•هیوا رایدر•
ترک موتور دانته نشستم و اون با سرعت سر سام آوری موتورو میرونه . بعد از مدتی بلاخره به جاده اصلی میرسیم و مسیر هموار تر میشه . هنوزم با این بی احتیاطی کنار نیومدم که اون سکوت رو بی مقدمه میشکنه و میگه:
_"تو بدجوری منو چسبیدی
میخوای دستامو ول کنم ؟
شاید اینجوری کیفش بیشتر باشه
آماده ای ؟"
از این پیشنهاد کمی جا میخورم و بی اختیار با صدای بلندی که شاید بشه داد حسابش کرد میگم:
_"نه !"
چهرم توی اون تاریکی مشخص نیست اما ترس ورم داشته و میدونم که برای لحظه ای رنگم از چهره رفته .
لعنت ! ...چرا قبل از اینکه باهاش بزنم بیرون از اینکه الکل خورده یا نه اطمینان حاصل نکردم؟
با لحن محکمی میگم :
_"اینکارو نمیکنی!"
از واکنشم متوجه میشه که ترسیدم و بلند میخنده .
_الاریک:"تو ترسیدی نه ؟
کی میخواد جلوی منو بگیره ؟
تو ؟ "
دلم میخواد که در این لحظه بگم نیشتو ببند اما ازش صرف نظر میکنم چون درست دستیش رو رها میکنه. با این حال همچنان موتور در حال حرکته و تحت کنترلش.برای یه لحظه ام شده از ترس توی دلم خالی میشه و چشمامو محکم به هم فشار میدم .
نه نه... نیفتادیم . هنوز نه.
Part_1
#Little_part_role
#Text
-𝑨 𝒔𝒆𝒂 𝒐𝒇 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅-
𝑨 𝒔𝒆𝒂 𝒐𝒇 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅
_الاریک:"میدونی درست میگی ...
کیه که بخواد تو اولین قرارش با یه مرد به بدترین وجه کشته بشه ؟"
داد میزنم :
_"من نمیدونم !
فقط... لطفا کار احمقانه ای نکن
اینطوری جنازمونم پیدا نمیکنن دانته!"
حلقه دستامو محکم تر میکنم .
میشنوم که دوباره میخنده و میگه :
_"باشه هر چی تو بگی !"
از گفته ش حس خوبی ندارم که میبینم دومین دستشو هم ول میکنه ولی همچنان موتور سر جاش در حال راه رفتنه.
_الاریک:"گفتی چیو پیدا نمیکنن؟
صداتو نشنیدم."
اون داره سعی میکنه منو بترسونه ؟
محشره!
جملات کنایه آمیزی میگه که اینبار در جوابش با عصبانیت آمیخته به ترس و شاید لج میگم:
_"لعنت بهت دانته!
بس کن !"
استرسی وجودمو گرفته و حالا هر لحظه منتظر کله پا شدن چشمامو بستم .
قهقهه میزنه و بعد دستاشو دو مرتبه رو گاز میذاره تا تعادل اولیه حفظ بشه .
_الاریک:"باشه باشه ، فقط آروم باش."
برای لحظه ای از ذهنم میگذره که اگه جایی جز این وضعیت بودم قطعا در جواب خنده ی مسخرش مشتمو میخوابوندم توی دهن دانته .
دستام کمی به لرزش افتادن و دارم سعی میکنم که دهنمو به فحاشی باز نکنم.
با این حال خیالم کمی راحت میشه و بلافاصله طوری که صدام خش میفته با صدای بلندی میگم:
_"آروم باشم ؟ نه واقعا تو این وضع ف*اکی توقع آروم بودن داری؟
زده به سرت یا فقط میخوای اذیتم کنی؟
چته دانته؟"
Part_2
#Little_part_role
#Text
-𝑨 𝒔𝒆𝒂 𝒐𝒇 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅-
𝑨 𝒔𝒆𝒂 𝒐𝒇 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅
_الاریک:"میدونی درست میگی ... کیه که بخواد تو اولین قرارش با یه مرد به بدترین وجه کشته بشه ؟" داد م
جواب میده:_"میدونی چیه؟
من توقع ندارم آروم باشی ولی سعی دارم ذهنتو منحرف کنم .
تو نفهمم درک نمیکنی که فقط میخوام کاری کنم که یادت بره دیوید ، -پدرت- تو چه وضعیت مزخرفیه وگرنه منم قصد ندارم خودم و به کشتن بدم !
حالا که دارم فکر میکنم از اذیت کردنتم خوشم میاد چون وقتی انگار عصبانی باشی راحت تر باهام حرف میزنی ...
ولی در مواقع عادی حتی تمایل نداری یه سلام بهم بدی.
این برام سخته میدونی ؟
اینکه وقتی کنارتم هیچ حرفی برای گفتن نداری .
تو ناراحتم میکنی هیوا!"
سعی میکنم آروم تر نفس بکشم .برای چند ثانیه چیزی نمیگم .
من ... تمایلی و حتی حرفی ندارم باهاش بزنم .درست فکر میکنه.
_"من ..."
جمله ای که حتی شروع نشده رو ادامهش نمیدم . هنوز حرف قانع کننده ای برای زدن ندارم و اولین چیزی که به ذهنم میرسه رو نه چندان آروم به زبون میارم:
_"متاسفم
من فقط... هنوز عادت نکردم متوجهی؟
در ضمن این که بخوای به خاطر این موضوع بترسونیم اصلا خوب نیست دانته!"
با لحن تندی جواب میده:
_"تا کی قراره کنارم معذب باشی ؟
من چی دارم که کنارم احساس راحتی نمیکنی هیوا ؟
چون این یه ازدواج اجباریه ؟ یا فقط به خاطر اینکه فکر میکنی من یه عوضی دختر باز به تمام معنام ؟"
با خودم فکر میکنم که یعنی جدا براش مهمه؟ اینکه بخوام بهش اهمیت بدم یا بیشتر باهاش حرف بزنم و وقت بگذرونم ؟
راستش اون شانس زیادی نیوورده .من توی مکالمه های عادی آنچنان حرفی برای زدن ندارم و فقط از یه گوشه رفتار ها و حرفای بقیه رو آنالیز میکنم ... .لعنت!
کلمه ی تکراری نمیدونمو دوباره تکرار میکنم :
_"نمیدونم دانته !
من حتی اونقدرا بهش فکر نکردم .
همه چی اونقدر یهویی و عجیبه که نمیدونم چه غلطی کنم تا حداقل یه نفر از اطرافیانم ازم ناراحت نشه و این ... مسخرست !چون نتیجه ای نمیده و در نهایت بازم همون اتفاق میفته ."
لعنت... چی دارم میگم؟
ادامه میدم:
_"من هیچی نمیدونم متوجهی؟
نمیدونم چرا و تا کی.
اصلا من ... من منظوری از رفتارام ندارم چون اینا ناخود آگاهن و طبیعت رفتارم این شکلیه ... میفهمی دانته؟
متاسفم که اونطور که باید نمیتونم پارتنر ،همسر یا هر کوفت خوب دیگه ای باشم اما ...
متاسفانه فعلا همین وضعه که هست!"
Part_3
#Little_part_role
#Text
-𝑨 𝒔𝒆𝒂 𝒐𝒇 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅-
𝑨 𝒔𝒆𝒂 𝒐𝒇 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅
جواب میده:_"میدونی چیه؟ من توقع ندارم آروم باشی ولی سعی دارم ذهنتو منحرف کنم . تو نفهمم درک نمیکنی
اگر که استقبال شه ادامه پارت ها گذاشته میشه .
پ.ن:رمان نیست.
هدایت شده از 𝑨 𝒔𝒆𝒂 𝒐𝒇 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅
𝐆𝐍...
#Video_music
-𝑨 𝒔𝒆𝒂 𝒐𝒇 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅-
درود و رحمت پروردگار بر شما!
هیوا ژونتون اومده تقدیمی بده ،بله!
برای من شات از اکانت یا بیوی چنلتون بفرستید و من با توجه به وایب اکانت یا چنلتون بخشی از لیریک یه آهنگو تقدیم میکنم .
ظرفیت تا 55 اکانت و چنل...
@petrichore
هدایت شده از خَلوَتگاه-
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه دلیلی هست که همه دروغ می گن چون فایده داره این چیزیه که به جامعه اجازه ی عملکرد میده چیزی که بین انسان و حیوان فرق میذاره.
𝐑𝐞𝐦𝐞𝐦𝐛𝐞𝐫 𝐭𝐡𝐚𝐭...
اینو یادتون باشه که ...
𝐓𝐡𝐞𝐫𝐞 𝐢𝐬 𝐧𝐨 𝐠𝐫𝐞𝐚𝐭𝐧𝐞𝐬𝐬 𝐰𝐢𝐭𝐡𝐨𝐮𝐭 𝐫𝐢𝐬𝐤.
بدون خطر، عظمتی وجود نداره.
𝐖𝐢𝐭𝐡𝐨𝐮𝐭 𝐞𝐟𝐟𝐨𝐫𝐭, 𝐭𝐡𝐞𝐫𝐞 𝐢𝐬 𝐧𝐨 𝐜𝐡𝐚𝐧𝐜𝐞.
بدون تلاش، شانسی وجود نداره.
𝐖𝐢𝐭𝐡𝐨𝐮𝐭 𝐡𝐨𝐧𝐞𝐬𝐭𝐲, 𝐭𝐡𝐞𝐫𝐞 𝐢𝐬 𝐧𝐨 𝐫𝐞𝐬𝐩𝐞𝐜𝐭.
بدون صداقت، احترامی وجود نداره.
𝐖𝐢𝐭𝐡𝐨𝐮𝐭 𝐜𝐡𝐚𝐧𝐠𝐞, 𝐭𝐡𝐞𝐫𝐞 𝐢𝐬 𝐧𝐨 𝐩𝐫𝐨𝐠𝐫𝐞𝐬𝐬.
بدون تغییر، پیشرفتی وجود نداره.
𝐖𝐢𝐭𝐡𝐨𝐮𝐭 𝐭𝐫𝐮𝐬𝐭, 𝐭𝐡𝐞𝐫𝐞 𝐢𝐬 𝐧𝐨 𝐫𝐞𝐥𝐚𝐭𝐢𝐨𝐧𝐬𝐡𝐢𝐩.
بدون اعتماد، رابطهای وجود نداره.
𝐖𝐢𝐭𝐡𝐨𝐮𝐭 𝐬𝐚𝐜𝐫𝐢𝐟𝐢𝐜𝐞, 𝐭𝐡𝐞𝐫𝐞 𝐢𝐬 𝐧𝐨 𝐬𝐮𝐜𝐜𝐞𝐬𝐬.
بدون فداکاری، موفقیتی وجود نداره.
𝐀𝐧𝐝 𝐰𝐢𝐭𝐡𝐨𝐮𝐭 𝐜𝐨𝐦𝐦𝐢𝐭𝐦𝐞𝐧𝐭, 𝐭𝐡𝐞𝐫𝐞 𝐢𝐬 𝐧𝐨 𝐥𝐨𝐯𝐞...
و بدون تعهد، عشقی وجود نداره...
#Text
#Profile
-𝑨 𝒔𝒆𝒂 𝒐𝒇 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅-
Outside - Calvin Harris.mp3
9.3M
𝗦𝗼 𝘆𝗼𝘂 𝗴𝗶𝘃𝗲 𝗺𝗲 𝗻𝗼 𝗿𝗲𝗮𝘀𝗼𝗻
𝗙𝗼𝗿 𝗺𝗲 𝘁𝗼 𝘀𝘁𝗮𝘆 𝗰𝗹𝗼𝘀𝗲 𝘁𝗼 𝘆𝗼𝘂
𝗧𝗲𝗹𝗹 𝗺𝗲 𝘄𝗵𝗮𝘁 𝗹𝗼𝘃𝗲𝗿𝘀 𝗱𝗼
𝗛𝗼𝘄 𝗮𝗿𝗲 𝘄𝗲 𝘀𝘁𝗶𝗹𝗹 𝗯𝗿𝗲𝗮𝘁𝗵𝗶𝗻𝗴?
𝗜𝘁'𝘀 𝗻𝗲𝘃𝗲𝗿 𝗳𝗼𝗿 𝘂𝘀 𝘁𝗼 𝗰𝗵𝗼𝗼𝘀𝗲
𝗜'𝗹𝗹 𝗯𝗲 𝘁𝗵𝗲 𝘀𝘁𝗿𝗲𝗻𝗴𝘁𝗵 𝗶𝗻 𝘆𝗼𝘂
𝗡𝗼𝘄 𝗜'𝗺 𝗵𝗼𝗹𝗱𝗶𝗻𝗴 𝗼𝗻
𝗠𝘆𝘀𝗲𝗹𝗳 𝘄𝗮𝘀 𝗻𝗲𝘃𝗲𝗿 𝗲𝗻𝗼𝘂𝗴𝗵 𝗳𝗼𝗿 𝗺𝗲
𝗚𝗼𝘁𝘁𝗮 𝗯𝗲 𝘀𝗼 𝘀𝘁𝗿𝗼𝗻𝗴
𝗧𝗵𝗲𝗿𝗲'𝘀 𝗮 𝗽𝗼𝘄𝗲𝗿 𝗶𝗻 𝘄𝗵𝗮𝘁 𝘆𝗼𝘂 𝗱𝗼
𝗡𝗼𝘄 𝗲𝘃𝗲𝗿𝘆 𝗼𝘁𝗵𝗲𝗿 𝗱𝗮𝘆 𝗜'𝗹𝗹 𝗯𝗲 𝘄𝗮𝘁𝗰𝗵𝗶𝗻𝗴 𝘆𝗼𝘂
01:24
02:43
#Music
-𝑨 𝒔𝒆𝒂 𝒐𝒇 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅-
تندبادی در شب همهی برگهای درختان را کنده است
تنها یک برگ
باقی مانده
رقصندهای تنها بر شاخهای برهنه...
با این مثال
خشونت ادعا میکند
که بله البته
گاه به گاه لطیفهی کوچکی را دوست میدارد.
#Text
#Profile
-𝑨 𝒔𝒆𝒂 𝒐𝒇 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅-
هدایت شده از 𝑨 𝒔𝒆𝒂 𝒐𝒇 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅
rihanna_stay1.mp3
6.03M
Funny you're the broken one but i'm the only one who needed saving
Cause when you never see the lights it's hard to know which one of us is caving
Not really sure how to feel about it
Something in the way you move
Makes me feel like I can't live without you
It takes me all the way
I want you to stay, stay
02:50 #Music -𝑨 𝒔𝒆𝒂 𝒐𝒇 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅-
𝑨 𝒔𝒆𝒂 𝒐𝒇 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅
جواب میده:_"میدونی چیه؟ من توقع ندارم آروم باشی ولی سعی دارم ذهنتو منحرف کنم . تو نفهمم درک نمیکنی
•الاریک ماریانو دانته•
موقعیت : لندن ، خونه ی قدیمیم
بعد از اینکه ادامه ی راه در سکوت سپری شد بلاخره به اولین مقصد خودمون رسیدیم .
_"اشکالی نداره اگه یه توقف اینجا داشته باشیم هیوا ؟
باید یه چند تا چیز از اینجا بردارم .
میتونی همینجا بیرون بمونی ولی زیاد پیشنهادش نمیکنم چون هوا سرده همراهم بیا ."
به طرف هیوا میرم تا کمک کنم کلاه کاسکتشو در بیاره .
_هیوا:"من هنوز نمیدونم داریم کجا میریم ...
چه فرقی میکنه کجا توقف کنی؟"
همراهم وارد خونه میشه که به گفته ی خودم زمانی که دنبال چیزی که میخوام میگردم اون بیرون یخ نزنه .
_هیوا:"اینجا هم توی سرما دست کمی از بیرون نداره .
خیلی وقته بهش سر نزدی ؟"
جواب میدم:
_:"درسته !
تقریبا یه چند ...
راستش اصلا یادم نمیاد کی ... ."
خونه هنوز بوی عود معطر میده .
قدم میزنم و از راه پله ی نزدیک به در رد میشم .
تابلوها، میز ناهار خوری ، وسایل چوبی ، مبل ها و دیزاین بوهیمیایی... همه چیز سر جاشه و هیچ تکونی نخورده ولی گل های داخل گلدون ها پژمرده شدن و چیزی از شاخه رز های تو گلدون روی جزیره ی آشپزخونه نمونده .
Part_4
#Little_part_role
#Text
-𝑨 𝒔𝒆𝒂 𝒐𝒇 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅-
𝑨 𝒔𝒆𝒂 𝒐𝒇 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅
•الاریک ماریانو دانته• موقعیت : لندن ، خونه ی قدیمیم بعد از اینکه ادامه ی راه در سکوت سپری شد بلاخر
ادامه میدم:
_:"اینجا خونم بود .
خونه ای که با آریتا ساخته بودم اما میدونی چیه ؟
دیگه برام مهم نیست چون اون دختر اصلا برای من نبود ؛
وقتی چیزی مال خودت نیست و تو تقدیرت نوشته نشده هرگز قرار نیست به تو تعلق داشته باشه .
اگه ترکت کنه هرگز بهت بر نمی گرده ."
انگار که حرفام هیوا رو برای لحظاتی به فکر فرو میبره .
_هیوا:"درسته ... نمیشه چیزیو به زور نگه داشت ."
وارد اشپزخونه میشم و صداشو میشنوم که سوالی میپرسه .
_هیوا:"میتونم بدونم داری چیکار میکنی ؟"
جواب میدم:
_"شاید تجدید خاطرات سیاهم ولی اینجا اونقدر سرده که حتی خاطراتم توش یخ میزنه ."
بعد از فعال کردن وسایل گرمایشی خونه ، کابینت هارو میگردم تا چنتا جام پیدا کنم .
اون همچنان ساکته و به من گوش میده .
_:"اینم شانس من بود که عاشق آدم اشتباهی شدم که عاشق مرد دیگه ای بود ."
شمع های روی میز نهار خوریو با فندکم روشن میکنم و بطری شرابی که از کشو بیرون آوردمو باز میکنم و توی جام ها سرازیر میکنم .
_:"من تمام تلاشمو کردم ولی در آخر حتی یه دوست دارم دسته دوم هم نسارم نشد ."
پوزخندی میزنم.
_:"جالبه نه ؟
یه داستان دراماتیک ،
یه عشق یک طرفه !
میشد ازش یه فیلم عاشقانه ساخت که یه پایان غم انگیز داره ... .
بیا بشین هیوا . یکم شراب میخوای؟
صندلی رو از پشت میز بیرون میکشم و خاک روش رو تمیز میکنم .
_:"بیا پیش من ؛ لطفا ... راحت باش !"
پیش از اینکه جوابی به حرفام بده به سمت صندلی میاد و بعد از از نگاه کوتاه و لبخند کوتاه تری میشینه .
_هیوا:"متاسفم ... خب دردناکه و شاید نتونم آنچنان درکت کنم ."
ابروهاشو بالا میندازه .
_هیوا:"دچار همچین چیزی نشدم .
آره ... احساسات همیشه به بدترین نحو ضربه میزنن .
میدونی ، گاهی فکر میکنم که شاید این اتفاقات فقط به این خاطره که آدم نتونه به طور قطع به آینده و نتیجه کار ها و احساساتش حس اطمینان داشته باشه .
... یعنی اینکه زندگی مثل یه بچه فقط میخواد ثابت کنه که ما آدما نمیتونم روی هیچی شرط ببندیم !"
جام خودمو بر میدارم و سرگرمش میشم . نمیشینم ولی حرکاتشو دنبال میکنم و زیر نظر میگیرم .
نفسی میکشه و در حین اینکه به جامی که توی دستم گرفتم نگاه میکنه جواب سوالمو میده .
_هیوا:"متاسفانه یا خوشبختانه من ...
هیچوقت به هیچ نوع نوشیدنی ای لب نزدم و نمیزنم دانته ؛
فکر کنم جواب مشخصه ."
Part_5
#Little_part_role
#Text
-𝑨 𝒔𝒆𝒂 𝒐𝒇 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅-
𝑨 𝒔𝒆𝒂 𝒐𝒇 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅
ادامه میدم: _:"اینجا خونم بود . خونه ای که با آریتا ساخته بودم اما میدونی چیه ؟ دیگه برام مهم نیست
جواب میدم :
_"درسته تو درک نمیکنی ولی حق باتوعه !
میتونم بگم تا به الان نشده تا این اندازه حرف یه نفرو قبول داشته باشم ولی الان ... ."
موضوعو عوض میکنم .
_"مطمئنی نمیخوای از شراب بچشی ؟ بیش از اندازه طبیعیه ،
اونقدر الکلی نیست که مختو پیچ و تاب بده ."
_هیوا:"_خب ... اون حس خوبی رو بهم نمیده .
مثل یه نشونست که ..."
دلیل آوردنو ادامه نمیده و انگار حرفشو میپیچونه . شاید هم نه .
_هیوا:"به هر حال هرکسی افکار و انتخابای خودشو داره ."
دوباره به طرف کابینتا میرم تا چیزای بیشتری برای خوردن پیدا کنم .
_"میدونم اینجا بهترین جایی نبود که میتونستم بیارمت اما ... "
یکم پنیر، انجیر خشک ، مربای توت فرنگی ، بیسکویت ذرتی و کوکی شکلاتی پیدا میکنم . برمیگردم و تنقلات رو سر میز میذارم و یه کارد بر میدارم تا پنیرو برش بدم . وقتی مربا رو تو ظرفی میریزم ادامه میدم :
_"متاسفم !
اینا تنها چیزایین که اینجا قابل خوردنن .
متاسفانه این وقت شب فکر نکنم هیچ رستورانی باز باشه تا بتونم یه میز مجلل تر برات بچینم اما شاید در زمان بهتر برات جبران کردم ."
با چشماش دنبالم میکنه و در این حین تلاشی نمیکنه که لبخندشو جمع و جور کنه .
_هیوا:"هی ... لازم نیست .
من اونقدرا هم میلی به غذا ندارم ؛
فکر میکنم همینا کافی باشه و البته مشکلی ندارن .
خودتو اذیت نکن !
نیاز به تاسف یا هرچیزی نیست ."
پشت میز میشینم و با جام شرابم بازی میکنم .
_"میدونی ، من معمولا اونقدر بی برنامه عمل نمیکنم که فقط یه چنتا تیکه بیسکویت کهنه نصیب مهمونم بشه ولی به هر حال ...
باید بازم به خاطر کم و کاستی عذر بخوام چون فکر میکنم باید بهتر عمل میکردم .
ببینم هنوزم نمیخوای از اون شراب بچشی ؟
تو نمیدونی داری چیو از دست میدی ."
به نظر میاد که یه جورایی داره وسوسه میشه . با دو دلی ای که حتی توی چهرش مشخصه در نهایت تصمیمی میگیره و آروم جواب میده .
_هیوا:"خب ... باشه !
یه بارو امتحان میکنم ."
Part_6
#Little_part_role
#Text
-𝑨 𝒔𝒆𝒂 𝒐𝒇 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅-
𝑨 𝒔𝒆𝒂 𝒐𝒇 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅
جواب میدم : _"درسته تو درک نمیکنی ولی حق باتوعه ! میتونم بگم تا به الان نشده تا این اندازه حرف یه نف
آخرین جرعه ی شرابمو سر میکشم و از سر جام بلند میشم .
_"میخوای همچنان اوقاتمونو اینجا بگذرونیم و بیشتر بمونیم تا خونه بهتر گرم بشه یا میخوای بریم تا به مقصد بعدیمون برسیم ؟"
_هیوا:"خب..."
سرشو کمی کج میکنه که باعث میشه موهام به طرفی بریزن .
_هیوا:"اگه بگم نظری ندارم بازم فکر میکنی از بی حوصلگیه ؟"
تکخند میزنم .
_"نه تا وقتی که خودت اعتراف نکرده بودی !"
نگاهشو میچرخونه.
_هیوا:"عالیه..."
نگاهی به جامی که رو به روش و روی میز گذاشتم میندازه و برش میداره.
_هیوا:"خب... نمیخوای که جام هامون رو ؟"
کلمات آخرو کش میده و چشماشو کمی تنگ میکنه.
_هیوا:"خب این اولین بارمه متوجهی ... تنهایی یه طوریه ."
لبخند کمرنگی رو لبام میشینه .بطری رو بر میدارم و دوباره جاممو پر میکنم .
_"متوجه شدم چی میخوای ."
جاممو بالا میارم تا به جام هیوا بکوبمش .
_"به سلامتی تو !
این چطوره ؟
زودباش میخوام ری اکشنتو ببینم !"
متقابلا لبخندی میزنه و بلافاصله جامشو بالا میاره و به جام من میزنه و بعد هردو از جام هامون مینوشیم .
_هیوا:"خب... فکر کنم حق با تو بود ؛ طعم خوبی داره ."
میخندم .
_"تبریک میگم !
تو الان یه بزرگسالی ."
Part_7
#Little_part_role
#Text
-𝑨 𝒔𝒆𝒂 𝒐𝒇 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅-
𝑨 𝒔𝒆𝒂 𝒐𝒇 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅
آخرین جرعه ی شرابمو سر میکشم و از سر جام بلند میشم . _"میخوای همچنان اوقاتمونو اینجا بگذرونیم و بیشت
پ.ن: این متن باز نویسی شده ی یه رول دو جانبهست . ' ابتدای متن نوشته شده که از زبون چه کسی تعریف میشه و در نتیجه این 4 پارت ادامه ی سناریوی قبلیه منتها از زبون شخص دیگه . ' این بخش ادامه داره ._شنوای نظراتتون هستم_
𝕀𝕋'𝕊 𝕆𝕂𝔸𝕐 𝕋𝕆 𝔹𝔼 𝕊ℂ𝔸ℝ𝔼𝔻!
𝔹𝔼𝕀ℕ𝔾 𝕊ℂ𝔸ℝ𝔼𝔻 𝕄𝔼𝔸ℕ𝕊 𝕐𝕆𝕌'ℝ𝔼 𝔸𝔹𝕆𝕌𝕋 𝕋𝕆 𝔻𝕆 𝕊𝕆𝕄𝔼𝕋ℍ𝕀ℕ𝔾 ℝ𝔼𝔸𝕃𝕃𝕐, ℝ𝔼𝔸𝕃𝕃𝕐 𝔹ℝ𝔸𝕍𝔼.
🄼🄰🄽🄳🅈 🄷🄰🄻🄴
#Text
#Profile
-𝑨 𝒔𝒆𝒂 𝒐𝒇 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅-
هدایت شده از Music~
griffinilla_below_the_surface 128.mp3
5.54M
Listen close
Follow my instructions
There is no
Time for introductions
He was the one that made us
You'll be the one to save us!
𝑰 𝒘𝒂𝒏𝒕𝒆𝒅 𝒚𝒐𝒖 𝒕𝒐 𝒌𝒏𝒐𝒘
𝑻𝒉𝒂𝒕 𝑰 𝒂𝒎 𝒓𝒆𝒂𝒅𝒚 𝒕𝒐 𝒈𝒐, 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕𝒃𝒆𝒂𝒕
𝑴𝒚 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕𝒃𝒆𝒂𝒕 !
#video
-𝑨 𝒔𝒆𝒂 𝒐𝒇 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅-
camila_cabello_shameless_128.mp3
3.97M
𝑹𝒊𝒈𝒉𝒕 𝒏𝒐𝒘, 𝑰'𝒎 𝒔𝒉𝒂𝒎𝒆𝒍𝒆𝒔𝒔
𝑺𝒄𝒓𝒆𝒂𝒎𝒊𝒏' 𝒎𝒚 𝒍𝒖𝒏𝒈𝒔 𝒐𝒖𝒕 𝒇𝒐𝒓 𝒚𝒂
𝑵𝒐𝒕 𝒂𝒇𝒓𝒂𝒊𝒅 𝒕𝒐 𝒇𝒂𝒄𝒆 𝒊𝒕
𝑰 𝒏𝒆𝒆𝒅 𝒚𝒐𝒖 𝒎𝒐𝒓𝒆 𝒕𝒉𝒂𝒏 𝑰 𝒘𝒂𝒏𝒕 𝒕𝒐
𝑵𝒆𝒆𝒅 𝒚𝒐𝒖 𝒎𝒐𝒓𝒆 𝒕𝒉𝒂𝒏 𝑰 𝒘𝒂𝒏𝒕 𝒕𝒐
𝑺𝒉𝒐𝒘 𝒎𝒆 𝒚𝒐𝒖'𝒓𝒆 𝒔𝒉𝒂𝒎𝒆𝒍𝒆𝒔𝒔
𝑾𝒓𝒊𝒕𝒆 𝒊𝒕 𝒐𝒏 𝒎𝒚 𝒏𝒆𝒄𝒌, 𝒘𝒉𝒚 𝒅𝒐𝒏'𝒕 𝒚𝒂?
𝑨𝒏𝒅 𝑰 𝒘𝒐𝒏'𝒕 𝒆𝒓𝒂𝒔𝒆 𝒊𝒕
𝑰 𝒏𝒆𝒆𝒅 𝒚𝒐𝒖 𝒎𝒐𝒓𝒆 𝒕𝒉𝒂𝒏 𝑰 𝒘𝒂𝒏𝒕 𝒕𝒐
𝑰 𝒏𝒆𝒆𝒅 𝒚𝒐𝒖 𝒎𝒐𝒓𝒆 𝒕𝒉𝒂𝒏 𝑰 𝒘𝒂𝒏𝒕 𝒕𝒐
01:36
#Music
-𝑨 𝒔𝒆𝒂 𝒐𝒇 𝒃𝒍𝒐𝒐𝒅-