خیلی دلم میخواد بدونم کِی به بعضیا که حتی هیچ نسبت نزدیک خانوادگی هم باهام ندارند، اجازه دادم دربارم صحبت کنن. عزیزم همینکه هنوز بهت سلام میکنم خیلی گام بزرگی برای حفظ احترامت بوده. نشکنش.
دلم میخواد این این روزها، دقیقا همین روزایی که از گرما رُسِّ تن آدم کشیده میشه، از خستگی آخر شب سرجام بیهوش بشم. این خستگی جسمی بعد از کُلی مفید بودن رو میخوام که تا یه مدت از خستگی یک بُعد عمیق تری از خودم دورم کنه. اون تو، دقیقا اونجایی که باید دستمو از قفسه سینم تا ارنج ببرم تو، یه چیزی خستهس. خیلی خسته.
بچه ها گوگولی و قشنگن، مخصوصا وقتی باهاشون تنها میشی و بدون توجه تو غرق دنیای خودشون میشن. بعد از چند دقیقه انگار توام وسط دنیاشونی و حال و هواشو درک میکنی، کیف داره و خوش میگذره ولی فقط تا اونجایی که یکیشون باهات سر شوخی دستی رو باز نکرده باشه. اونوقت مجبوری با یه تو دهنی از دنیاشون خدافظی کنم.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
تا قبل از کرونا، همون وقتایی که محرم یکمی اونطرف تر از فصل خورشید خانم بود و منم عقب از جوونی، از مدرسه که میومدم نزدیک به ده نفر یا شاید بیشتر از خانمها نشسته بودن وسطِ پذیرایی و عدس و برنج پاک میکردن. بوی غذا و حرارتش از حیاط میومد، میرفتم تو ایوون از بین شکافای پرده ها حیاط و آشپزارو دید میزدم. بویِ غذارو میگرفتم تو دستام و میومدم مینشِستم وسط گعده خانمای پذیرایی. قشنگ بود. قشنگ و رنگی رنگی. کرونا همه این رنگی رنگی بازیا رو از ما گرفت و بعدشم، خدا اینقدر به ما توان نداد که مثل قبل مهمونای امام حسین رو دعوت کنیم. تعداد مهمونا کم شد، شبایی که غذا داشتیم کم شد، نوع غذاها عوض شد و دیگه اون گعده هارو ندیدم. تا امروز؛ تا امروزی که هممون، از پیر و جوون و بزرگ و کوچیک کنار هم کار میکردیم، برای امام حسین، برای گریه کناش، برای هیئتش..
امشب من دوباره اون شوقِ رنگی رنگی و مهربون رو وسط حسینیه دیدم. خدایِ امام حسین، ازت برای شوق های رنگی رنگی و حقیقی زندگیمون ممنونم، و از اینکه این شوق هارو متصل میکنی به عزیز دوردونت، آقایِ امام حسین. ممنون از همه شما منبع های رنگی رنگی و مهربان که هوامونو دارید؛ شکر.
#اندراحوالات #روزمن