فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️مجله فوربس آمریکائی: آیتالله خامنهای رهبر ایران قدرتمندترین فرد جهان است
.
🔸زنده باد رهبرم افتخارم🇮🇷🤞
🔸سلامتي رهبر عزیزم وطول عمر شریفش صلوات
#جهاد_تبیین
#تبیین_شخصیت_رهبری
👉 @mtnsr2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️هفته دفاع مقدس
🔸 گلچینی از نواهای آهنگران
👉 @mtnsr2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ با امام زمان ارتباط برقرار کنید.
🔸 مقام معظم رهبری :
🔸 وقتی «اَلّلهُمَّ کُن لِوَلِیّک» را میخوانید، در واقع دارید ارتباط میگیرید با امام زمانتان، که فرمودهاند: ما را دعا کنید ، ما هم شما را دعا می کنیم.
👉 @mtnsr2
8.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ ذکری که امام زمان علیهالسلام برای توسل به خودش آموزش داد
#امام_زمان
👉 @mtnsr2
13.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ سینفردائمدرکنارامامزمان؏ـج هستند..
🔸حجتالاسلامعالی
👉 @mtnsr2
10.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ سفارشاتی از امام حسن عسکری علیه السلام
❇️ بسيار ياد خدا کنید
❇️ و ياد مرگ نماييد
❇️ و به تلاوت قرآن پردازيد
❇️ و بر پيامبر (ص) صلوات بفرستيد.
🔸 آیت الله ناصری
👉 @mtnsr2
مهدویت تا نابودی اسرائیل
ادامه خداحافظ بهار! قسمت پنجم یک روز بعدازظهر با سحر، دختر کوچک دایی رفتیم سر چاه آب بکشیم. مادرم ب
ادامه خداحافظ بهار!
قسمت ششم
یکی از دل خوشی های هر روز من این بود که صبح منتظر بیدار شدن آسیه
خانم از خواب باشم. وقتی از اتاق بیرون می آمد و گوشواره های طلا در گوشش
تکان می خورد، قند در دلم آب می شد. عاشق این بودم که برق و انعکاس نور
طلاییشان با چشمم بازی کند. حسرتِ داشتن یک جفت گوشواره به دلم
مانده بود. یک روز آسیه خانم گفت: «زهرا جان! چرا همه ی پولت رو میدی
به بابات؟! حداقل ده تومن برای خودت پس انداز کن. مگه دوست نداری
گوشواره داشته باشی؟! پولت رو جمع کن برات گوشواره بخرم. »
پیشنهاد آسیه خانم چند روز ذهنم را درگیر کرده بود. نمیدانستم چطور
به بابا بگویم دلم گوشواره می خواهد. مثل همیشه سر ماه، بابا به موقع آمد
تا حقوقم را بگیرد. برای شب کلی میهمان داشتیم و حسابی سر من شلوغ بود.
موقع رفتن بابا گفتم: «بابا جان! میشه اجازه بدی ده تومن از پولم رو پس انداز
کنم؟! میخوام برای خودم گوشواره بخرم. » چشم غره ای به من رفت که کم
مانده بود قبض روح شوم. فوری از جلوی چشمش دور شدم تا مرا نبیند. شب
از میهمانان پذیرایی کردم و فوری برگشتم داخل آشپزخانه و مثل ابر بهار اشک
ریختم. کلی بدو بیراه حواله ی خودم کردم. من که میدانستم وضعیت مالی
بدی داریم، چرا همچین حرفی به بابا زدم؟! آن شب تا صبح هق هق را هم به
گریه هایم اضافه کردم.
چیزی تا پایان یک سال کارگری من نمانده بود. یک روز مشغول نظافت
خانه بودم، میز عسلی را کنار کشیدم تا زیر فرش را جارو بزنم، یک دفعه سنگ
مرمر روی میز افتاد زمین و شکست! آسیه خانم به طرفم دوید. عصبانی شد و
سرم داد کشید. تا آن روز عصبانیتش را ندیده بودم. به زور خودم را نگه داشتم تا
گریه نکنم. نفسم بالا نمی آمد، بغض کردم. زل زد به من، نیشخندی شیطانی
زد و گفت: «زهرا! چرا حواست رو جمع نمیکنی؟! می دونی پولش چقدره؟!
میتونی خسارت این میز گرون قیمت رو بدی یا نه؟! فکر خونه رفتن رو از سرت
بیرون کن! » چشمانم سیاهی رفت. نزدیک بود از حال بروم. تلفن را برداشتم و
شماره ی محل کار مادرم را گرفتم. مادرم فوری خودش را به آنجا رساند و به آسیه
خانم گفت: «خانوم! ارزش دختر من خیلی بیشتر از ایناست! بگو پول میز چقدر
میشه تا بدم. » آسیه خانم گفت: «خسارت میز صد تومن میشه. » مادرم جا
خورد! پول زیادی بود؛ بیشتر از حقوق یک ماه من! نداشت که پرداخت کند.
آسیه خانم گفت: «اگه میخوای دخترت رو ببری، باید خسارت میز رو بدی؛
وگرنه...! » چسبیدم به مادرم و گفتم: «نه! مامان نمی خواد منو ببری. می مونم،
دوست ندارم بری به خاطر من پول قرض کنی. » مادرم دستی روی سرم کشید
و گفت: «گریه نکن دخترم! پول رو جور می کنم؛ اصلا میرم به داییت میگم.
نمیذارم اینجا بمونی. »
با اینکه آسیه خانم زن خوبی بود و هیچوقت به من سخت نمی گرفت،
اما برایم عجیب بود با آن همه ثروت و دارایی، چرا به خسارت این میز قدیمی
پیله کرده. مرا به گوشه ای از خانه برد و گفت: «زهرا جان! اینجوری گریه نکن
دخترم! جیگرم پاره شد. پول ارزشی نداره، صدتا میز فدای سرت. من شکستن
میز رو بهونه کردم تا تو بیشتر پیشم بمونی! نمی خوام تو رو از دست بدم عزیزم. »
با حرفهایش خیالم را راحت کرد. از طرفی هم شرط خروج من از آن خانه
پرداخت خسارت شده بود! دلم نمی خواست مادرم با این همه گرفتاری،
خسارتی که من به آنها زدم را پرداخت کند. به مادرم گفتم میمانم! هرچه
اصرار کرد، قبول نکردم خسارت را پرداخت کند. آسیه خانم هم با مادرم
صحبت کرد تا بالاخره راضی شد برای یک سال دیگر در آن خانه بمانم.
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهیدان #امیر_و_علی_شاه_آبادی
👉 @mtnsr2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ به عشق تو زندهایم یا صاحب الزمان
👉 @mtnsr2
21.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ #انجمن_حجتیه ؛ انتظار فرج به مقصد کج
✍یکی از بهترین کلیپهایی که میتواند انحراف این فرقهی انحرافی را به تصویر بکشد، همین است؛ فرقهای به سرکردگی شیخ #محمود_حلبی که تصویرش بالای سر آن فرد قاب شده!
طرفداران انجمن، همواره از قبل انقلاب هیچگاه حاضر به هزینه دادن و ایستادگی بابت فعالیتهای مبارزاتی و اقامهی حدود الهی نبوده و نیستند و صرفا مدعی کار فرهنگیاند؛ آن هم از جنس بیخاصیت، تا جایی که حتی مجوز فعالیت فرهنگی آنها را ساواک صادر میکرد!
بعداز انقلاب و افشاگریهای تند امامخمینی(ره) علیه این فرقه، کمی از فعالیتهای آشکارشان کاسته شد اما بعدها با چهرهای منافقصفتانه به گسترش تشکیلاتشان، مخصوصا در قشر مذهبی پرداختند؛ و امروز مانند موریانهای به جان پایههای اعتقادی و ایمانی مردم نسبت به مبانی و آرمانهای نظاماسلامی افتادهاند و تردید ایجاد میکنند!
#محمد_جوانی
👉 @mtnsr2
10.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⁉️جعفر کذاب که بود و چه کرد؟
چرا به فرزند امام هادی علیه السلام و برادر امام حسن عسکری علیه السلام کذاب میگویند؟
ماجرای عجیب وی را در کلیپ بالا ببینید.
👉 @mtnsr2