.
استادی داشتیم که میگفت:《همیشه قبل از هر نعمتی ظرفیتش را از #خدا بخواهید؛ زیرا اگر ظرفیت استفاده از #نعمت را نداشته باشید آن را هدر خواهید داد.》 انگار که #تیغ تیزی را در کف مستی گذاشته باشند. البته خدا خودش نیز اینگونه نعمت دادن را از بر است . مثلا آنجا که هیچ نوزادی هنگام #تولد #دندان ندارد؛ یا همه نوزادها ابتدا دنیا را تار میبینند و بعد از مدتی به تدریج بیناییشان کامل میشود.
و این یعنی خدا میداند که همیشه امکان باید مطابق ظرفیت باشد!
من البته فکر میکنم اینطور نیست که همواره ظرفیت استفاده از نعمت باید قبل از #واریز نعمت به حساب انسان ایجاد شود؛ نه خیلی از اوقات نعمت مانند #پول گندهای است که بی زحمت به دست ما رسیده و کافی است برای حیف و میل نکردنش کمی تلاش کنیم، مشورت بگیریم، مطالعه کنیم آنوقت است که ظرفیتش ایجاد خواهد شد.
میخواهم بگویم از نعمتهایی که در اختیار داریم سرسری نگذریم، برای بهترین استفاده تلاش کنیم که وقتی آن نعمتها انقضایشان فرا رسید پشیمان نباشیم. یادمان نرود که خیلی فرصت نداریم برای دیدن زیباییهای دنیا؛ برای بوئیدن #نسیم، برای #بوسیدن زمین، برای شنیدن صدای آب، برای درک کردن #معنای_زندگی و برای محبت کردن به یکدیگر.
به قول خواجه شیراز:
غنیمت دان و می خور در گلستان
که گل تا هفته دیگر نباشد.
✒️ @mywritings_128
May 11
.
قصه قصه #پیروی_محض و #تبعیت بیچون و چراست.
ولع و تلاش برای وادارکردن دیگر #انسان ها به کرنش، که تنها از انسانهای کوچک بر میآید؛ موجودات حقیری که خیال میکنند از این نمد کلاهی برایشان در خواهد آمد.
اگر به #تاریخ نگاهی بیندازیم، صفحاتش مملو از سرگذشت موشانی است که بالای برجی از زر و زور تزویر نشسته بودند و ادای شیر را در میآوردند و دیگران را به هر ضربی شده وادار به بله قربان گفتن به خود میکردند. و اینکه چرا به واداشتن دیگران برای تبعیت دست میزدند، به نظر دلیل واضحی دارد. دلیلی به وضوح اینکه در شرایط عادی، انسانها کسی را لایق چشم گفتن میدانند که بزرگیاش را به تمام جان درک کرده باشند. و شاید بیراه نباشد اگر بگویم انسان موجودی است که تا عظمتی نبیند کرنشی نشان نخواهد داد.
اصلا اینکه ما بدون فراهم کردن اسباب بزرگی، تکیه بر جای بزرگان بزنیم؛ همان اندازه یخ و بیمزه است که کوبیدن #آب در هاون.
خلاصه آنکه توصیه به تبعیت و پیروی انسانها از فردی دیگر دلیلی میخواهد که قابلیت تست و راستیآزمایی را داشته باشد. و اتفاق از آنجا شروع میشود که دلیلی وجود نداشته باشد. این برهوت بی علتی، دقیقا همانجایی است که هومن سیدی فونداسیون جدیدترین اثرش را بناگذارده است.
#سریال_قورباغه، شاید بی آنکه بخواهد، به زیبایی، این مفهوم را در ذهن مخاطبش تداعی میکند که به خاکساری واداشتن دیگران یکی از بزرگترین آمال انسانهای ضعیفی است که حتی قدرت نگه داشتن پیشابشان را ندارند.
✒️ @mywritings_128
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یادداشت
#ممارست
#قسمت_اول
مقدمه:
نقل شده روزی ارشمیدس (ریاضیدان بزرگ) به حمام رفت، اما جای آنکه مشغول استحمام شود، وارد خزینه شد و شروع به غوطهخوردن در آب کرد. چند مرتبهای که در حوضچه بالا و پایین رفت یکهو از آب بیرون پرید و با تمام توان فریاد کشید: یافتم، یافتم...
پژواک صدا در حمام صدا را نقش اکو را داشت.
شاید کسانی که در حمام بودند گمان کردند که ارشمیدس سنگ پایش را پیدا کرده است، اما پیدا کردن سنگ پا که اینطور نعره نکشیدن ندارد؛ مگر چقدر است؟ (تازه آن موقع ها هنوز تورم هم ابداع نشده بود) خلاصه، جماعت حمامی فکر کردند وی از روی خوششانسی و اتفاق تکه جواهری گمشده را پیدا کرده است، برای همین شروع به فریاد زدن کردند که: مال ماست، مال ماست...
اما ارشمیدس که انگار کر شده باشد بدون معطلی و همانطورلخت مادرزاد از حمام بیرون زد.
صاحب حمام گفت: اوهوی یارو پول حمومو بده!
بعد به ذهنش زد که احتمالا ارشمیدس چیز باارزشی پیدا کرده است و فریاد زنان به دنبالش افتاد: مال من است، مال من است! دویست، سیصدمتری که به دنبال ارشمیدس دوید، مطمئن شد ارشمیدس چیز باارزشی پیدا کرده برای همین فریاد زد: دزد، دزد، بگیریدش...
وقتی ارشمیدس از کنار بازار شهر گذشت هرکس در حمام چیزی گم کرده بود دنبالش راه افتاد.
بلاخره مردم روی تپهای جلویش را گرفتند و احتمالا لنگی به دور تنش پیچیدند (این قسمت به تبعیت از قوانین جمهوری اسلامی اضافه شده است.) ☺، پیرمردی نفسزنان جلو آمد و گفت: من هفته قبل در حمام انگشتر طلایم را گم کردم، زنم شاهد است!
حمامی گفت: هرچه در حمام پیدا شود مال صاحب حمام است.
✒️ @mywritings_128
#ممارست
#قسمت_دوم
مأمور که شاهد این اتفاق بود گفت: حرف نباشه این چیزها مال دولته!
مرد میانسالی از بین جمعیت گفت: قربان حالا تو واستا ببینیم چیچی هست اصلا.
مأمور گفت: هرچی که میخواد باشه.
یکدفعه همه باهم بر سر ارشمیدس که هنوز فریاد میزد یافتم، داد زدند که: لامصب بگو ببینیم چی یافتی خو؟
ارشمیدس با اشتیاق فراوان گفت: هر جسمی که در آب فرو برود به اندازه وزن مایع، حجمش سبک میشود.
مردم گفتند: وزن مایع نمنهده؟
ارشمیدس که از دقت و توجه مردم نسبت به مسائل علمی کف نموده بود آرام و شمرده همان کلمات را تکرار کرد.
مردم اول از تعجب ساکت ماندند و لحظاتی بعد قهقهه زنان از دور او متفرق شدند.
فردای آن روز سردر حمام نوشتند: به جهت حفظ شئونات اخلاقی از پذیرش دانشمندان و فلاسفه معذوریم!
مخلص کلام:
انسان ذاتا موجود پیگیری است. و از نتیجه دادن پیگیریهایش آنقدر خشنود خواهد شد که شاید رفتاری کاملا ساختارشکنانه از خود بروز بدهد دقیقا مثل شادی برهنه ارشمیدس. حالا شما تصور کنید این پیگیری و ممارست در راستای کشف حقایق عالم (علم) صرف شود؛ چقدر ارزشمند خواهد بود؟. نمیدانم چه چیزی در ذهن سازنده این کلیپ میگذشته، اما میدانم هدف و نتیجه جز لایک و شاید تعدادی فالوور آورده دیگری برایش نداشته است. البته همین هم خیلی جذاب است که انسان تا این حد ممارست داشته باشد و از نتیجه نگرفتن خسته نشود اما میگویم حیف است وقت و عمری که میتوان از هر ثانیهاش میلیاردها بهره برد را صرف کنیم برای سرگرمی و لایک و فالوور. یادمان باشد انسان امروز حقایق زیادی را نمیداند که با دانستنشان زندگی بهتری را تجربه خواهر کرد. به قول سهراب: چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید.
✒️ @mywritings_128
🍎طریقیت پوست میوه
📝#یادداشت
#قسمت_اول
شب اول #محرم است ومن تنها در خانه نشستهام و در فکر پوست کندن میوهام؛ فرقی نمیکند چه میوهای، هر میوهای که بشود پوستش را کند، همان مد نظرم است. البته من #انسان شکمویی هستم اما اینجا مسئله ام نه خوراک انسان که تنقلات #خوشمزه حیوانات است.
آقا! اصلا بگذارید اینطوری توضیح بدهم؛ فرض بفرمایید در زمانی از زمانها و مکانی از مکانها، شاهد این اتفاق عجیب باشید که شخصی #سیب یا پرتقال یا خیار یا موز یا حتی نارگیل (گفتم فرقی نمیکند چه میوهای) را پوست بگیرد و جای آنکه پوست آن را دور بریزد، با ولع تمام، تمام پوست میوه را ببلعد و گوشت میوه را دور بریزد؛ و این کار را نه یک بار و دوبار که همیشه تکرار کند.
شما چنین انسانی را چه مینامید؟ دیوانه؟ بیمار؟ یا شاید میگویید حتما برای کار خود دلیلی دارد! نمیدانم اما مطمئنم در هر صورت از کار او متعجب میشوید. دقیقا مانند حالی که اکنون سر تا پای مرا درخود فرو برده است.
من اکنون خود خود حیرتم، اصلا شما فرض کنید علامت تعجب (یعنی جناب ایشان《!》) را از روی هیکل کنونی من (البته با نفی تقدم و تاخر زمانی) تعریف کردهاند.
به جان شما که تعجب هم دارد.
من قصد نفی فواید پوست #میوه را ندارم اما این رفتار به کاریکاتور شباهت ندارد؟ اصلا شما اگر یک ذره در مورد اولویتبندی هم نه که در مورد اهم و مهم، یا اصل و فرع، اطلاعات داشته باشید، فرع را فدای اصل میکنید؟ جان خودتان که نمیکنید.
✒️ @mywritings_128
🍎طریقیت پوست میوه
📝#یادداشت
#قسمت_دوم
قبلا عرض کردم که، منکر فایدههای بیشمار پوست میوه نیستم و مجدد خدمت مدافعان حقوق پوست میوه عرض میکنم که: اینجانب در صحت بدن و کمال عقل (شما جدی نگیرید البته)، اقرار میکنم که پوست میوه آنقدر مهم است که اگر نبود، میوه با کوچکترین تهدید زیستمحیطی از بین میرفت و #شیرینی و نرمی و تازگیاش به تلخی و سفتی و خشکی مبدل میشد. و اصلا اگر پوست میوه نباشد میوهای نیست.
اما
این دلیل نمیشود که شمای نوعی #گوشت میوه را رها کرده و قربان صدقه پوستش بروید.
مگر نه اینکه این پوست تمام ارزش و عزت و اعتبار و فایدهاش به در خدمت مغز میوه بودن است و به خودی خود ارزش دیگری ندارد. الا اینکه؛ بعضی از انواع پوست میوه را انسان، بعضی دیگر را تنها حیوانات و بعض سوم را کیاهان (به صورت کود) تناول مینمایند.
الغرض که به قول اصولیون، پوست میوه نسبت به مغز میوه طریقیت دارد نه موضوعیت.
حال شاید این سوال برای شما ایجاد شود که آیا من شب اول محرمی، شما را گرفتهام یا نه؟
باید عرض کنم که ابداً و اصلاً قصد چنین جسارتی را ندارم. قصدم این بود که در قالب مثالی نکته ای را عرض کنم.
اگر ما دین را میوه فرض کنیم، مناسک و فروعات فقهی پوسته آن و اصول دین مغز آن را تشکیل میدهند. طبیعی است که برای درک اصل دین باید از مناسک عبور کرد. اما مشکل از آنجا شروع میشود که انسان در مناسک میماند؛ تمام دلخوشیاش میشود نماز اول وقت مرتّلی که ذرهای توجه به تنها قدرت مطلق عالم در آن نیست.
تمام داراییاش را صرف میکند برای طواف دور کعبه که پیشوند حاج ابتدای اسمش بیایید غافل از آنکه 《کعبه یک سنگ نشانی است که ره گم نشود》
قبول که فروعات دین، رژیم جذابی است که رعایت کردن مستمرش کار هر کس نیست اما این رژیم طلایی، یک دستورالعمل ساده نیست؛ بلکه هر توصیهاش دریچهایست به سوی ظرفیتهای درونی خود انسان که خالق در وجود او به ودیعه نهاده است.
حال چرا شب اول محرم؟
به این دلیل که حسین را کسانی کشتند که از پوسته دین رد نشده بودند!
حسین اصل دین است که به دست شیفتگان فروع به مسلخ رفت و هنوز خونش از زمین داغ کربلا میجوشد.
گفتم هنوز که یادم نرود اگر برای علی اصغرش گریه کنم و داروی علی اصغران مظلوم و بیمار امروز شهرم را احتکار کرده باشم من از حرمله پست ترم که او هرگز تظاهر به حسین دوستی نکرد.
خواستم بگویم: از همین ابتدای محرم احرام دگر بندیم و یار را بیابیم!
✒️ @mywritings_128
اتصال
مسئله اصلی اتصال است وگرنه که شارژر و باتری به تنهایی و جدا جدا یک شئ بیفایده اند.
اتصال است که ظرفیتها را آشکار و نیازها را براورده و سنگها را وا میکند.
اتصال است که باتری انسان را شارژ و نیازش را برطرف میکند.
اتصال است که انگیزه و توان ادامه دادن را به روح آدمی تزریق میکند و...
کلا اتصال چیز خوبی است.
شما تصور کنید چاهکنی که خودش قعر را انتخاب کرده، اگر با کسانی که در دهانه چاه به نظاره منتظرند ارتباطی نگیرد، منابع محدودش او را تمام میکند و خب برای ادامه دادن چارهای ندارد جز اینکه با سطح اتصال و ارتباط برقرار کند ولو خودش به روی سطح صعود کند که خب زحمت زیادی دارد.
حالِ این مُغنّی، حال انسان است که خودآگاه سیب هبوط به قعر را گاز زد و بعد از یک فلاش فوروارد خودش بود و همسرش و ابلیسی که دیگر دیده نمیشد.
البته که این 《خود》 تمام ظرفیتها و تواناییهای خالقش را به صورت ام پی تری داراست؛ اما این ظرفیتها تا آب نبینند و جوانه نزنند، نمیتوانند روح انسان را سر دست بگیرند و به فرودسی که از او آمده بود بازگردانند.
و این آب زندگی بخش طبیعتا باید بارانی باشد که از همان بهشت برین فرو میریزد و خاصیتش شکوفا کردن ظرفیتهای جانشین خدا در عالم ماده است.
کافیاست انسان بخواهد خودش را در معرض این باران قرار بدهد تا شارژ شود.
که اگر در معرض الکترونهای باران بهشتی اتصالش با عالم بالا را برقرار نکند خشک میشود، بی روح میشود، بیرنگ و رو میشود و انسانی که این شد بیخاصیت است چرا که ظرفیتهای زمینی و حیوانی آدمی در سایر موجودات زمین به صورت خیلی شیکتر و غلیظتر وجود دارد و آدمی در حیوانیات، باید برود در آخر صف بَلهُم اَضَلّ* قرار بگیرد. مثل گیاهی که نور ندیده و رشد علفی کرده نصف هزینهای که میبرد، زیبایی و کارایی ندارد. مثل گوشی هوشمند با کیفیت و ظرفیت منحصر بفردی که شارژش تمام شده و حتی به درد کوبیدن گوشت آبگوشت هم نمیخورد.
خلاصه اینکه حواسمان باشد خط ارتباطیمان با بالا را حفظ کنیم تا بتوانیم همین عالم محدود و محقر ماده را به شعبه دوم بهشت برین مبدل کنیم. نباید فکر کنیم این دنیای حداقلی جوابگوی ظرفیتهای بینهایت درونی ماست، که اگر نگاهمان این است باید حتما با یک نگاهپزشک مشورت کنیم تا ما را از شر این کمبینی خلاص کند.
*وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ ۖ لَهُمْ قُلُوبٌ لَا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا يَسْمَعُونَ بِهَا ۚ أُولَٰئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ ۚ أُولَٰئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ؛ و به راستی که بسیاری از جن و انس را برای جهنم آفریدیم، چراکه آنها را دلهایی است بیادراک و معرفت، و دیدههایی بینور و بصیرت، و گوشهایی ناشنوای حقیقت، آنها مانند چهارپایانند بلکه بسی گمراهترند، آنها همان مردمی هستند که غافلاند.
✒️ @mywritings_128