هدایت شده از بنات الزینب
عروس داريم چه عروسي 😍
يكي از بچه هاي كارگروه بنات الزينب امروز عروس شد 👰♀️
اونم كجا؟
جوار شهداي گمنام در تاريخ ٠٢/٢/٢ پيمانشون رو آسماني كردند☘️
مبارك باشه عروس خانم♥️
@banatozeynab
┄┅┅❅🌸🌺🌸❅┅┅┄
Radmir - Tabe Eshgh [128].mp3
1.11M
هدایت شده از #رمان های جذاب و واقعی📚
رمان آنلاین: زن، زندگی آزادی
قسمت چهارم🎬:
هر کدام از آن جمع داخل کافی شاپ، سوار ماشینی شدند
سحر و رها سوار ماشین کامران که از دوستان رها بود، شدند و یک پسر دیگر به نام همایون هم که از دوستان کامران بود با آنها همراه شد.
سحر و رها عقب نشستند، همانطور که ماشین حرکت می کرد ناگهان سحر تصویر خودش را در آیینه جلوی ماشین دید.
یک لحظه یکه ای خورد و باورش نمی شد که این دختر با موهای برهنه و گونه و لبهای سرخ و چشمان ریمل کشیده که بی واهمه با پسران نامحرم بگو و بخند می کند، سحر کریمی فرزند حسین کریمی است، پدری که روی پاکی دخترش قسم می خورد و الان نمی داند که دختر نازپرورده با حجب و حیایش داخل ماشین پسری غریبه سوار شده و به محل اغتشاشات میرود.
سحر با صدای همایون نگاهش را از آیینه گرفت، همایون نگاهی به رها و سحر کرد و گفت: به به خانم خوشگلارو باش! زن هایی که این چنین زیبا هستند مگر مجبورند مانند پیرزن های قدیمی چادر چاقول کنند و زیبایی های خودشان را پنهان کنند؟
آخر این چه اعتقادات مزخرفی است سحر لبخندی زد و رها قهقهه ای بلند زد و حرف همایون را تایید کرد.
سحر قلبا با حرفهای همایون موافق نبود ولی انگار چیزی درون او می گفت باید به این محافل پا بگذاری تا خودت را به خانواده ثابت کنی زیرا پدرش، بابا حسین فکر میکرد که فقط زنان ایران با حجب و حیا هستند، در صورتی مدتی که سحر با جولیا در ارتباط بود به نتیجه برعکسی رسیده بود، او اعتقاد داشت که جولیا با اینکه در کشوری غربی و آزاد زندگی میکند از سحر و امثال سحر با حجب و حیا تر است، زیرا همیشه سفارش های جولیا را به یاد داشت جولیا به سحر میگفت: مبادا دسته مردی به تو بخورد تو باید پاک بمانی و زمانی که پیش ما آمدی باز هم باید پاک بمانی، یک زن که وارد گروه و حلقه ما می شود باید پاک باشد و هیچ ارتباطی با مردان اطراف نداشته باشد.
سحر میخواست با رفتنش به گروه جولیا به پدرش ثابت کند که یک زن با داشتن آزادی زیاد و حتی بدون لباس های پوشیده، می تواند پاک و مقدس بماند.
در همین افکار بود که صدای کامران بلند شد که میگفت: به آخر خط رسیدیم لطفاً پیاده بشید، فکر میکنم چهارراه بعدی را بسته باشند، باید جدا جدا حرکت کنیم تا کسی متوجه نشه به محل گرد همایی میرویم.
با این حرف کامران همه پیاده شدند و هر کدام جدا از دیگری به پیاده رو رفتند و شروع به حرکت کردند.
ادامه دارد...
📝ط_حسینی
@ bartaren
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
Younes Siyavash - Jodayi [128].mp3
1.34M
Mostafa Moslemizade - Dar Talabat [128].mp3
3.81M
Mahdi Karami - Dance [128].mp3
3.02M
Mohsen Pourreza - Hese Khoob [128].mp3
3.81M
Houmaan - Kojayi [128].mp3
1.73M
Salar Safarzade - Mibini [128].mp3
3.25M
Ariya Hassanpour - Havaseto Nist [128].mp3
2.87M
Alireza Valizadeh - Noore Cheshm [128].mp3
3.31M