#تلـــــنگࢪانھ
آبشار هم با تمام زیبایی؛
و اقتدارش برای رسیدن
به "مقصود"فرو میریزد!
گاهی باید درخود شکستن را
تجربه کرد، تا به دریا رسید!
افتادگی آموز اگر طالب فیضی
هرگز نخورد آب،زمینی که بلند است...
╭❣
╰┈➤ @mzhbiha59
#تلـــــنگࢪانھ
اینو همیشه یادت باشه:
"وقتی آدما پاشون رو از گلیمشون درازتر میکنن
این تویی که نباید اجازه بدی پاشون رو
روی گلیم تو بذارن."
╭❣
╰┈➤ @mzhbiha59
آبریزش بینی کلافهتان کرده؟
▫️ ڪافیست ۲ فنجان چای گشنیز بنوشید تا به سرعت آبریزش بینی ناشی از سرماخوردگی و حساسیت درمان شود👌.
📍پیوستنبزنیدکانالوگُمنکنید👇🏿
@mzhbiha59 🕊
#تلـــــنگࢪانھ
گاهی چه بی گناه،دلت پیر میشود
اینجا همان دمیست که زود دیر میشود...
گاهی به رغم تشنگی عشق، عاقبت
با حسرتی فقط، عطشت سیر میشود....
گاهی همان دو چشم که رامت نموده بود
بی رحم چون کمان ،کمانگیر میشود....
گاهی همان گلی که به دل پروراندیش
خارش به سینه ات چه نفس گیر میشود....
گاهی نیایشت که فقط بهر وصل بود
چون نیست قسمتت،به دلت تیر میشود....
گاهی صدای بارش باران که دلرباست
باچتر خاطراتت چه دلگیر میشود....
گاهی مسیر عشق، ز پیکارعقل ودل
از تیزی وخطر،چو شمشیر میشود....
گاهی که منطقت ندهد پاسخی به دل
باید نشست ودید، چه تقدیر میشود.....
╭❣
╰┈➤ @mzhbiha59
مذهبی ها🕊
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ 🦋خودت کمک کن🦋 💙قسمت22💙 رفتیم داخل و من اول رفتم اتاقم یه لباس نخی گشاد بلند
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
🦋خودت کمک کن🦋
💙قسمت23💙
بعدش یه بوسه روی گونه مامان کاشت و روونه اتاقش شد.منم رفتم اتاقمو به درسام رسیدم.
تازه یادم اومد فردا هم قراره برم پارک کنار دانشگاه فقط ساعت چند؟
خواستم بپرسم که عقلم شروع کرد به حرف زدن😂
مغز:نه نپرس بعدا پیش خودش فکر میکنه درباره تو که چقدر خسیسی،یه جزوه ست دیگه.
قلبم:بلاخره که باید بره بگیره.نباید بگیره؟
مغز:چرااا ولی بزار خود مهدیه پیام بده.
سرمو تکون دادم تا فکر های اضافه از سرم پرت شن برن بیرون.
همون موقع صدای پیامک اومد.
باز کردم دیدم مهدیه ست.
《مهدیه:سلام خوبی.فردا ساعت چند بریم پارک کنار دانشگاه.
_من کلا فردا وقتم آزاده برام فرقی نداره.
مهدیه:من فردا کلاس دارم.ساعت ۳ بعد از ظهر کلاسهام تموم میشه.حدود ۳:۱۵ اگر میتونی پارک باش.
_باشه.ممنون،مشکلی نیست.
مهدیه:خداحافظ
_خداحافظ》
رفتم سراغ بقیه پیام ها.یه پیام از ناشناس.
《سلام و وقت بخیر.شرمنده مزاحمتون شدم.ابراهیمی هستم از کلانتری،مجبور شدم شمارتونو از پرونده بگیرم.ظاهرا آقای مقیمی سر دسته و یا شایدم عضو گروه باند مواد مخدر هست.اما بازجویی ها بی جواب مونده و میگه اول باید با شما حرف بزنه.چیزی که میخوام همکاری شماست،اگر مایلید فردا تا قبل ظهر اداره باشید.متشکرم.
_سلام،وقت شما هم بخیر،چشم فردا مزاحمتون میشم
ابراهیمی:متشکرم لطف میکنین،خدانگهدار
_خدانگهدار》
یه جورایی ذوق زده شدم و البته کمی ذهنم به خاطر به کار گیری فعل جمع خسته شد اما نمیشد بهش بگم تو🤭🤓
بعدش هم رفتم سراغ درس ها...
توی درسم غرق بودم که صدای اذان اومد.رفتم وضو گرفتم و برگشتم توی اتاق.جانمازمو پهن کردم و با تسبیح سفیدم شروع کردم به صلوات فرستادن تا اذان شروع شد و....
_الله اکبر
......
ان الله وملائکته یصلون علی النبی یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه وسلموا تسلیما
نمازمو خوندم و بعد زیارت عاشورا با صدای آقای فانی پخش کردم و همراهش خوندم.
به سجده آخر رسیدم.اون هم انجام دادم و بلند شدم سجاده و چادرمو تا کردم و رفتم توی پذیرایی.
_بهههه به به به سلام بر پدر گرامی...
بابا:اه اه اه سلام بر دختر لوس بابا😒
_باباا،اه اه اه؟نا شکری میکنیی؟؟؟؟خب حق داری😂
رضا:آفرین داری کنار میای با اه اه اه بودنت😂
_داریم چیی میگیییم😂اه اه اه بودن...مسئله این است
ریحانه:بسههه دیگه مغزم بهش فشار اومد😂
رضا:اوووه مغزش..😂فشار نیار خواهری...
بابا:بسه دیگه برین کمک کنین شام بیارین که هلاک شدم از گرسنگی.
با کمک مامان و ریحانه شام رو آوردیم و نشستیم سر میز.
_امروز غروب آقای ابراهیمی بهم پیام داد.
بیشتر از همه رضا تعجب کرد😂
_نترس درباره زنت نبود..
بهم گفت که ظاهرا این مقیمی با باند مواد مخدر دست داشته و شاید هم اصلا رئیسشون بوده.اما هرچی ازش بازجویی میکنن فایده ای نداره و فقط میگه اول باید با من حرف بزنه.اقای ابراهیمی هم از من خواستن که فردا تا قبل ظهر برم اداره.همین
بابا:برو بابا هرکاری از دستت بر اومد انجام بده.
بعد شام منو ریحانه ظرف ها رو شستیم و بعدشم رفتیم خوابیدیم...
💎بـــه قلـــــ🖊ــــم:خــادم الــزهـــ✨ــــرا💎
「↳ @mzhbiha59」
مذهبی ها🕊
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ 🦋خودت کمک کن🦋 💙قسمت23💙 بعدش یه بوسه روی گونه مامان کاشت و روونه اتاقش شد.من
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
🦋خودت کمک کن🦋
💙قسمت24💙
صبح دوباره یک ساعت قبل اذان بیدار شدم و نماز شبمو خوندم،بعدشم نشستم قرآن خوندم تا اذان بگه،بعد اذان هم یکم قرآن رو خوندم و از خدا کمک خواستم برای امروز.
رفتم پایین و به مامان گفتم ساعت ۱۰ میرم،از اون طرف هم میرم از مهدیه یکی از همکلاسیام جزومو بگیرم،اونم ماشین رو امروز داد دستم و منم بدون تعارف قبول کردم(بس که پروو ام😂)
ساعت ۹ رفتم سراغ کمد لباس هام.
یه مانتو مشکی و یه روسری سبز تیره کرپ حریر انتخاب کردم و سر ۱۵ دقیقه آماده شدم.یه کتونی مشکی و ساعتمو هم برداشتم.کیف تقریبا کوچیک دوشیم رو برداشتم و توش اول یه جانماز جیبی کوچولو انداختم که برم یه نماز خونه ای جایی نمازمو بخونم(وضو هم که همیشه داشتم)،بعدشم گوشیمو برداشتم،کلید هم همینطور،بعد هم چادر عربیمو سر کردم و راه افتادم.
رسیدم به اداره و وارد شدم،به آقایی که توی سالن پشت میز نشسته بود گفتم با آقای ابراهیمی کار دارم که تا خواست بگه چه نسبتی باهاش دارین.یه نفر از پشت گفت.
صداهه:سلام دخترم اومدی برگشتم دیدم آقای مسلمی.
_سلام..
آقای مسلمی:پس محسن بهت گفته..بیا اتاقم یسری توضیحات رو بدم
یه چشمی گفتم و پشت سرش راه افتادم سمت اتاق.وارد شدیم و نشستم روی صندلی و اونم نرفت پشت میز،اومد روی صندلی تقریبا روبه روی من.
آقای مسلمی:خب،اولین کاری که لطف میکنی انجام بدی اینه که باید بفهمی برای چی از تو خواسته بیای.وقتی اینو بفهمی تقریبا بقیه مسائل حل میشه،حالا ما یه دستگاهی میزاریم توی گوشت اگر نیازی به پرسیدن سوالی بود بهت میگیم.این دستگاه فقط یه طرفه ست و شما نمیتونی با ما در ارتباط باشی اما به هر حال اتاق بازجویی هست و صداتونو میشنویم و کنترلش میکنیم.همین.انجام میدی
_هرکاری از دستم بر میاد در خدمتم
همون موقع آقای ابراهیمی در زد ،وارد شد و احترام نظامی گزاشت و اومد سمت ما.
آقای ابراهیمی:زحمت توضیحات رو خودتون کشیدین؟
آقای مسلمی :بعلهه
آقای ابراهیمی:خب پس خانم کرامتی همراه من بیاید یکی از همکارا دستگاه رو وصل کنن.پشت سرش رفتم و وارد یه اتاقی شدم که یه خانمی پشت یسری دستگاه نشسته بود.از قبل هماهنگ شده بود چون ابراهیمی چیزی به خانمه نگفت و رفت..
خانمه به احترامم بلند شد و گفتم
_بفرمایید لطفا
رفتم و نشستم کنارش یه دستگاهی آورد و با مهربونی گفت روسری تو یه لحظه در بیار منم همین کار رو کردم.دستگاه رو توی گوشم کار گزاشت و بعد چند دقیقه گفت تموومم شد.روسریمو گزاشتم و گفت برو یکم دورتر امتحان کنیم...
رفتم نزدیک در و اونم داخل یه میکرفونی آروم ۱،۲،۳ کرد و منم گفتم که صدا میاد و تموم شد.رفتیم بیرون و خانمه به آقای مسلمی گفت تموم شد،به یه سرباز گفتن مقیمی رو ببرن اتاق بازجویی بعد چند دقیقه گفتن حالا وقتشه.با یه خانم رفتم توی اتاق و خانمه بیرون موند.....
💎بـــه قلـــــ🖊ــــم:خــادم الــزهـــ✨ــــرا💎
「↳ @mzhbiha59」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برید دعا کنید شهید بشید..💔😢
•••◇•یک دقیقه با شهدا♥️⏰•◇•••
╭❣
╰┈➤ @mzhbiha59
بدان که تو هرگز در این دنیا ماندنی نیستی
هر کسی تنها آمد، تنها هم رفت
پس چرا یاغی شدی؟! چرا ظلم میکنی؟!😕
╭❣
╰┈➤ @mzhbiha59
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسین جان . .❤️🩹
@mzhbiha59 🕊
Ahmad Solo - Ye Vaghtaei.mp3
6.35M
#تلـــــنگࢪانھ
یوقتاییــــــــــ💔😔
╭❣
╰┈➤ @mzhbiha59
مذهبی ها🕊
⧼●◉✿ ﷽ ✿◉●⧽
↻آنچہامروز گذشت . .
ݪفندهرفیقبمونۍقشنگتره!
وضـویـٰادِتوننَـرھ••
شَبِـتونمنـوَربھنـورخُـدا••¡ッ
اِلتمـٰاسدُعـٰا!••
یـٰاعَـلۍمَـدد..••!ッ