eitaa logo
مذهبی ها🕊
267 دنبال‌کننده
1هزار عکس
813 ویدیو
16 فایل
کپی؟ حلالت‌مومن 🌷 کانال های دیگمون👇 https://eitaa.com/joinchat/3146187766Ca990181ae4 شهدا https://eitaa.com/joinchat/1547895742C1d6c59d498 دهه هشتادی ها تبادلات👇 @akbare599
مشاهده در ایتا
دانلود
مذهبی ها🕊
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ 🦋خودت کمک کن🦋 💙قسمت51💙 ۴ روز قبل اربعین.... _ریحانه آماده ایییی ریحانه:آره
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ 🦋خودت کمک کن🦋 💙قسمت52💙 توی سالن بیمارستان نشسته بودیمو دعا میکردیم.۴ روز بود که زهرا تو کما بود و امروز روز اربعین بود.بچه شون هم همون توی تصادف مرد💔😭رفتم توی نماز خونه بیمارستان و نماز ظهر و عصرمو خوندم. بعدشم شروع کردم به درد و دل. _یا امام حسین.خودت به زهرا کمک کن.چهل روزه که شهید شدی.امروز روز اربعینه.دستمونو بگیر.یا امام حسین تو سفارش ما رو پیش خدا بکن...😭نشد برای چشمام به گنبد قشنگت بیفته.نشد...اصلا آقای خوب من..خوش باشی با زائرات خب..ولی به این زنداداش ما یه نیم نگاهی بکن😭با نگاه تو همه چی درست میشه.همه چی💔 بعدشم زیارت عاشورا خوندم و همینکه سرم رو از سجده آخرش بلند کردم ریحانه با خوشحالی وارد نماز خونه شد و گفت.. ریحانه:وایی رقیه کجایی تو😍زهرا از کما در اومده بردنش بخش.وای خدا شکرت داشتم از خوشحالی بال در می‌آوردم.به ریحانه گفتم بره من هم میام. _اقای من خیلی نوکرتم😭 دو رکعت نماز شکر خوندمو ۵۰۰ بار ذکر الحمدالله گفتم.📿 بهمون ۵ دقیقه اجاره ملاقات دادن. اول خانواده زهرا رفتن و بعد رضا رفت و بعد هم من. رفتم وارد اتاقش شدم..جسم بی حال زهرا با دست و پای گچ گرفته😣 _زهرایی بلند شو.بلند شو نماز شکر بخون که امام حسین نگاه ویژه بهت کرده ها.پاشو زهرا..پاشو که بیرون همه منتظرتن🥺 آخرای حرفام بودم که دیگه بغض داشت خفم میکرد و از اتاق اومدم بیرون. رضا گوشه سالن دیدم که روی صندلی نشسته بود و سرشو میون دستاش گرفته بود.رفتم از آب سرد کن آب آوردمو رفتم سمتش. _رضا حالت خوبه. آب رو به سمتش گرفتمو زیر لب تشکری کرد و گفت بشینم. رضا:صبح قبل از اینکه شما بیاین خونمون خبر بچه دار شدنشونو داد.میگفت اگر دختر باشه حدیثه و اگر پسر باشه اسمشو مهدی میزاره.خیلی ذوق داشت😭نشد... قرار بود بعد از سفرمون خونمون دعوتتون کنیم و بگیم بهتون.. بهش نزدیک تر شدمو گفتم.. _حالا که الحمدالله خودش سالمه...اون طفل معصوم هم که بمیرم براش...🥺ان شاءالله دفعه بعد که اومدیم بیمارستان یه بچه خوشگل و گوگولی مگولی رو بدن بغلت‌😃 لبخند محوی روی لباش نقش بست. رضا:دکترا میگفتن دیگه نمیتونه بچه دار بشن. چشمام گرد شد و لبخندم آروم آروم جمع شد خشکم زده بود😨وای زهرا... رضا:رقیه .. گفتم... _جانم. با لبخند خیلی کمرنگی گفت.. محسن:یه آب دیگه میاری لطفا... 💎بـــه قلـــــ🖊ــــم:خــادم الــزهـــ✨ــــرا💎 「↳ @mzhbiha59
مذهبی ها🕊
⧼●◉✿ ﷽ ✿◉●⧽
↻آنچہ‌امروز گذشت . . ݪف‌نده‌‌رفیق‌بمونۍ‌قشنگتره! وضـویـٰادِتون‌نَـرھ•• شَبِـتون‌منـوَربھ‌نـورخُـدا••¡ッ اِلتمـٰاس‌دُعـٰا!•• یـٰاعَ‌ـلۍمَـدد..••!ッ
⧼●◉✿ ﷽ ✿◉●⧽
میخوایم باهم روزی ³ مرتبه خطاب‌به‌حضرت‌مهدی 'ﷻ' بگیم: ﴿بابی‌انتَ‌وامےیااباصالح‌المهدی﴾ آخه حضرت‌ یجور‌ خاصے‌ برامون دعا میکنن :) قرار هر روزمون ♥ اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🖐🏻✨ ╭❣ ╰┈➤ @mzhbiha59
19.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میکروب و آفت های ضددین و مذهب به نام ..:/ 「↳ @mzhbiha59
‌-میگفت: گاهی‌ اوقات‌ با خدا‌ خلوت‌ کنید نگویید‌ که‌ ما‌ قابل‌ نیستیم.. هر چه‌ ناقابل‌ تر باشیم خدا‌ بیشتر‌ اهمیت میدهد. خدا کسی‌ نیست‌ که‌ فقط‌ خوب‌ها را انتخاب‌ کند🌱 ( معلم شهید ابراهیم هادی) 「↳ @mzhbiha59
❤️اگر کسی از شما پرسید: آسان ترین،شیرین ترین و مفیدترین کار چیست؟ به او پاسخ دهید: 🌹یادِ قطب عالم امکان،پدر مهربان و ولّیِ زمان،شریک قرآن،فرمانروای زمین و آسمان، حضرت مهدی عجل الله فرجه! ✔️این دستورِ آیت الله مصباح (ره) است. 「↳ @mzhbiha59
سعی کنید هرکاری که میکنید با خلوص نیت باشه برای خدا کار کنید اما... خالصانه! ╭❣ ╰┈➤ @mzhbiha59
سعی کنید هرکاری که میکنید با خلوص نیت باشه برای خدا کار کنید اما... خالصانه! ╭❣ ╰┈➤ @mzhbiha59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مذهبی ها🕊
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ 🦋خودت کمک کن🦋 💙قسمت52💙 توی سالن بیمارستان نشسته بودیمو دعا میکردیم.۴ روز بو
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ 🦋خودت کمک کن🦋 💙قسمت53💙 سه روز بعد.... زهرا کاملا حالش خوب شده بود و فقط دست و پاش توی گچ بود و شدیییید برای بچش که هنوز حتی مشخص نبود دختره یا پسر بی قراری میکرد. قرار بر این شد که سه ماه دیگه عقد کنیم تا حال روحی و جسمی زهرا به طور کامل خوب بشه. دیگه انقدر از دانشگاه رفتم بیمارستان از بیمارستان رفتم خونه دوباره از خونه به بیمارستان از.......خسته شده بودم.به یه خواب طولانی احتیاج داشتم...بعد از نماز ظهر توی بیمارستان و یکم قرآن خوندن حوصلم سر رفته بود که زنگ زدم فاطمه. _الوو سلاااام.من زنگ نمیزنم تو هم نباید بزنی.با شوهرت خوب سرگرمی دیگه ما رو تحول نمیگیری؟زود تند سریع بدو جواب بده ببینم. فاطمه:اوووو چته خو یه نفس بگیر.سلام😂 _جواب منو بده. فاطمه:اون وقت جنابعالی کی باشن؟من فقط به آقامون جواب پس میدم😌 _اععع باشه خانم محمدی(محمدی رو خیلی غلیییظ و پر ملات گفتم😂) فاطمه:آره خانم کرامتی😂 _خدانگهدار دار خانم محمدی فاطمه:صبر کن صبر کن حوصله منم سر رفته یکم حرف بزنیم. _خب بگو. فاطمه:اممم چه خبر _هیچی فاطمه:دیگه چه خبر _هیچی فاطمه:آها....🤔 _فعلا که خبرا پیش شماست فاطمه خانومم. فاطمه:آها راستی.قرار شد من و آقامون😌عروسی نگیریم.یه جشن زنونه کوچیک بگیریم و تمام.که شما هم قدم رنجه میکنید. _حالا کی هست؟ فاطمه:بعد ماه صفر... _آها...باشه..کاری نداری وقت ملاقاته میخوام برم پیش زهرا فاطمه:باشه...قربونت ...خدافظ _خدافظ بعد هم رفتم سمت اتاق زهرا.. رضا و مامان بابای بنده و مامان بابای زهرا و راضیه و محسن هم بودن. (نویسنده:راستی.فاطمه هم از جریان محسن و رقیه باخبره) دور تخت زهرا جمع شده بودیم. حال روحی زهرا خیلی بد بود و کم حرف میزد و بعضی وقتا هم به یه لبخند اکتفا میکرد. بغض کرده بود و دستای راضیه رو گرفت و قطره اشکاش از هم فاصله میگرفتن. زهرا:راضیه یادته چقدر دوست داشتی خاله بشی؟دیگه هیچ وقت نمیتونی خاله بشی.😭 برای اینکه فضا یکم عوض بشه گفتم. _بابا الان علم پیشرفت کرده.پس اینهمه دکترایی که مشکل نازایی رو برطرف میکنن شلغمن؟ زهرا:امیدوارم بتونم بچمو بغلم بگیرم😭... قرار بود امروز با رضا و ریحانه بریم بیرون یکم حال و هوامون عوض بشه رضا:خب کجا بریم؟ _نظری ندارم.نظر شما چیه؟ ریحانه:با یه بستنی شکلاتی چطورین؟ _عالییی رفتیم دم یه بستنی فروشی و پیاده شد و با سه تا بستنی شکلاتی و وانیلی که با هم نیمه مخلوط بوون و روش هم با اسمارتیز تزئین شده بود برگشت. رضا:خب حالا کجا بریم؟ _گلزار شهدا. رضا و ریحانه:پیشنهاد خوبی است...🧐 لبخند روی لبام جا خوش کرد و رفتیم سمت گلزار شهدا.... 💎بـــه قلـــــ🖊ــــم:خــادم الــزهـــ✨ــــرا💎 「↳ @mzhbiha59