eitaa logo
«مـحـبـوب مـن🍷»
7.7هزار دنبال‌کننده
42 عکس
14 ویدیو
0 فایل
𝙄𝙣 𝙩𝙝𝙚 𝙣𝙖𝙢𝙚 𝙤𝙛 𝙩𝙝𝙚 𝙘𝙧𝙚𝙖𝙩𝙤𝙧 𝙤𝙛 𝙮𝙤𝙪𝙧 𝙚𝙮𝙚𝙨...🤍 ‌ «طُ‌♾» آرامِش‌ِمَنی!😌💜• - | #رمان_محبوب_من_VS_رمان_دلبر_عمارت🍷:)•| ‌ ‌ تبلیغات ویژه: 👇 https://eitaa.com/joinchat/3449225984C956670a8f3 ‌ ‌‌ ‌ ‌ #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
•┈•🌸•✾•🌸•┈• ‌ ‌به سختی خودم رو جمع و جور کردم و با قدم های آهسته‌ و دلگیری از اتاق کوروش دور شدم اما وسط راه چند ثانیه‌ای ایستادم و با آه عمیقی که کشیدم به دیوار تکیه دادم و دست به سینه شدم از عمق وجودم احساس پنچری می‌کردم اما نمیدونستم چطور انرژی قبل دیدن کوروش رو به خودم برگردونم نمیدونم چقدر گذشت اما بعد مدتی تکیه‌امُ از روی دیوار هم برداشتم و به سمت آشپزخونه رفتم با همون حس و حال کسل‌، مثل افسرده‌ها پشت میز نشستم و دستم زیر چونه‌ام گذاشتم و به افق خیره شدم ذهنم تُهی از هر مسئله‌‌ای بود و هرلحظه بیشتر از قبل خسته تر میشد کوروش نامرد یه طوری باهام رفتار کرد که به کل چند دقیقه از زندگیم نا امید شدم خیلی دوست داشتم شخصیتم دربرابرش قوی باشه ولی مثل همه دوست داشتن های دیگه‌ام اینم ناموفق بود و حسابی بخاطر یه حرف کوچیکش شکسته و دپرس شدم نگاهم کم کم از سمت دیوار به سمت قابلمه‌ها روی اجاق افتاد و با دیدنشون کلافه نفسم رو بیرون دادم دستم رو از زیر چونه‌ام برداشتم و سعی کردم کمی به خودم تسلط پیدا کنم و بعد نفس عمیقی که کشیدم آروم زمزمه کردم - برات مهم نباشه دختر، بزار بی لیاقت تا صبح گشنه بمونه، لیاقتش دستپخت خوشمزه تو نیست! ‌•┈•🌸•✾•🌸•┈• [@my_lovem👄💕]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راز درست کردن ماست سفت و خامه ای😋 بهت یاد میدم خودت توی خونه ماست پر چرب و خامه ای درست کنی که نه آب بندازه نه شل باشه😌😍 طرز درست کردن حلواارده با سه قلم مواد و پنیر خامه ای هم گذاشتم😎 https://eitaa.com/joinchat/3886678383Ca34888aa60 ------------------------------------------------ 🔥تبلیغات در مجموعه کانالهای کوثر😍
هدایت شده از 
واقعا به عقل جن هم نمیرسه با دو تا بشه گند و کثافت ده سال رو بی دردسر کرد😝 منم بلد نبودم که اتفاقی معرفی این کانالو دیدم سریع پریدم توش 🤭 🌺یعنی دست ادمینش درد نکنه واسه سوراخ سُمبه های هم مطلب گذاشته👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3886678383Ca34888aa60 😍🔝 من که لینکشو به همه دادم ،،توهم بیا خُب ------------------------------------------------ 🔥تبلیغات مجموعه کانالهای کوثر😍
قصه ها به سر نه، قصه ها به صبر می رسند... و صبر تنها هنر‌ آدمی است که زیستن را ممکن می کند. نها🌱
⭕️داستان تکان دهنده واقعی⭕️ ساعت ۳:۳۰ شب بود... بعد از یه وحشتناک بالاخره از خواب پریدم و جای شوهرم و خالی دیدم! سابقه نداشت شب از خواب بیدار بشه ولی بعد از اون لعنتی درگیر چیزی شد که حتی فکرشم نمیکردم😓 .....! ناگهان صدای ناله ای از طبقه ی پایین به گوشم رسید سريع پتو رو کنار زدم و به سمت صدا میرفتم که دستی روی شونم نشست وقتی برگشتم شوهرم رو دیدم که با به خون نشسته میکرد و بهم میگفت:...😱😰❌🔞 📌ادامه ی داستان واقعی👇 https://eitaa.com/joinchat/1136263199C437710bf87
هدایت شده از 
شوهرم هر چند وقت یبار شبا خونه نمی‌اومد میگفت سفر کاری هستم منم تنها میموندم توی شهر غریب اما جاریم با اصرار زیاد دخترشو میفرستاد خونه من می‌گفت من به تنهایی عادت دارم تو تنها نمون یه روز که داشتم لباس همسرمو اتو میکردم دختر جاریم گفت زنعمو مامانم ..... https://eitaa.com/joinchat/2160263385C70b5bf0bff
آرامم! فقط برای اینکه تنها؛سکوت من است که گوش کائنات را کر می کند... هیما🌱
هدایت شده از 
این فرصت رو از دست نده ❌ همه آموزش های خیاطی از پایه تا پیشرفته همش رو تو این کانال رایگان گذاشته برای دیدن آموزش ها روی لینک زیر بزن👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1252852039C827a437e2c
روزهایم چه دلگیر و بی هیاهو میگذرند !!. صدایم پر از بغض. دیده گانم پر از اشک. وگوشهایم پر از نشنیدنِ یک خبر .. یکتا🍃
🥀🌙🥀🌙🥀🌙🥀🌙🥀 🌙🥀🌙🥀🌙🥀🌙🥀🌙 " " بھـقلم ا‌ݪـف ، ر✍🏻 دوباره ماشین و روشن کرد و راه افتاد ، قلبم درد میکرد از این همه ظلمی که در حقم میشد! چه بلایی قرار بود سرم بیاد؟! دست چه کسایی باید میوفتادم و بدبخت میشدم؟! با دیدن ساختمان های بزرگ و مغازه ها شوکه شدم! 16 سال سن داشتم ، ولی هیچوقت نتونستم از اون محله خراب بیرون بیام و شهر و ببینم و با دیدن هر چیز کوچیکش شوکه تر میشدم با صدای گوشی نگاهم و از بیرون گرفتم و به شهاب دوختم که حسی بهم گفت خجالتم خوب چیزیه! چشم و گوشت و انداختی به یه غریبه که بفهمی میخواد چی بگه؟ با خجالت سرم و پایین انداختم و مشغول گره زدن شال کهنه ام شدم ، والا خب اصلا به من چه که چی میخواد بگه و بشنوه نگاه خیرشو روی خودم حس کردم ولی حرفی نزدم. یعنی نمیتونستم چیزی بگم ، همون دو تا کلامم که از دهنم پرید برای این بود که زور میگفت ماشین و کنار زد و گوشیش و برداشت - زود برمیگردم وای به حالت از جات تکون بخوری فهمیدی؟! نگاه کوچیکی انداختم و آروم گفتم - بله پیاده شد و پشت سرش هم در و قفل کرد "_____________________________________" ڪپۍ از ࢪمـٰاݩ ممنوعھ و حـࢪام میـبـٰاشـد❌ «➺@delbar_emarat❞︎🌙 ⃢🥀»
•┈•🌸•✾•🌸•┈• ‌ مثلا با این جملات سعی داشتم به خودم انگیزه بدم و همچی رو عادی جلوه بدم هرچند از درون دلم حسابی پُر و شکسته بود اما نمیشد همینطور بمونم بعد تموم شدن جمله‌ام سرپا ایستادم و برنج و خورشت رو داخل ظرف های مخصوص ریختم و بعد برداشتن ظرف سالاد از داخل یخچال به سمت میز شام رفتم سالاد و وسط بشقاب های چیده شده گذاشتم و برنج و خورشت رو هم کنارش قرار دادم و بعد با حالت خیلی باکلاسی روی یکی از صندلی ها نشستم کمی برای خودم برنج و بعد هم از خورشت خوش رنگی که درست کرده بودم روی ظرفم ریختم سالاد هم روی یه ظرف دیگه کشیدم و کنار غذا گذاشتم تا بخورم با لبخند ملیحی اولین لقمه رو داخل دهنم گذاشتم و با کمی تامل لقمه‌هام رو جوییدم تا قشنگ مزه‌اش رو احساس کنم ولی کمی ضدحال خوردم اونقدراهم که از خودم تعریف میکردم و توقع داشتم خوب نبود حس میکردم خورشت کمی شور و سیب زمینی های روش شل شده بود، ولی برنج‌ زیاد بد نبود البته برای یه تازه کار شاید کار قابل قبولی به حساب میومد اما باز هم چنگ محکمی به دل من نزد دوباره قیافه‌ام دپرس شد اما حس انگیزشی دوباره برگشت و با لحن خاصی به خودم تاکید می‌کردم غذام در هرصورتی هم بود مهم این بود که قابل خوردن بود و امشب رو گشنه سپری نمی‌کردم از طرفی کلی هم براش زحمت کشیده بودم، پس نیازی به ناراحتی نبود! ‌•┈•🌸•✾•🌸•┈• [@my_lovem👄💕]