eitaa logo
موسوی‌زاده|طلبه‌‌‌ی‌تحلیل‌گر
3.4هزار دنبال‌کننده
783 عکس
856 ویدیو
3 فایل
موسوی‌زاده فعال اینستاگرام [ پیج اینستاگرام: musavi_zade ] کارشناسی ارشد روانشناسی مدرس فن خطابه؛ روایتگری؛ تربیت مربی کودک و نوجوان اینجا بدون تعصب ، روشنگری می‌کنیم باشد که مقبول خدای متعال واقع شود
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام بزودی حال این کانال خوب میشه با: شعر داستانک و مطالبی که بدرد زندگیمون می‌خوره...
هر نگاهت درسِ عشق و ، خنده‌ات درسِ وفا تا تو استادی، چه شیرین است دانشجو شدن 🌺 ۱۶ آذر مبارک... ✍می‌نویسم به امیدِ انتقالِ حالِ خوب: @m_zade
همراهان سلام خاطره‌ی واقعی زیر رو با توجه بخونین و اگه دوست داشتین اولین برداشت و نکته‌ای که به ذهنتون رسید رو برام بفرستید با برداشتهای اولیه و تلنگری که بداهه به ذهنتون خطور می‌کنه، کار داريم 🔹آیدی ارسال: @musavi_zade
✍ اسمشو گذاشتم: استاد اخلاقِ ضایعاتی... 😌بخون، حالتو خوب میکنه 👇منتظر برداشت اولیه‌تونم هستم
موسوی‌زاده|طلبه‌‌‌ی‌تحلیل‌گر
#یک_خاطره_واقعی ✍ اسمشو گذاشتم: استاد اخلاقِ ضایعاتی... 😌بخون، حالتو خوب میکنه 👇منتظر برداشت اولیه
😳استاد اخلاقِ ضایعاتی سلام سوار ماشین بودم و داشتم از سالاریه (محله ی پولدارهای قم) می‌یومدم سمت خونه ... تا از کوچه ی فرعی وارد خیابانِ اصلی شدم، دیدم مرد جوانی گوشه ی بولوار نشسته و یه گونیِ بزرگ پُر از ضایعات هم کنارشه . از ظاهر نامرتب و سیاهی گونی‌اش میشد فهمید که ضایعات رو از سطل زباله‌ها جمع کرده. هنوز بهش نزدیک نشده بودم که یه لحظه چشم تو چشم شدیم . همینطور که خیابون رو طی می کردم ، به محض اینکه بهش نزدیک شدم، پا شد و اشاره کرد تا نگه دارم... ترمز زدم و کمی جلوتر ایستادم. اومد کنار پنجره اتومبیل و گفت: «بار ضایعاتم سنگینه، نمی تونم ببرم؛ روم نشد به ماشین‌های مدل بالا بگم منو ببرن؛ اگه میشه منو تا میدون برسون؛ سه هزار و پانصد تومن هم دارم که بهت میدم؛کاپشنم رو هم در میارم ، میندازم روی صندلی ماشینت که کثیف نشه.» . بهش گفتم: «مشکلی نیست، پول نمی‌خواد بدی؛ فقط فکر نکنم اون گونی بزرگ توی ماشین جا بشه. ( گونی‌اش مث گونیِ توی عکس بزرگ بود) سریع گفت: جا میشه و دوید گونی رو آورد. می‌خواست کاپشنشو بندازه روی صندلی ، اما نذاشتم. گونی رو با زحمت چپوند توی ماشین و راه افتادیم ... کنارم که نشست هم لباساش بوی بد زباله میداد و هم گونی ضایعات. اما صورت نورانی‌اش پشتِ اون محاسن مشکی ،حال و هوای معنوی‌اش رو فریاد میزد... ذکرِ یا امام رضا (ع) هم از زبونش نمی افتاد ... برگشت سمتم و کلی تشکر کرد که بارش رو سوار ماشینم کردم. بعدش شروع کرد به حرف زدن و گفت: امروز از خدا خواستم کاری کنه پول کفش دخترم جور بشه ، که با فروش این ضایعات جور میشه ... اما بارم خیلی سنگین بود و نتونستم جا به جا کنم ... بعد گفت: البته تقصیر خودمه ... امروز ناشکری کردم و گفتم: خدایا! چرا مردم به بعضی ضایعاتی های دیگه پول نقد هم میدن ، ولی من همه اش باید ضایعات ببرم بفروشم ... فکر کنم برا همین ناشکری اینجا گیر کردم ... خدا منو ببخشه ... . من فقط مات حرفاش شده و سراپا گوش بودم... پایان صحبتش هم، داستانش رو توی ذهنم مرور کردم: صبح از خونه زده بود بیرون تا ضایعات جمع کنه برا پول کفش دخترش ... خدا ضایعات براش رسونده ، اما چون سنگین بوده نمی تونسته جابه جا کنه... توی بدترین شرایط مالی و اقتصادی بود اما نه تنها به خدا گلایه نمی‌کرد، بلکه داشت می‌گفت: خودم ناشکری کردم که امروز اسیر شدم... من به یه نتیجه‌ رسیدم از این اتفاق ، که فعلا بماند.... شما به چه برداشتی رسیدی با خوندن این خاطره؟ 🆔 مایل بودین حس بداهه‌تون رو بعد از خوندن خاطره به آیدی زیر بفرستید: @musavi_zade ✍ می‌نویسم به امیدِ انتقالِ حالِ خوب: @m_zade
1⃣ به این نتیجه رسیدم که این بنده خدا با اینکه به قول خودش ناشکری کرده,اتفاقا روزیش بیشتر بوده ؛ ضایعاتی بیشتری نصیبش شده تا بتونه جلوی دخترش کم نیاره ؛ انقدر که حمل و نقلش هم براش سخت بوده از طرفی خدا اون بنده رو جلوی راه شما قرار داده ، تا شما هم برای ما تعریف کنی,که خدا چقدر هوای بنده هاش رو داره 2⃣فهمیدم هنر اینه که توی مشکلات هم بگم خدایا شکرت و به خدا گلایه نکنم یاد گرفتم که باور داشته باشم خدا بدیِ بنده‌هاشو نمی خواد... و هر مشکلی هست یا خودم مقصرم و یا حکمتی توشه ممنونم از این درس بزرگ استادِ اخلاقِ ضایعاتی... 3⃣ من که این نتیجه رو گرفتم هرمشکلی تو زندگیمون داریم بخاطر قانع نبودن و ناشکری کردن هامون هست ... و قدر داشته هامون رو که خدا داده نمیدونیم... و اینکه خدا از همون اول روزیه ما رو مشخص کرده و بستگی به این داره که خودمون بریم دنبالش و بدستش بیاریم 4⃣ برداشت من از این داستان: غم و غصه ها کوچیک نمیشن، ما باید بزرگ بشیم تا غصّه‌ برامون قصّه بشه. 5⃣ اول اینکه قضاوت ظاهری ما در مورد آدمها، ربطی به اونها نداره... آدمها هر کدامشان یه دریا هستند. این مورد کمی درونش را نشان داد. اگر نشان نمیداد، تصور این روح پاک رو میشد از پشت اون ظاهرش داشت؟ دوم: خودم رو محکوم میکنم که چقدر از دلهای پاک خودم رو دور میکنم بخاطر ظاهرشون 6⃣ درسته که کارش و مسیر رسیدن به خواسته‌اش از نظر ظاهری کثیف و بد بو هست، ولی حلاله....برداشت بنده اینه که در هر شرائطی آدما می توانند به خواسته ها و آرزو هاشون برسن ، فقط باید بلند بشن . اینکه او حرکت کرده، خدا هم براش مسیر رو باز کرده... البته می‌تونست مسیر بهتری رو انتخاب کنه، ولی خودش قانع شده که از همین ضایعات به هدفش برسه... 7⃣ مردجوان حتی دربدترین شرایط مالی سعی می‌کند عزت نفس خود راحفظ کند! داستانش حس امید وتوکلِ همراه باتوسل وذکر را فریاد میزند.. او به من یادآوری کرد،حواست باشد! بعضی گرفتاریها درزندگی نتیجه ی عملِ خودِ توست!! اونشان داد درضایعات ودور ریختنی ها میتوان دنبال نعمت وشکرانه ی الهی بود!!! کاری که ما غرقِ نعمت، ازآن غافلیم!! کاش کمی بیشتر حواسمان به قشر ضعیف جامعه باشد😔 راستی اوچه بابای مهربانی بود.. 8⃣ می شود اینگونه درس گرفت که برای نان در آوردن از راه حلال، کار هست؛ فقط باید دنبال میز و مقام نبود... به آخر قصه که می‌رسیم، رو به رو میشیم با یک مرد زحمتکش و با آبرو و خانواده‌دوستی که برای هزاران نگاه و تحقییر شدن از سوی دیگران را به جان می‌خرد و زحمت می‌کشد تا نان حلال به خانه ببرد 9⃣گاهی افرادی که به نظر ما ضعیف‌ترین هستند، خیلی درجاتشون بالاتر از ماست. ✍ برداشت‌های بقیه‌ی دوستان هم چون تقریباً مشابه موارد بالا بود، از نقلش خودداری کردم
😔تلکیف: یارِ مهدی(عج) باش ✍ بار مهدی(عج) باش... بار مهدی(عج) باش بار مهدی(عج) باش... ای امان از بی سوادیِّ دلم در درسِ عشق جایِ مشقِ «یار بودن» ، «بار بودن» را نوشت 🇮🇷کانال اشعار یک طلبه: @M_zade
🌺شخصی از عارف بزرگ آیت الله بهجت سوال کرد: ما آلوده به پَستی‌های درونی و بیرونی هستیم؛ برای رفع آن چه کنیم؟ آیت الله بهجت فرمودند: زیاد بگویید و خسته نشوید، و خاطر جمع باشید که این علاج است ... 📚منبع: کتاب پرسش‌های شما و پاسخ‌های آیت الله بهجت، صفحه ۹۹ ✍ می‌نویسم به امیدِ انتقالِ حالِ خوب، در: @m_zade