eitaa logo
𝐖𝐡𝐢𝐭𝐞 𝐡𝐨𝐥𝐞 (𝐃𝐢𝐟𝐟𝐞𝐫𝐞𝐧𝐭 𝐯𝐞𝐫.)
247 دنبال‌کننده
550 عکس
58 ویدیو
61 فایل
این‌جا؟ سفیدچاله‌‌یِ وجودِ من. نوشته‌هاتون رو برام بفرستید تا روحم سبز بشه. https://harfeto.timefriend.net/16831336194189
مشاهده در ایتا
دانلود
اونا میگن "سخت نگیر"، "دنیا دو روزه"، "چرا الکی خودتو اذیت میکنی؟"، "چرا تلاشی برای بهتر شدن نمیکنی؟" این چیزیه که اونا میگن، ولی آیا واقعا کسی می‌دونه که هیچکدوم از اینا دست خودم نیست؟ و من تمام این مدت که ساکت بودم، چه چیزهایی رو تو ذهنم نگه داشتم که الان باعث شده تبدیل به یه همهمه‌ی بزرگ تو ذهنم بشه؟ حقیقتا من دیگه نمیدونم باید چیکار کنم؛ باید پاشم ویدیوهای انگیزشی ببینم؟ پاشم سخت‌تر از قبل درس بخونم چون معدل بیست این ترم کافی نیست و باید بیست و دو بگیرم؟ باید وانمود کنم خوشحالم؟ باید تلاش کنم با افراد جدیدی معاشرت کنم هرچند آزارم میده؟ موضوع اینجاست که هرچقدر هم تلاش کنم، باز هم نمیتونم اشتیاق شدیدم به ناپدید شدن رو از بین ببرم. هرچقدرم سرم رو با افکار مثبت دروغین پر کنم، بازم نمیتونم اون صدایی که میگه "فرار کن" رو خاموش کنم.
𝐖𝐡𝐢𝐭𝐞 𝐡𝐨𝐥𝐞 (𝐃𝐢𝐟𝐟𝐞𝐫𝐞𝐧𝐭 𝐯𝐞𝐫.)
روز بیست و نهم- - برف که روانم رو شاد کرد.
برف خیلی قشنگه، سفیده، پاکه، و یه حالت خاصی از معصومیت رو داره؛ جوری که احساسات منفیتو ازت دور میکنه و به قول ناحله، انگار پودر قندیه که خدا رو غم‌هامون میپاشه.
اگه به اندازه کافی پولدار به دنیا میومدم، دیپلمم رو میگرفتم، یه دوربین با کیفیت می‌خریدم و بعد روز تولد هجده سالگی از خونه میزدم بیرون. سوار هواپیما میشدم و میرفتم کشورای مختلف، میرفتم پاریس و لندن و اسکاتلند و سوییس رو میدیدم، با آدمای غریبه معاشرت میکردم، از این تورهای گردشگری شرکت میکردم و میرفتم کوهنوردی و گردش تو شهر، کارای پاره وقت انجام میدادم و خوراکی‌های مختلف رو امتحان میکردم و بیشتر از دوهفته یه جایی نمیموندم و دوباره با یه کوله، پامیشدم میرفتم یه کشور دیگه. از تمام سفرهام با دوربینم که انداختم دور گردنم فیلم میگرفتم و تو چنل یوتیوبم که اسمش "my diary"‌عه آپلود میکردم. از هرجایی که مسافرت میکردم هم یه‌چیزی یادگاری نگه میداشتم، از بلیط تور و هواپیما و قطار گرفته تا حتی گلی که خشکش کردم و همه‌ی اونا رو تو اسکرپ بوکم میچسبونم. همزمان هرجایی که میرفتم هم برای خودم یه کتاب معروف ادبیات اونجا می‌گرفتم که تو راه بخونم و به کتابخونه عمومی مقصد بعدیم هدیه بدم. اگه واقعا انقدر خوشبخت بودم و همچین زندگی‌ای داشتم، احتمالا آدم خیلی خیلی شادتری بودم. میتونستم با خیال راحت بعد دوهفته همه چیز رو رها کنم؛ و مطمئن باشم این اشتیاقم به رها کردن به هیچ‌کس جز خودم آسیب نمیزنه. و درنهایت، هروقت پیر شدم تو یکی از مقصدای مورد علاقم ساکن میشم؛ خاطرات بیست سال متوالی سفر کردن و ویدیوهای یوتیوبم رو مرور میکنم و آخرسر، اسکرپ بوکم رو کامل میکنم و یه کتاب درباره تمام احساساتم، چیزهایی که بهم گذشت و آدمای عجیبی که دیدم می‌نویسم، اسمشم میذارم "کسی که هزاران بار زندگی کرد" و با خیال راحت میمیرم.. .