eitaa logo
مذهبی ها🕊
305 دنبال‌کننده
1هزار عکس
820 ویدیو
16 فایل
کپی؟ حلالت‌مومن 🌷 کانال های دیگمون👇 https://eitaa.com/joinchat/3146187766Ca990181ae4 شهدا https://eitaa.com/joinchat/2161574991C3cf5fc34c5 استیکر فرهنگی و مذهبی 🍃 تبلیغات👇 @akbare599
مشاهده در ایتا
دانلود
مظهر احسان و جود خالق یکتا علی‌ست نوربخش‌ماه وخورشیدجهان‌آرا علی‌ست در میان کل مردان ز ابـتدا تا انــتها… در مقام همسری،زیبندۀ زهرا علی‌ست 🌸❤️سالروز ازدواج (ع) و (س) مبارک باد🌹❤
🌸 پرونده‌ی عمر شماست پس آن‌ها را به بهترین اعمال‌تان جاودان سازید.
16261932048214813317316.mp3
4.63M
عیدکم‌مبروک😍🌱
ادامه رمان زیبای☔☔ پارت 35 و 36👇👇👇
☔️ رمان زیبای ☔️ ☔️قسمت ۳۵ ☔️ غرامت به زحمت می تونستم توی راهرو رو ببینم ... افسر پلیس داشت با کسی صحبت می کرد ... . اومد داخل ... دستم رو باز کرد و یه برگه رو گذاشت جلوم ... _آقای (استنلی بوگان،) شما تفاهمی و به قید ضمانت و مشروط به پرداخت غرامت آزاد هستید ... لطفا اینجا رو امضا کنید ... لازمه تفهیم اتهام بشید؟ ... برگه رو نگاه کردم ... صاحب یه سوپرمارکت به جرم صدمه به اموالش و شکستن شیشه مغازه اش ازم شکایت کرده بود ... 600 دلار غرامت مغازه دار و 400 دلارم پول نگهبانی که تا تعویض شیشه جدید اونجا بوده و هزینه سرویس اجتماعی و ... . گریه ام گرفته بود ... لعنت به تو استنلی ... چرا باید توی اولین شب، چنین غلطی کرده باشی ... 1000 دلار تقریبا کل پس انداز یک سالم بود ... . _زودتر امضا کنید آقای بوگان ... در صورتی که امضا نکنید و تفاهم رو نپذیرید به دادگاه ارجاع داده می شید ... . هنوز بین زمین و آسمون معلق بودم که حاجی از در اومد تو... یه نگاه به ما کرد و گفت ... _هنوز امضا نکردی؟ ... زود باش همه معطلن ... . _شما چطور من رو پیدا کردید؟ ... من پیدات نکردم ... دیشب، تو مست پا شدی اومدی مسجد ... بعد هم که تا اومدم ببینم چه بلایی سرت اومده، پلیس ها ریختن توی مسجد ... افسر پلیس که رفت ... حاج آقا با یه حالت خاصی نگاهم کرد ... . - پول غرامت رو ... - من پرداخت کردم و الا الان به جای اینجا زندان بودی ... 1000 دلار بدهکاری ... چطور پسش میدی؟ ... . با عصبانیت گفتم ... _من ازت خواستم به جای من پول بدی؟ .... - نه ... . نشست روی مبل و به پشتیش لم داد ... چشم هاش رو بست ... _می تونی بدی؛ می تونی هم بزنی زیرش ... اینکه دزد باشی یا نه؛ خودته ... ادامه دارد... 📚 @mzhbiha59 🕊
☔️ رمان زیبای ☔️ ☔️قسمت ۳۶ ☔️پس انداز نمی دونستم چی بگم ... بدجور گیرافتاده بودم ... زندگیم رفته بود روی هوا ... تمام پس انداز و سرمایه یک سالم ... _ من یه کم پول پس انداز کردم ... می خواستم برای خودم یه تعمیرگاه بزنم ... از بیمارستان که بیام بیرون پس میدم ... . - چقدر از پول تعمیرگاه رو جمع کرده بودی؟ ... - 1256 دلار .. مثل فنر از روی مبل پرید ... _با این پول می خواستی تعمیرگاه بزنی؟ ... تو حداقل 300 هزار دلار پول لازم داری ... اعصابم خورد شد ... _ تو چه کار به کار من داری ... اومدم بیرون، پولت رو بگیر ... . خندید ... _من نگفتم کی پول رو پس میدی ... پرسیدم چطور پسش میدی؟ ... . - منظورت چیه؟ ... . - می تونی عوض پول برای من یه کاری انجام بدی ... یا اینکه پول رو پس بدی ... انتخابت چیه؟ ... . خوشحال شدم ... _چه کاری؟ ... . _کار سختی نیست ... دوباره لم داد روی مبل و چشم هاش رو بست ... _اون کتاب رو برام بخون ... . خم شدم به زحمت برش دارم که ... قرآن بود ... دوباره اعصابم بهم ریخت ... . - من مجبور نیستم این کار رو بکنم ... تا حالا هیچ کس نتونسته به انجام کاری مجبورم کنه ... . - پس مواد فروش شدن هم خودت بود؛ نه خدا؟... جا خوردم ... دلم نمی خواست از گذشته ام چیزی بفهمه... نمی دونم چرا؟ ولی می خواستم حداقل اون همیشه به چشم یه آدم درست بهم نگاه کنه ... خم شدم از روی میز قرآن رو برداشتم ... _خیلی آدم مزخرفی هستی ... خندید ... _پسرم هم همین رو بهم میگه ... ادامه دارد.... 📚 @mzhbiha59 🕊