eitaa logo
مذهبی ها🕊
266 دنبال‌کننده
985 عکس
797 ویدیو
16 فایل
کپی؟ حلالت‌مومن 🌷 کانال های دیگمون👇 https://eitaa.com/joinchat/3146187766Ca990181ae4 شهدا https://eitaa.com/joinchat/1547895742C1d6c59d498 دهه هشتادی ها تبادلات👇 @akbare599
مشاهده در ایتا
دانلود
سرهنگ عراقی گفت: برای صدام صلوات بفرستید برخاستم با صدای بلند داد زدم سرکرده این‌ها بمیرد صلوات😎 طوفان صلوات برخواست😂 "قائد الرئیس صدام حسین عمرش هرچه کوتاه تر باد صلوات"😃 سرهنگ با لبخند گفت: بسیار خوب است همین طور صلوات بفرستید عدنان خیرالله با آل و عیالش نابود باد صلوات طه یاسین زیر ماشین له شود صلوات طوفان صلوات بود که راه افتاد... در حدود یک ساعت نفرین کردیم و صلوات فرستادیم😐😂 @mzhbiha59 🕊️
وقتی به ابراهیم مۍگویند بیا برای شام با فرماندهان نان و کباب بخور او به آنان محل نمی‌گذارد... وَ می‌گوید همه‌یِ ما بسیجی هستیم وای به حال روزی که بینِ بسیجی‌ و فرمانده تبعیض قائل شویم و غذایِ آنان متفاوت شود آن موقع کار سخت مۍشود!!🌿 ♻️ 👇 @mzhbiha59 🕊️
ادامه رمان زیبای☔☔ پارت 31 و 32👇👇👇
☔️ رمان زیبای ☔️ ☔️قسمت ۳۱ ☔️خدای مرده همه رفتن ... بچه ها داشتن وسایل رو جمع و مسجد رو مرتب می کردن ... . یه گوشه ایستاده بودم ... حاج آقا که تنها شد، آستین بالا زد تا به بقیه کمک کنه ... رفتم جلو ... سرم رو پایین انداختم و گفتم: _من مسلمان نیستم ... همون طور که سرش پایین بود و داشت آشغال ها رو توی پلاستیک می ریخت گفت: _می دونم ... شوکه شدم ... با تعجب دو قدم دنبالش رفتم ... برگشت سمتم ... _همون اوایل که دیدم اصلا حواست به نجس و پاکی نیست فهمیدم ...  بعد هم با خنده گفت: _اون دفعه از دست تو مجبور شدم کل فرش های مسجد رو بشورم ... آخه پسر من، آدم با کفش از دستشویی میاد روی فرش؟ ... مگه ندیده بودی بچه ها دم در کفش هاشون رو در می آوردن ... خدا رحم کرد دیدم و الا جای نجس نمیشه نماز خوند ... سرم رو بیشتر پایین انداختم. خیلی خجالت کشیده بودم ... اون روز ده تا فرش بزرگ رو تنهایی شست ... هر چی همه پرسیدن؛ چرا؟ ... جواب نداد ... . من سرایدار بودم و باید می شستم اما از نجس و پاکی چیزی نمی دونستم ... از دید من، فقط یه شستن عادی بود ... برای اینکه من جلو نرم و من رو لو نده ... به هیچ کس دیگه ای هم اجازه نداد کمکش کنه ... ولی من فقط به خاطر دوباره شستن اون فرش های تمییز، توی دلم سرزنشش کردم ... خیلی خجالت کشیدم ... در واقع، برای اولین بار توی عمرم خجالت کشیدم ... همین طور که غرق فکر بودم، حاج آقا یهو گفت: _راستی حیف تو نیست؟ ... اینقدر خوب قرآن رو حفظی اما نمی دونی معنیش چیه ... تا حالا بهش فکر نکردی که بری ترجمه اش رو بخونی ببینی خدا چی گفته؟ ... _برام مهم نیست یه خدای مرده، چی گفته ... ترجیح میدم فکر کنم خدایی وجود نداره تا اینکه خدایی رو بپرستم که مسبب نکبت و بدبختی های زندگی منه... ادامه دارد.... 📚 @mzhbiha59 🕊️
☔️رمان زیبای  ☔️ ☔️قسمت ۳۲ ☔️ گاو حیوان مفیدی است هنوز چند قدم ازش دور نشده بودم که بلند وسط مسجد داد... _هی گاو ... همه برگشتن سمت ما ... جا خورده بودم ... رفتم جلو و گفتم: _با من بودی؟ ... باور نمی کردم آدمی مثل حاج آقا، چنین حرفی بزنه ... _بله با شما بودم ... چی شده؟ ... بهت برخورد؟ ...  هنوز توی شوک بودم ... . _چرا بهت برخورد؟ ... مگه گاو چه اشکالی داره؟ ... . دیگه داشتم عصبانی می شدم ... _خیله خوب فهمیدم، چون به خدات این حرف رو زدم داری بهم اهانت می کنی ... اصلا فکرش رو هم نمی کردم چنین آدمی باشه ... بدجور توی ذوقم خورده بود ... به خودم گفتم تو یه احمقی استنلی ... چطور باهاش همراه شده بودی؟ ... در حالی که با تحقیر بهش نگاه می کردم ازش جدا شدم ... _مگه فرق تو با گاو چیه که اینقدر ناراحت شدی؟ ... دیگه کنترلم رو از دست دادم ... رفتم توی صورتش ... _ببین مرد، به الانم نگاه نکن که یه آدم آرومم ... سرم رو می اندازم پایین، میام و میرم و هر کی هر چی میگه میگم چشم ... من یه عوضیم پس سر به سر من نزار ... تا اینجاشم فقط به خاطر گذشته خوب مون با هم، کاری بهت ندارم ... . بچه ها کم کم داشتن سر حساب می شدن بین ما یه خبری هست ... از دور چشم شون به من و حاجی بود ... _گاو حیوون مفیدیه ... گوشت و پوستش قابل استفاده است... زمین شخم می زنه ... دیگه قاطی کردم ... پریدم یقه اش رو گرفتم ... . _زورشم از تو بیشتره ... . زل زدم تو چشم هاش ... _فکر نکن وسط مسجدی و اینها مراقبت ... بیشتر از این با اعصاب من بازی نکن ... . ادامه دارد... 📚 @mzhbiha59 🕊️
جوون امام رضا می‌خونه کجایی مادر من_۲۰۲۴_۰۶_۰۶_۱۲_۰۸_۴۶_۶۱۵.mp3
8.18M
🔊 جوون امام رضا می‌خونه کجایی مادر من 🎙️حاج‌محمود کریمی 🏴 ویژه ایام شهادت امام جواد علیه السلام ♻️ 👇 @mzhbiha59 🕊️