منی که با تو بود تب که میکرد هذیونِش فقط تکرارِ اسمِ خودت بود که درجه تبِشُ لحظهای بالاتر میبرد ؛ اما الان منِ بدون تو تب که کنه ذکرِ رو لبِش میشه زمزمه ‹ لا الهَ اِلّا اَنت ، سُبحانَکَ اِنّی کُنتُ مِنَ الظّالِمین › و ثانیه به ثانیه بیقراریِ جسمِش قرار میگیره.
منی که با تو بود تا به مشکل میخورد هنگ میکردُ فقط تو رو صدا میزد .. اگر دستِشُ نمیگرفتی بلد نبود بلند بشه ؛ الان منِ بدونِ تو هر جا گیر کنه فقط یه یاعلی میگه وُ قویتر از همیشه به باقیِ مسیر ادامه میده.
- مصباحی که با تو بود فقط احساسِ سیریِ کاذب داشتُ الان مصباحِ بدونِ تو لبریز از احساسِ رهایی و آزادیِ .
هر چقدر هم بگذره نبودنِت درد داره ؛ اما دیگه میتونم فارغ از عشق ، یک دوستداشتنِ واقعی رو تجربه کنم.
بعضی شبها که همه جا ساکت میشه تو برمیگردی ؛ میشینم کنارِ پنجره و زل میزنم به خیابونِ تاریکُ صدایِ قدمهات تو سرم میپیچه .. انقدر واقعی که دلم میخواد برگردمُ نگاهت کنم ، ولی میدونم که پشتِ سرم یه اتاقِ خالیِ.
• یه وقتهایی فکر میکنم اگر برمیگشتی چی ؟! اگر سرمُ بلند میکردمُ تو واقعا اینجا بودی .. اگر نگاهم میکردی اگر لبخند میزدی ، اگر دستتُ دراز میکردی سمتِ من شاید اون لحظه همه چیز تموم میشد.
یعنی لباسِ سفیدی که برایِ هر دومون گرفته بودمُ میپوشی ؟! مطمئنم باهاش یه تیکه از ماه میشی ؛ اما آخه دختر تو انقدر برایِ رفتن عجله کردی که نتونستم تویِ تنِت ببینمِش .. ❤️🩹 .
- یه موقعهایی انقدر تکرارِ افکارِ مربوط بهت بهم فشار میاره که همونطور که دارم به رد کردنِ مرزِ جنون نزدیک میشم از خدا میخوام هرچه زودتر به تراپیستَم یه جادو بده که بتونه منُ از این اُوِرثینک خلاص کنه.