از زمانی که میام هنرستان خیلیا وسط صحبتاشون بهم تیکه انداختن که توهم قراره شبیه اونا بشی، تو درسی نداری، تو که راحتی کاری نداری، برو بابا تو حرف از درسات نزن و نزاشتن بگم از سختیای هنرستان اونم برای منِ معتقد به یسری چیزا. نگفتم از اینکه چقدر به چیزایی که براشون جون میدم توهین شده و من حتی یک کلمه هم چیزی نداشتم برای گفتن چون من یدونه ام و اونا بیستا.
نزدیک ترین آدمای اطرافم هم نزاشتن براشون بگم از شب بیداریا، پروژههایی که دوباره و سه باره انجام شده، درسای تئوری و عملیِ عجیب غریب، نگاه بد دبیرا بخاطر چادر و عقایدم و بارها و بارها حالمو بد کردن که انتخابت غلطه تو آخرش هیچی نمیشی حالا که چی این نقاشیا کجا به کارت میاد و من لال شدم از این همه بی شعوری و دهنی که بدون فکر بازو بسته میشه و تمام تلاشامو بدون هیچ دلیل منطقیای بی معنی میکنه. نمیبخشمشون.
برای احوالُ افکارم دعا کنین.
• هفتههای آخر دهمِ عجیب، ۲۹فروردین ۱۴صفرسه
ببخشیدا ولی یسریا فک میکنن از یه دنیای دیگهن که پاشدن رفتن تجربی.
شاید باورش سخت باشه ولی منکه بهترین هنرستان مشهد میرم بچه ها درس نمیخونن و واقعا هست، اولش میگن نه ما زیر ۱۸ونیم ثبت نام نمیکنیم بعد میبینی طرف پودمانای ساده و مسخرهشو میفته
جوّشم داغونه یا تاثیر میزاری تا تاثیرمیگیری اگه به رشتهی دیگه ای فکر میکنی و اونقدر برات اولویت نیست نیا، اگه برات اوله و میتونی ازپسش بربیای بسمالله