eitaa logo
𝑴𝒚 𝑳𝒊𝒃𝒓𝒂𝒓𝒚 !💙.
4.3هزار دنبال‌کننده
282 عکس
38 ویدیو
6 فایل
-بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم🤍. و قسم بھ کتـٰاب‌هاۍ خاک خورده کھ کتـٰاب رنگ میبخشد بھِ افکارِ تاریکِ ذهن‌ها ˘˘🎨' - تو بگو من گوش بدم 💌. @answerrr صندوقچہ‌ۍ اسرارِ مکتوب شده🧚🏻‍♀️!
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در مورد کتـٰاب‌هایی کھ می‌خوانید با دیگران صحبت کنید!! یکی از لذت‌هایی کھ بسیاری از کتـٰابخوان‌ها تجربھ کرده‌اند، صحبت با دیگران در خصوص کتـٰاب‌ھایی است کھ خوانده‌اند. این فرصت را از دست ندهید✋🏻😉!'
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🧡💛"
"🍁" من عاشق پاییز و زمستانم ! عاشق اینم که پشت پنجره‌ی بخارزده بنشینم و گرمای فنجان چای را در پنجه‌ی دستانم حس کنم ! باران ، نم‌نم و آرام خیابان‌ها را خیس کند و من این طرف پنجره به لطافت قشنگ آسمان زل بزنم ! قند در دلم آب شود و بعد از جوشش ذوقِ کودکانه‌ام ، انگشتانم را روی شیشه بچرخانم و شکلک‌های دوران بچگی را رویش زنده کنم ! من از اول هم سرما را به گرما ترجیح دادم ! هر فصلی که زور سرمایش به گرما بچربد را دوست دارم ! تابستان قهرش نگیرد ولی ، من آفتابِ کمرنگ زمستان را به خورشید سوزان تابستان ترجیح می‌دهم . .✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مسلخ عشق♥️!
𝑴𝒚 𝑳𝒊𝒃𝒓𝒂𝒓𝒚 !💙.
مسلخ عشق♥️!
خانم مهناز رئوفے نویسندھ این کتـٰاب زمانے بهائے بوده و چند سالے است کہ مسلمان شده. ایشان در این کتـٰاب نحوه ترویج بهائیت، اهداف و پشت پرده‌هایـے از این فرقہ را در قالب داستان روایت مےکنند و بسیاری از سوالات مطرح شده در مورد این فرقہ نوظهور را با بیانے ساده پاسخ داده‌اند. علے آهستہ، همراه با تنفس‌هایـے ممتد گفت: «همان‌طور کہ خوابیده بودم شربتی گوارا توی دهانم ریخت و گفت برخیز و افطار کن. گفتم هنوز بہ رعنا نرسیده‌ام. فرمود مےرسے. بعد فرمود برخیز جوان وقت خواب نیست. وقتے چشمانم را باز کردم کہ توی بخش بودم.» رعنا بہ گریہ افتاد و دیگر حرفے نزد. وقتے کمے آرام شد، گفت: «هنوز روزه بودی؟» علے گفت: «دیگر روزه نیستم. آن‌کہ باید ما را بہ هم مےرساند». صدای گریہ مادر و ریحانہ و رعنا بلند شد. رعنا در حالے کہ سعے مےکرد اشک‌هایش را پاک کند تا اشک‌ها مانع از دیدن علے نشود، گفت: «علے، یادت هست آن روز بارانے چہ دعایـے کردی؟ یادت هست گفتے از خدا مےخواهم هر کدام کہ در گمراهے هستیم هدایت شویم؟» علے با بہ هم زدن پلک‌ها تصدیق کرد. رعنا گفت: «بہ آرزویت رسیدی. من هدایت شدم. دیگر لازم نیست برویم پیش عاقد بهائے. من مسلمان شدم». نویسندھ ❲ مهناز رئوفے ❳!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
توصیہ میکنم این کتـٰاب‌هایی را کہ درباره‌ی شہدا نوشتہ شده، درباره‌ی ایثـٰارگران دوران دفـٰاع مقدّس نوشتہ شده و شخصیّت‌های اینہا را تشریح میکند، بخوانید؛ هم کتـٰاب‌های شیرین و پرجاذبه‌ای است، هم ذهن شما را با مسائل بسیاری آشنا می‌کند. حضرت‌آقا🤍 [۱۳۹۵/۹/۲۳]
یک روز یک کتاب خواندم و تمام زندگی من تغییر کرد.. اورهان پاموک🌱
. اللهم عجل لولیك الفرج به حق اباعبدالله✨🤍.