eitaa logo
مهدویت تا نابودی اسرائیل
1.7هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
61 فایل
🌷اسرائیل ۲۵ سال آینده را نخواهد دید 🍃امام خامنه ای(حفظه الله) نظرات و پیشنهادات @Mtnsrx ارتباط با ادمین جهت تبادل @fzz_135 لینک کانال مهدویت تا نابودی اسرائیل در ایتا http://eitaa.com/joinchat/1682636800Cc212ba55ee
مشاهده در ایتا
دانلود
☘🍂☘🍂☘🍂☘🍂☘🍂☘🍂 ⭕️ 🍃 درآخرالزمان : یکی از ظهور است در آخرالزمان زنان در کارهای مردانه دخالت میکنند یکی از این کارها سوار بر مرکب شدنشان میباشد. از امام جعفر صادق(ع) روايت شده است: السَّرْجُ مَرْكَبٌ مَلْعُونٌ لِلنِّسَاءِ. شده اي براي زنان است ✍همچنین رسول خدا(ص) در حجة الوداع در مورد علائم آخرالزمان چنین فرموده اند: «يَشَّبَّهُ الرِّجَالُ بِالنِّسَاءِ وَ النِّسَاءُ بِالرِّجَالِ وَ يَرْکَبْنَ ذَوَاتُ الْفُرُوجِ السُّرُوجَ فَعَلَيْهِمْ مِنْ أُمَّتِي لَعْنَةُ اللَّه» 🔴در آخرالزمان مردان خود را شبیه زنان می کنند و زنان نیز خود را شبیه مردان کرده و بر زینها سوار می شوند، برای چنین زنهایی از امت من، لعنت خدا باد. ✍وعلت اين امر در روايتي از أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(ع) چنين بيان شده: ✨ لَا تَحْمِلُوا الْفُرُوجَ عَلَى السُّرُوجِ فَتُهَيِّجُوهُنَّ لِلْفُجُورِ. را بر زين ها سوار نکنید👈که اين کار باعث تحريک و تهييج زنان[شهوت جنسی] و کشيده شدن آنان به سمت فساد و گناه مي شود. 📙 وسائل الشيعة، ج 11 ص 497 👉 @mtnsr2 ☘🍂☘🍂☘🍂☘🍂☘🍂☘🍂
🌼دلم دوباره خبر می دهد ظهور تورا 🌼بدون فاصله حس میکنم حضور تورا 🌼به من مگو که نرفته چگونه باز آید 🌼مسیر جاده خبر می دهد عبور تورا 🌼کدام آینه در این زمانه ناقص نیست 🌼که خوب جلوه دهد انعکاس نور تورا 🌼شبی به سینه طوفانی ام به صید بیا 🌼مگر که لمس کنم رشته های تور تورا 🌼من از زیارت ناحیه خوب دانستم 🌼شکسته است کسی شیشه غرور تو را 👉 @mtnsr2
⭕️باورش، برای ما دشوار است. اینکه روزی، روزگاری اعلام کنند: هر که محتاج مال دنیاست، برخیزد. اینکه از میان جمع، فقط یک نفر برخیزد. بعد، دامنش را پر از طلا و نقره کنند. بعد همان یک نفر هم پشیمان شود. همان یک نفر هم آرزو کند که ای کاش سینه ی گشاده می خواست. ای کاش حریص ترین مردم نبود. بعد، بخواهد که طلاها و نقره ها را پس بدهد. ولی از او قبول نکنند. باور قسمت آخرش ولی برای ما دشوار نیست. اینکه مولای عالم بگوید: ما، چیزی را که بخشیده باشیم، پس نمی گیریم.(روز رهایی، ج1، ص844) ✨منتظران آن روز خواهد آمد.... 🌷او خواهد آمد 👉 @mtnsr2
⭕️ 🔶 دوستي من با هادي ادامه داشت. زماني كه هادی در منزل ما كار ميكرد او را بهتر شناختم. بسيار فعال و با ايمان بود. حتي يك بار نديدم كه در منزل ما سرش را بالابياورد. چند بار خانم من، كه جای مادر هادی بود، برايش آب آورد. هادی فقط زمين را نگاه می كرد و سرش را بالا نميگرفت. من همان زمان به دوستانم گفتم: من به اين جوان تهرانی بيشتر از چشمان خودم اطمينان دارم. بعد از آن، با معرفي بنده، منزل چند تن از طلبه ها را لوله كشي كرد. كار لوله كشی آب در مسجد را هم تكميل كرد. من و هادي خيلي رفيق شده بوديم. ديگر خيلی از حرفهايش را به من ميزد. يك بار بحث خواستگاری پيش آمد. رفته بود منزل يكی از سادات علوي. آنجا خواسته بود كه همسر آينده اش پوشيه بزند. ظاهراً سر همين موضوع جواب رد شنيده بود. جاي ديگری صحبت كرد. قرار بود بار ديگر با آمدن پدرش به خواستگاری برود كه ديگر نشد. اين اواخر ديگر در مغازه ما چای هم می خورد! اين يعني خيلی به ما اطمينان پيدا كرده بود. يك بار با او بحث كردم كه چرا برای كار لوله كشی پول نمي ُ گيري؟ خب نصف قيمت ديگران بگير. تو هم خرج داری و... هادي خنديد و گفت: خدا خودش ميرسونه. دوباره سرش داد زدم و گفتم: يعني چي خدا خودش ميرسونه؟ بعد با لحني تندگفتم: ما هم بچه آخوند هستيم و اين روايت ها را شنيده ايم. اما آدم بايد براي كار و زندگي اش برنامه ريزی كنه، تو پسفردا ميخوای زن بگيري و... هادي دوباره لبخند زد و گفت: آدم براي رضای خدا بايد كار كنه، اوستا كريم هم هوای ما رو داره، هر وقت احتياج داشتيم برامون ميفرسته. من فقط نگاهش ميكردم. يعنی اينكه حرفت را قبول ندارم. هادی هم مثل هميشه فقط ميخنديد! بعد مكثی كرد و ماجراي عجيبي را برايم تعريف کرد. باور کنيد هر زمان ياد اين ماجرا می افتم حال و روز من عوض ميشود. آن شب هادی گفت: شيخ باقر، يه شب تو همين نجف مشكل مالی پيدا كردم و خيلی به پول احتياج داشتم. ً آخر شب مثل هميشه رفتم توی حرم و مشغول زيارت شدم. اصلل هم حرفي درباره پول با مولا اميرالمؤمنين علیه السلام نزدم. همين كه به ضريح چسبيده بودم، يه آقايي به سر شانه من زد و گفت: آقا اين پاكت مال شماست. برگشتم و ديدم يك آقای روحانی پشت سر من ايستاده. او را نمی شناختم. بعد هم بی اختيار پاكت را گرفتم. هادی مکثی کرد و ادامه داد: بعد از زيارت راهی منزل شدم. پاكت را بازكردم. با تعجب ديدم مقدار زيادی پول نقد داخل آن پاكت است! هادی دوباره به من نگاه كرد و گفت: شيخ باقر، همه چيز زندگي من و شما دست خداست. من براي اين مردم ضعيف، ولي با ايمان كار ميكنم. خدا هم هر وقت احتياج داشته باشم برام می ذاره تو پاكت و ميفرسته! خيره شدم توي صورتش. من ميخواستم او را نصيحت كنم، اما او واقعيت اسلام را به من ياد داد. واقعاً توكل عجيبي داشت. او براي رضاي خدا كار كرد. خدا هم جواب اعمال خالص او را به خوبي داد. بعدها شنيدم که همه از اين خصلت هادی تعريف ميکردند. اينکه کارهايش را خالصانه براي خدا انجام ميداد. يعني براي حل مشکل مردم کار ميکرد اما برای انجام کار پولی نمی گرفت. 👉 @mtnsr2
ShahadatImamSadegh2-1392[01].mp3
3.12M
⭕️ 🌷با آه و سوز و گداز ای دل با این غم بساز 🌷چون شمعی هر دم بسوز با یاد یاران 🌷ای دل تنها مانده ای غرق غم ها مانده ای 🌷چون گردی جا مانده ای از آن سواران 👉 @mtnsr2
🌷با آه و سوز و گداز ای دل با این غم بساز 🌷چون شمعی هر دم بسوز با یاد یاران 🌷ای دل تنها مانده ای غرق غم ها مانده ای 🌷چون گردی جا مانده ای از آن سواران 🌷هر زمان ما را شور عاشوراست 🌷سوز این دل ها ز تربت شهداست 🌷تا ابد از جبهه ها آید بوی کربلا 🌷فریاد لبیک یا اباعبدالله کل ارض کربلا عاشورایی کن مرا 🌷یا سید الشهدا، اباعبدالله 🌷هر زمان ما را شور عاشوراست 🌷سوز این دل ها ز تربت شهداست 🌷ما با شهیدان عشق پیمان خون بسته ایم 🌷عهد خود نشکسته ایم الحمدلله 🌷در غوغای فتنه ها ماییم و امر ولی 🌷ماییم و راه علی الحمد لله 🌷هر زمان ما را شور عاشوراست 🌷سوز این دلها ز تربت شهداست 🍃شاعر: محمد مهدی سیار 👉 @mtnsr2
🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴 ⭕️ 🔶قسمت نهم 🔶 سید مجتبی در موقع کار بسیار جدی بود. اما زمانی که پای شوخی به میان می آمد انسان بسیار شوخ طبعی بود. همین جاذبه و دافعه، سید را برای همه دوست داشتنی کرده بود. شوخی های سید فقط برای خنده نبود، بلکه همه کارهایش هدفمند بود. مادرش ميگفت: »در خانه نشسته بودم. مثل هر روز چشم انتظار سیدبودم؛ چشم انتظار لحظه ای که از جبهه برگردد و زنگ خانه را بزند و به استقبالش بروم. ناخودآگاه در همان لحظه صدای زنگ خانه آمد. با عجله رفتم و در را باز کردم. پشت در پسر عمو سید ، سیدآقا مصطفی بود. دیدم چهره اش درهم و پشت در پسرعموی سید، آقا سید مصطفی ناراحت است! بعد از احوال پرسی گفت: ”زن عمو موضوعی پیش آمده، اما شما نباید ناراحت شوید.“ دل توی دلم نبود. با ناراحتی پرسیدم: ”چی شده!؟“گفت: ”یکی از برادرهای پاسدار آمده و با شما کار دارد.“ برای لحظاتی از خود بی خود شدم. خدایا یعنی چه خبری برایم آورده اند. ترسی عجیب وجودم را فراگرفت. نكند سید مجتبی ... سید مصطفی به سمت چپ نگاه کرد. به آرامی قدمی به جلو گذاشتم و از منزل خارج شدم تا آن پاسدار را ببینم. در این چند لحظه کوتاه چه فکرها که از سرم نگذشت! تا صورتم را برگرداندم صدای سلام شنیدم.چهره نورانی پسرم، سید مجتبی، در مقابلم بود. گفتم: ”مجتبی خدا خفه ات نکند این چه کاری بود که با من کردی تو که من را کشتی!“ پسرم را در آغوش گرفتم. بعد درحالیکه می خندیدیم، به داخل خانه رفتیم. مجتبی رو به من کرد و بعد از معذرت خواهی گفت: ”مادر جان خیلی شما را دوست دارم. اما می دانی جنگ است هر لحظه امکان دارد خبر شهادت مرا برای شما بیاورند. می خواستم آماده باشی.در کردستان بر روی ارتفاعات مستقر بودیم. چشمه زلالی در آنجا قرار داشت. بچه ها با کمک یک لوله، آب را به قسمتهای پایین منتقل کرده بودند. آب دائم در جریان بود. بقیه نیروها از سنگرهایشان برای بردن آب به کنار سنگر ما می آمدند. دبه آب را پر ميکردند و می رفتند. یک روز سید نشسته بود کنار سنگر. یک بسیجی با دبه آب جلو آمد و مشغول پر کردن دبه شد. در حال برگشتن بود که سید گفت: برادر، نشنیدی اسراف حرام است! چرا شیر آب را نبستی!؟ بنده خدا معذرت خواهی کرد. سریع برگشت و گفت: ببخشید، حواسم نبود. بعد دنبال شیر آب گشت. هر چه به اطراف نگاه كرد شير آب نبود! وقتی به مسير لوله نگاه کرد خندید و برگشت! زمانی که در منطقة فاو دوره آموزش غواصی را می گذراندیم، یکی از کارهای ما این بود که بعد از مدتی شنا کردن، با لباس غواصی به درون یک کشتی، که در دوران جنگ صدمه دیده بود، می رفتیم وآنجا مستقر می شدیم.سید به دلیل آمادگی جسمانی بالایی که داشت، معمولًا جزء اولین نفرات بود. او زودتر از بقیه وارد کشتی می شد. به محض ورود طناب کشتی را باز می کرد!هر کسی که به طناب آویزان بود به حالت بامزهای به درون آب پرتاب می شد. این کار سید موجب شور و نشاط بچه ها می شد. شوخ طبعی های سید باعث می شد که دوره آموزشی با همه سختی هایش برای ما شیرین شود. 👉 @mtnsr2 🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴