- 🤦🏻♂ یه اتفاقِ پیشبینی نشده افتاد که گویا کارم طول میکشه .. و یه موضوعی که بهشدت ذهنمُ به هم ریخت ، راجبِ یه دختر کوچولو که امشب پیشمون بود و حتما براتون تعریف میکنم.
- 𝘁𝗿𝗮𝘂𝗺𝗮 .
- 👧🏻 دلم میخواست صدایِ خندههاشُ ضبط کنم انقدر که لطیف بود و آروم ؛ وقتی بازی میکرد میگفت وای دوباره داره بارون میاد ، آخه من از بارون خسته شدم پروانه یِ صورتیمُ خیس میکنه .. و جدا خیلی مهربون بود.
- 𝘁𝗿𝗮𝘂𝗺𝗮 .
- 👧🏻 دلم میخواست صدایِ خندههاشُ ضبط کنم انقدر که لطیف بود و آروم ؛ وقتی بازی میکرد میگفت وای دوباره
- 📎 اما در طولِ مدتی که به بهونه یِ بازی باهام صحبت میکرد متوجهِ چیزی شدم که بیاندازه عصبیم کرد ؛ انقدر که ترکشِش به چند نفری که اون دورُ بر بودن هم خورد و مجبور شدن خانوم کوچولو رو از محیط خارج کنن ، که نبینه آقا مصباح تو دعوا داره به کسی آسیب میرسونه.
- 𝘁𝗿𝗮𝘂𝗺𝗮 .
- 📎 اما در طولِ مدتی که به بهونه یِ بازی باهام صحبت میکرد متوجهِ چیزی شدم که بیاندازه عصبیم کرد ؛ ا
- 💬 بعد براتون میگم از حرفهاش چی دستگیرم شد که اینطوری شد .. .
- 🫀 حالم خوبه بچهها نگران نباشین ، گرچه هنوز هم بابتِ چیزی که ازش شنیدم اعصابم خورده .. اما حداقل الان که خورده شیشههایِ یکی دو نفرو حسابی تکوندم خیلی احساسِ سبکی میکنم ؛ فردا میگم براتون امشب استراحت کنین چون دیر میرسم خونه.
- 𝘁𝗿𝗮𝘂𝗺𝗮 .
- 👧🏻 دلم میخواست صدایِ خندههاشُ ضبط کنم انقدر که لطیف بود و آروم ؛ وقتی بازی میکرد میگفت وای دوباره
- 🛋 میدیدمِش همیشه وقتی جمع میشدیم با بچهها برایِ پیشبردِ کارها و خیلی ساکت و آروم و خجالتی بنظر میرسید ، تو مدت زمانی که مشغولِ کار بودیم خودش با خودش بازی میکرد و زیاد مامانِشُ اذیت نمیکرد تا کار تموم بشه جمع کنیم.
- 🎀 یه خانوم کوچولویِ دیگه هم همراهِ یکی دیگه از همکارها اومده بود که با هم مچ شدن ؛ اون یکی خانوم کوچولو یه مقداری شیطنتِش بیشتر بود ، برایِ همین وقتی با هم داشتن بهم کمک میکردن بیشترین کمکها رو خودش به من میکرد و اجازه نمیداد فرشته خانوم هم بهم کمک کنه.
- 𝘁𝗿𝗮𝘂𝗺𝗮 .
- 🎀 یه خانوم کوچولویِ دیگه هم همراهِ یکی دیگه از همکارها اومده بود که با هم مچ شدن ؛ اون یکی خانوم ک
- 🤷🏻♂ من هم سعی کردم تعادل رو بینِشون برقرار کنم و باهاشون به توافق رسیدم که هر دو باید به یک اندازه بهم کمک کنن .. که همین باعث شد فرشته کوچولو که احساسِ غم از رفتارِ دوستِش بهش دست داده بود ، به من اعتماد کنه و از دور وقتی بهش لبخند میزدم با لبخند بهم جواب بده.
- 𝘁𝗿𝗮𝘂𝗺𝗮 .
- 🤷🏻♂ من هم سعی کردم تعادل رو بینِشون برقرار کنم و باهاشون به توافق رسیدم که هر دو باید به یک اندا
- 🙇🏻♀ وقتی دوستِش رفت تنها نشسته بود و از دور منُ زیر نظر داشت ، انگار میخواست بیاد جلو اما سخت بود واسش ؛ به بهونه یِ یاددادنِ بازیِ درست با فرفرهاش رفتم پیشِش و همونطور که بازی میکردیم کم کم بهم اعتماد کرد و شروع کرد به صحبت کردن .. .