قلبها و فکرها و عملها نزدیکه. اگه اینطور باشه، میشیم مَحرم.
#اویس_قرن مَحرم شد. مَحرم یعنی آشنا، نزدیک، رفیق.. آیا چشممو گوشمو زبونم مَحرمن؟
🔹 عده ای از امام سجاد خواستند علیه حکومت وقت قیام کنند. امام فرمودند: کدام یک از شما حاضره آتشی در دست بگیره و بدونِ کمک گرفتن از کسی آنقدر تحمل کنه تا خُنک بشه؟ امام باقر اعلامِ آمادگی کردند.
پدرشون امام سجاد فرمودند: منظور من شما نبودید... چون شما جُزو خودی ها و مَحرَم هستید
📚 از فرات تا فرات دفتر دوم ص۱۴
🔹 راحت تر بگیم: یه بچه که میخواد به دنیا بیاد، اوناییکه بهش #نزدیکترند در زمینه مقدمات اومدنِ مسافرشون، #فعال_ترند. آماده کردنِ اتاق نوزاد، سیسمونی، تهیه لباس و کفش و کلاه و... بیایید آب و جارو کنیم خونَمونو. خونه دلمون، کف خیابونامون، کسب و کار بازارامون...
👉 @mtnsr2
☘💐☘💐☘💐☘💐☘💐☘💐
۴ اسفند ۱۳۹۷
هدایت شده از مهدویت تانابودی اسراییل
22.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۴ اسفند ۱۳۹۷
🌐مهم ترین دلایل و موانع ظهور امام زمان
🔸با کمی دقت به دوره های مختلف زندگی افراد متوجه می شویم همه آن ها کم و بیش نسبت به نعمت ولایت و امامت ناسپاسی داشته اند و این ناسپاسی حتی در بسیاری از موارد، به مرحله کفران نعمت رسیده است.
🔹 به طور یقین یکی از دلایل اصلی غایب شدن امام دوازدهم (عج) از نظرها ، #قدر_ندانستن_نعمت_ولایت است و خداوند با این عمل تصمیم دارد درک روشنی را در بنده هایش نسبت به موضوع #ظهور پدید آورد تا بدانند #امامت و #ولایت تا چه اندازه نعمت بزرگ و ارزشمندی است
👉 @mtnsr2
۴ اسفند ۱۳۹۷
Shab2Moharram1390[08].mp3
6.17M
🌐مناجات با امام زمان
🔸با نوای حاج میثم مطیعی
🌷عمری است در هوای خودت گریه می کنی
🌷عمری است با نوای خودت گریه می کنی
🌷گاهی کنار تربت مخفی مادرت
🌷بر خاک آشنای خودت گریه می کنی
🌷یک شب کنار پنجره فولاد می روی
🌷با حاجت و دعای خودت گریه می کنی
🌷شب های جمعه زائر شش گوشه می شوی
🌷با یاد کربلای خودت گریه می کنی
🌷با خواندن زیارت ناحیه تا سحر
🌷با سوز روضه های خودت گریه می کنی
🌷لایق نبوده ایم انیس غمت شویم
🌷با درد و غصه های خودت گریه می کنیم
🌷ما که اهمیت به غیابت نمی دهیم
🌷از غربتت برای خودت گریه می کنیم
🌷هر هفته نامه های مرا می زنی ورق
🌷بر حال این گدای خودت گریه می کنی
🌷کس تاب آن نداشته همگریه ات شود
🌷تنها تو پا به پای خودت گریه می کنی
👉 @mtnsr2
۴ اسفند ۱۳۹۷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨دقایق شیرین با شهدا بودن
🔹این روز ها میان شهیدان چه همهمه است
🔸 این انقلاب ادامه فریاد فاطمه است
👉 @mtnsr2
۴ اسفند ۱۳۹۷
۴ اسفند ۱۳۹۷
🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱
⭕️ #شهید_عبدالصالح_زارع
🔶قسمت هفتاد وچهارم
🔶 #نگهبانی
به صالح گفتم : تازه نگهبانی ات تمام شده، نگهبان بعدی هم آمده و پستش را تحویل گرفته، خب برو سر جایت بگیر بخواب . به تو چه ربطی دارد که در این وقت شب می روی نیم ساعت آشپزخانه را زیر و رو می کنی تا میوه ای پیدا کنی وبدهی دست نگهبان بعدی؟
برو به استراحتت برس
این کارها که وظیفه تو نیست!
خندید و گفت: مومن ! این بنده خدا هم تازه از خواب بیدار شده .هوای سوریه هم خنک است و خواب می چسبد. کمی میوه دم دستش باشد ، به این زودی خوابش نمی گیرد. در ذهنم مرور کردم این همان صالحی است که وقتی از عملیات بر می گشتیم ومن و سایر رفقای هم رزم از خستگی ، یک گوشه روی زمین می افتادیم ، او با این که چشمان خودش هم خواب آلود بود و آتش خستگی در چهره اش زبانه می کشید ، جارو دست می گرفت ، کف حمام را خوب می شست و تمیز می کرد . بعد هم برای استحمام بچه ها ، آب گرم می کرد که وقتی رزمنده ها از خواب بیدار شدند، معطل نمانند و همه چیز آماده باشد .
👉 @mtnsr2
🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱
۴ اسفند ۱۳۹۷
۴ اسفند ۱۳۹۷
۴ اسفند ۱۳۹۷
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
اتاق خصوصی
تو بیمارستان هفده شهریور بستری بود. هر وقت می رفتم ملاقاتش، می دیدم دو نفر کنارش هستند. دو، سه روز اول فکر می کردم مثل بقیه می آیند برای عیادت.
کم کم فهمیدم که نه، همیشه همان جا هستند. یک بار کنجکاو شدم و از آقای برونسی پرسیدم: اینا کی هستن؟
گفت: دوستام هستن.
برای چی همیشه اینجان؟
دوستن دیگه، می آن این جا که پیش من باشن.
آنقدر خاطر جمع حرف می زد که نمی شد باور نکنی. باور هم می کردی، زیاد با عقل جور در نمی آمد؛ دو تا دوست که همیشه با او باشند!
روزهای اول، با چند تا مریض دیگر تو یک اتاق بودند. یک روز که رفتم ملاقات، آن جا نبود. دلم شور افتاد. فکرم به هزار راه رفت. سراغش را از پرستار بخش گرفتم؛ شماره ی اتاقی را گفت و ادامه داد: بردنشون اون جا.
تو اتاقش فقط یک تخت بود. همان دو نفر هم پهلوش بودند. تا مرا دیدند، آمدند بیرون. کنار تختش ایستادم. سلام کردم و احوالش را پرسیدم. گفتم: برای چی آوردنتون اتاق خصوصی؟
با لحن بی تفاوتی جواب داد: دکتر گفته سرو صدا برام خوب نیست، برای همین آوردنم این جا....
یک ماهی تو بیمارستان هفده شهریور بستری بود. آن دو نفر هم همیشه باهاش بودند. مرخص هم که شد و آمد خانه، همراش آمدند.
هنوز زخمش خوب نشده بود که آمدند دنبالش ، گفتند: از منطقه شما رو خواستن. با همان معلولیتش راهی شد.
بعد از شهادتش، آن دو نفر را دیدم. خیلی بی تابی می کردند. خودشان آمدند پیش من. گفتند: ما محافظ آقای برونسی بودیم!
چشمهام می خواست از حدقه بزند بیرون. تنها چیزی که حدسش را نمی زدم همین بود. گفتم: پس چرا شما هیچی نمی گفتین؟!
خود حاج آقا از ما خواسته بودن به شما هیچی نگیم؛ نه به شما، نه به هیچ کس دیگه.
یکی شان دنبال حرف رفیقش را گرفت و گفت: اون دفعه ای که شما اومدین ملاقات و دیدین که برده بودنشون تو اتاق خصوصی، به خاطر اعتراض زیاد ما بود.
چرا؟
چون خدا بیامرز، شهید برونسی دوست داشت ما بین مردم باشه، ولی ما می گفتیم خطرناکه، آخرش هم با هزار خواهش و تمنا بردیمش تو اون اتاق.
👉 @mtnsr2
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
۴ اسفند ۱۳۹۷
۴ اسفند ۱۳۹۷
۴ اسفند ۱۳۹۷