مذهبی ها🕊
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ 🦋خودت کمک کن🦋 💙قسمت54💙 دم یه گل فروشی نگه داشت و با چند شاخه گل نرگس بیرون
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
🦋خودت کمک کن🦋
💙قسمت55💙
🌱《محسن》🌱
رئیس باند:بهه آقا سیاوش.
خیلی خشک جواب دادم.
_جنسا؟
رئیس باند:خب حالا.یه قلیونی چیزی مهمون ما باش.
_جنسا؟
عصاشو جابه جا کرد و گفت.
رئیس باند:اینجا من دستور میدم کی چیکار کنه.
_آره ولی به نوچه هات فقط.
(قرار بود امروز همکارام سر برسن و دستگیرشون کنن)
دست زد و گفت
رئیس باند:آفرین.خوشم اومد.خوب نقشتو بازی کردی آقای....چی بود اسمش...!آها..آقای محسن ابراهیمی😏
قلبم یه لحظه ایستاد ولی حالت چهره ام رو سعی کردم تغییر ندم.
_محسن دیگه کدوم خریه؟
رئیس باند:همون خری که وقتی برین جلوی آینه.دیگه لو رفتی.بعدشم به نوچه هاش با یه حرکت دستور داد کارشونو شروع کنن.
گیج و مبهوت بودم که یه مشت اومد تو سرم(خودش اومد😂).
و بعد هم یه مشت دیگه توی شکمم فرود اومد.سعی کردم از خودم دفاع کنم ولی خیلی هیکلی و سگ جون بودن😰
انقدر زدنم که دیگه چشمام داشت از درد بسته میشد.سعی کردم خودمو بلند کنم که با لگد دوباره زدن به شکمم.
چشمامو بستمو...خاموشی مطلق.
وقتی بیدار شدم انقدر که خاک بود دوباره چشمامو بستم.درد رو توی تک تک اعضای بدنم حس میکردم..ظاهرا یه کارخونه متروکه بود.
دستام انقدر محکم بسته شده بود که حس میکردم یکی داره با چاقو دستمو میبره.
یه پنجره کوچیک بالای دیوار نزدیک سقف دیدم که اجازه ورود نور خورشید به داخل رو میداد و فهمیدم روزه😎(وای من چقدر زرنگم😂)
تقریبا دو سه بار خورشید رفت پایین و دوباره اومد بالا.داشتم میمردم از گشنگی.خوب شد قبل از اینکه بیام اینجا توی مسافر خونه حسابی خوردما.ولی خب باز هم گشنم بود.لبام از خشکی پاره شده بود و خون ازش میومد.دیگه واقعا حوصلم سر رفته بود.از گشنگی دراز کشیدمو خودمو جمع کردم تو خودم و خوابم برد....
💎بـــه قلـــــ🖊ــــم:خــادم الــزهـــ✨ــــرا💎
「↳ @mzhbiha59」
مذهبی ها🕊
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ 🦋خودت کمک کن🦋 💙قسمت55💙 🌱《محسن》🌱 رئیس باند:بهه آقا سیاوش. خیلی خشک جواب دادم
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
🦋خودت کمک کن🦋
💙قسمت56💙
🌱《رقیه》🌱
داشتم به درسام یه نگاهی میکردم که گوشیم زنگ خورد.ناشناس بود.
_الو سلام.
ناشناس:سلام خانم کرامتی؟
_امرتون؟
ناشناس:همسرتون مجروح شدن و به بیمارستان منتقل شدن.چیز خاطی نشده.بفرمایید بیمارستان فاطمه زهرا ساری.
انگار یه سطل آب یخ رو روی سرم خالی کردن.نشستم روی تخت و خداحافظی کردم.
به زور خودمو رسوندم پایین.
_مامان
مامان:جانم
_محسن😭
مامان:یا خداا چی شدهه؟😨
_مجروح شده بردنش بیمارستان.
مامان:کدوم بیمارستان؟؟
_ساری.
مامان:بدو برو آماده شو دیگه نشسته گریه میکنه.
رفتم بالا و یه مانتو مشکی ای با روسری پس زمینه مشکی و گل های قرمز و یه شلوار دمپا گشاد پوشیدم.کتونی مشکی و کیفمو برداشتمو گوشی و کلید و کیف پولمو داخلش گذاشتم.در آخر هم چادر عربی سادمو با عجله روی سرم مرتب کردم.
ساری....
تند تند از ماشین پیاده شدیمو رفتیم داخل.به سمت پذیرش تقریبا دویدیمو و قبل از من مامان گفت.
مامان:آقای محسن ابراهیمی کدوم اتاق بستری ان؟
پرستاره:شما چه نسبتی باهاشون دارین؟
اینبار من تند تند گفتم..
_همسرشون هستم ایشون هم مادرم هستن.کدوم اتاقن؟؟
پرستار:۵۳
دویدیم بالاخره اتاقشون پیدا کردیم.
_محسن😱
جسم بی حالشو درحالی که صورتش زخم و زیلی بود و سرمی که به دستش وصل بود رو دیدم.
محسن:چته بابا.میبینی که خوبم😅
مامان:سلامتو موش خورده رقیه جان😂
_سلااام.
مثل خودم گفت..
محسن:علیک سلااااام
قرار بود فردا مرخص بشه.
_چرا اینجوری شدی؟
محسن:چجوری شدم؟
_خراب شدی😂
محسن:خو ببرم تعمیر گاه دیگه.بدو یالا.
_نه واقعا چیشدی؟
محسن:هیچی.ماموریت لو رفت و یه کتک مفصل خوردم🙂....
💎بـــه قلـــــ🖊ــــم:خــادم الــزهـــ✨ــــرا💎
「↳ @mzhbiha59」
#تلـــــنگࢪانھ
«عیبی نداره اگه حالت خوش نیست، بعضی دردها رو نمیشه حل کرد، باید به دوش کشید، باید تحمل کرد.»
به خدا توکل کنید
╭❣
╰┈➤ @mzhbiha59
مذهبی ها🕊
⧼●◉✿ ﷽ ✿◉●⧽
↻آنچہامروز گذشت . .
ݪفندهرفیقبمونۍقشنگتره!
وضـویـٰادِتوننَـرھ••
شَبِـتونمنـوَربھنـورخُـدا••¡ッ
اِلتمـٰاسدُعـٰا!••
یـٰاعَـلۍمَـدد..••!ッ
هدایت شده از فَــدائِـیــانِ حُـسِـیِـنْــ (ع)🖤
کانالی از جنس کربلا.... 💔
اگه دنبال مداحی میگردی؟🎙
اگه می خوای استوری مذهبی بذاری ولی پیدا نمیکنی؟📲
دنبال مداحی های *حسین ستوده و.... میگردی؟🫀
تنها جا و بهترین کانالی که بهت معرفی میکنم همین جاست رفیق🗣
با این مداحی ها فقط فکر میکنی تو بین حرمین نشستی، روبروی آقا👀
*راستی این کانال تازه تأسیس شده*
اگه دوست داشتی حداقل یه سر بزن، فقط دَمِ دَر بَدِه بفرما تو کانال😜
چرا مَعطَل میکنی بیا دیگه👇
https://eitaa.com/joinchat/229442513C6be0f64f8a
میخوایم باهم روزی ³ مرتبه
خطاببهحضرتمهدی 'ﷻ' بگیم:
﴿بابیانتَوامےیااباصالحالمهدی﴾
آخه حضرت یجور خاصے برامون دعا میکنن :)
قرار هر روزمون ♥
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🖐🏻✨
╭❣
╰┈➤ @mzhbiha59
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🟣 تاثیر خدمت خالصانه به خلق خدا...
🔸آنجـا فـهمیـدم کارهای خوبی کـه در مورد بندگانخدا انجام دادهام برخی از گناهان مـرا از بین برده. هر چه اعمالم را مرور میکردم با خود میگفتم ای کاش بیشتر به بندگان خدا خالصانه خدمت میکردم...
📗کتاب با بابا
「↳ @mzhbiha59」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟣 یک تصور زیبا و بهدرد بخور برای دل نبستن به دنیا...
.
.
🎙استاد عالی
「↳ @mzhbiha59」
هیچ لاکپشتی به این عمل نمیگوید ازادی چون یقین دارد لاک حافظ جان اوست در برابر صدمات و فلسفه حجاب هم حفظ کرامت و سلامتی زن و جامعه است و بی حجابی اصلا هم ازادی نیست ،همانطور که امیرالمومنین فرمودند
همانا حجاب متین متضمن سعادت است.
「↳ @mzhbiha59」
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🔴 از این به بعد مراقب باشیم ماشین مان را بد جا پارک نکنیم!
🍃 یکبار به خاطر نبود جای پارک، ماشینم را جلوی یک پارکینگ گذاشتم. وقتی میخواستم از ماشین دور شوم درب پارکینگ باز شد و آقایی که بسیار عجله داشت بیرون آمد و به دنبال من میگشت. سریع برگشتم و ماشین را جابجا کردم. من در دنیا تا اینجای ماجرا را دیدم. اما در تجربه نزدیک به مرگ به دنبال ماشین او حرکت کردم. او سریع به سمت بیمارستان رفت.
🔹من این را نمیدانستم اما دیدم که فرزند این شخص دچار بیماری خاصی بود و باید سریع به بیمارستان میرسید. به من نشان دادند که اگر دیر میرسید و فرزندش دچار مشکل میشد من مقصر بودم و باید در پیشگاه خدا جواب می دادم. از آن روزی که این اتفاق افتاده تا حالا دوبله پارک نکردهام و یا در جاهای ممنوع توقف نکردم تا خدای نکرده حقالناسی برگردنم نماند.
📙کتاب تقاص
「↳ @mzhbiha59」