فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حالا دیگر هیچکس بخاطر معشوق غرقشده کنار رودخانه نمیایستد تا بید شود، میروند و فراموش میکنند و معالجه میشوند.
_هوشنگ گلشیری
@Mylibraryyy
مرگ، با لباسی رسمی و کلاهی به سر، دم در واحد ایستاده است. زنگ در را میزند و همزمان به آرامی شروع به در آوردن کفشش میکند. با سر پایین و بدن خمیدهاش، بیشتر شبیه خادمی ساده و وظیفهشناس است که فقط میخواهد به کارش برسد. متن زیر نقاشی چنین نوشته شده است: مرگ از راه رسیدهاست.
نقاشی "یک مهمان ناخوانده - بخش اول" به سال ۱۸۴۴ اثری از آدولف منتسل نقاش ماهر آلمانی
@Mylibraryyy
«خوشحال بودم و این را میدانستم. زمانی که خوشبختی را تجربه میکنیم، احساس کردنش برایمان سخت است. تنها زمانی که آن گذر کرده است و ما به عقب نگاه میکنیم، ناگهان - و گاهی با حیرت - میفهمیم که چقدر خوشحال بودیم.»
_نیکوس کازانتزاکیس
@Mylibraryyy
كار شاقى نكردهام، فقط به زانو درنیامدم، فقط تاریکی را از تکلم بیهودگی بازداشتهام. دشوار نیست. شما هم بگویید نور! بگویید امید! بگویید عشق!
-سید علی صالحی
@Mylibraryyy
مدام با خود تکرار میکرد: "مگر چه کردهای که اینگونه خسته و بیرمقی؟" دلش میخواست همانند لاکپشتی سرش را در لاک خود فرو بَرَد و فارغ از جهان اطراف، باقیماندهی عمرش را در خلوت خود سپری کند...
@Mylibraryyy