حاجمھدیرسولیحرفقشنگیزد:
بچهبودیمیهزمانیمادرموندستمونو
میگرفتمیبردمزارشھداسنشونونگاهمیکردیم
میگفتیماینشھیدانقدرازمنبزرگتره
حالامیریممیبینیمشھداچقدرازماکوچیکترن
بیایینقبولکنیمجاموندیم :)💔
♡~❤~~♡
#تلنگرانه⚠️
چه کسی میگوید:
که گرانی شده است⁉️
دوره ی ارزانیست😐
❌دل ربودن ارزان! 😔
❌#دل شکستن ارزان! 😞
❌دوستی ارزان است! 😒
❌دشمنی ها ارزان! ☹
❌چه شرافت ارزان! 🥺
❌تن عریان ارزان! 😥
❌آبرو قیمت یک تکه ی نان...😕
❌و #دروغ از همه چیز ارزان تر... 🖤
❌قیمت #عشق چقدر کم شده است! 💜💔
❌کمتر از آب روان! 💥
❌و چه تخفیف بزرگی خورده، 🚶🏿♂️
قیمت هر #انسان ...😓🍁
{دكتر شريعتي}
8.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تو با این دلنشینۍ
ڪِۍ توانࢪفت زِ یادم؟
غباࢪۍ ڪز تو دࢪ خاطࢪ
نشیند،دیࢪ بࢪ خیزد:)🙃♥
#شهیدبابکنـــــوری
♻️#انتشارش_با_شما👇🏻
@mzhbiha59 🕊
هدایت شده از مذهبی ها🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_پیامی از طرف🌷 شهید زبرجدی💬
♻️#انتشارش_با_شما👇🏻
@mzhbiha59 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی ها ازم پرسیدن به کی رای بدیم؟
جواب من همین الان در مسجدالحرام😊
سیدکاظم روح بخش
♻️#انتشارش_با_شما👇🏻
@mzhbiha59 🕊
☔️ رمان زیبای #فرارازجهنم ☔️
☔️قسمت ۴۱
☔️ جوجه مواد فروش
هنوز از مدرسه زیاد دور نشده بودیم که چشمم به چند تا جوون هجده، نوزده ساله خورد ...
با همون نگاه اول فهمیدم واسطه مواد دبیرستانی هستن ...
.
زدم بغل و بهش گفتم پیاده شو ...
رفتیم جلو ... .
- هی، شما جوجه مواد فروش ها ... .
با ژست خاصی اومدن جلو ...
_جوجه مواد فروش؟ ... با ما بودی خوشگله؟ ...
_ از بچه های جیسون هستید یا وانر ؟ ... .
.
یه تکانی به خودش داد ... با حالت خاصی سرش رو آورد جلو و گفت ...
_ به تو چه؟ ... .
جمله اش تمام نشده بود، لگدم رو بلند کردم و کوبیدم وسط سینه اش ... نقش زمین شد ...
.
دومی چاقو کشید ... منم اسلحه رو از سر کمرم کشیدم ... .
.
- هی مرد ... هی ... آروم باش ... خودت رو کنترل کن ... ما از بچه های وانر هستیم ... .
.
همین طور که از پشت، یقه احد محکم توی دستم بود ... کشیدمش جلو ... تازه متوجهش شدن ...
_به وانر بگید استنلی بوگان سلام رسوند ... گفت اگر ببینم یا بفهمم هر جای این شهر، هر کسی، حتی از یه گروه دیگه ... به این احمق مواد فروخته باشه ... من همون شب، اول از همه دخل تو رو میارم ..
ادامه دارد...
📚 #نویسنده_شهید_مدافع_حرم_طاها_ایمانی
#کپی_فقط_با_ذکر_نام_نویسنده
@mzhbiha59🕊
☔️ رمان زیبای #فرارازجهنم ☔️
☔️قسمت ۴۲
☔️ نمی کشمت
.
سوار ماشین که شدیم، زل زده بود به من ... .
- به چی زل زدی؟ ...
- جمله ای که چند لحظه قبل گفتی ... یعنی قصد کشتن من رو نداری؟ ... .
محکم و با عصبانیت بهش چشم غره رفتم ...
_من هرچی باشم و هر کار کرده باشم تا حالا کسی رو نکشتم ... تا مجبور هم نشم نمی کشم ... تو هم اگر می خوای صحیح و سالم برگردی و آدم دیگه ای هم آسیب نبینه بهتره هر چی میگم گوش کنی ... و الا هیچی رو تضمین نمی کنم... حتی زنده برگشتن تو رو ... .
.
بردمش کافه ... .
- من لیموناد می خورم ... تو چی می خوری؟ ...
یه نگاه بهش انداختم و گفتم ...
_فکر الکل رو از سرت بیرون کن ... هم زیر سن قانونی هستی؛ هم باید تا آخر، کل هوش و حواست پیش من باشه ... .
.
منتظر بودم و به ساعتم نگاه می کردم که سر و کله شون پیدا شد ...
_ای ول استنلی، زمان بندیت عین همیشه عالیه...
.
.
پاشون رو که گذاشتن داخل، نفسش برید ... رنگش شد عین گچ ... سرم رو بردم نزدکیش ...
_ به نفعته کنارم بمونی و جم نخوری بچه ...
یکی مردونه روی شونه اش زدم و بلند شدم ...
.
.
یکی یکی از در کافه میومدن تو ... .
- هی بچه ها ببینید کی اینجاست؟ ... چطوری مرد؟ ... .
یکی از گنگ های موتور سواری بود که با هم ارتباط داشتیم ...
ادامه دارد....
📚 #نویسنده_شهید_مدافع_حرم_طاها_ایمانی
#کپی_فقط_با_ذکر_نام_نویسنده
@mzhbiha59🕊
مذهبی ها🕊
❣️#سـلامـ_امـامـ_زمـانمـ❣️ دیده در حسرت دیدار شما مانده هنوز و به امید نگاهت دل ما مانده هنوز...
هیچوَقت فکر نڪُن
که امام زَمان(عج)کِنارت نیست
هَمه حرفا و شِکایتها رو
به امام زَمان بِگو..
و این رو بِدون که تا حَرکت نڪُنی
بَرکتی نِمیاد سَمتت..
#شهیدعلیاصغرشیردل