فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴سخنان امروز #ره_بــر معظم انقلاب اسلامی در دیدار با نخبگان
🔻امام خامنه ای:
👈اگر جنایت رژیم صهیونیستی ادامه پیدا کند کسی نمیتواند جلوی مسلمانان و نیروهای مقاومت را بگیرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴رهبر انقلاب، هماکنون:
👈دولت غاصب صهیونیستی،
👈 #باید_محاکمه_شود.
ا۱۴۰۲/۷/۲۵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴امروز / رهبر انقلاب:
👈بنابر اطلاعات متعدد ما، سیاست جاری هفته اخیر داخل رژیم #صهیونیستی را آمریکاییها دارند تنظیم میکنند؛ #آمریکا در جنایات اخیر مسئول است.بمبارانها باید #فوراً_متوقف شود. ۱۴۰۲/۷/۲۵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نخبگان کشور امروز به یک خیز جدید احتیاج دارند
🔹رهبر انقلاب: این خیز باید با همراهی این دولت و همکاری مسئولان جوان در بدنه دولت و همت مجموعه نخبگان انجام شود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴📹 رهبر انقلاب هماکنون در دیدار نخبگان و استعدادهای برتر علمی: اگر جنایت رژیم صهیونیستی ادامه پیدا کند کسی نمیتواند جلوی مسلمانان و نیروهای مقاومت را بگیرد. ۱۴۰۲/۷/۲۵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبر انقلاب: دولت غاصب صهیونیستی باید محاکمه شود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 رهبر انقلاب: بنابر اطلاعات متعدد ما، سیاست جاری هفته اخیر داخل رژیم صهیونیستی را آمریکاییها تنظیم میکنند؛ آمریکا در جنایات اخیر مسئول است. بمبارانها باید فوراً متوقف شود.
🔸رهبر انقلاب: امروز واکنش در برابر قضیه غزه مسئولیتِ همگانی است/ نخبگان و عالمانِ حوزه و دانشگاه بیتفاوت نباشند
🔹علم مسئولیتآور است. مثل همهی داراییهای دیگر. دارایی فکری، دارایی مالی، دارایی قدرت؛ اینها همه مسئولیتآور است. علم هم از جملهی همین داراییهای ارزشمند است. علم دارید، این علم شما را مسئول میکند. یعنی باید هم از علمتان به نفع مردم استفاده کنید، هم از اعتباری که این علم به شما داده به نفع مردم استفاده کنید. هم خود آن دانش در خدمت به مردم باید قرار بگیرد.
🔹خدای متعال این تعهد را از علما گرفته، از دانشمندان گرفته که در این زمینه تحمل نکنند. پرخوری ستمگر و گرسنگی ستمدیده را تحمل نباید بکنند. عکسالعمل باید نشان بدهیم. واکنش نشان بدهیم.
🔹امروز در قضیهی غزه، این واکنش بر دوش همهی ما وجود دارد. باید واکنش نشان بدهیم. عدهای گرسنهاند، عدهای زیر بمباراناند، عدهای دارند صد تا صد تا به شهادت میرسند. عالم، چه عالم دانشگاه، چه عالم حوزه باید تلاش کند حق را بشناسد، در کنار حق بایستد. نگاه کردن بیتفاوت برای عالم و دانشمند جایز نیست.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبر انقلاب: بنده در اینکه در مسابقه علمی دنیا باید سهیم باشیم تردیدی ندارم؛ اما مبناقراردادن مقاله علمی به عنوان شرط ارتقای هیات علمی منطقی ندارد
🔹اینکه همه اساتید و هیات علمی را موظف کنیم که اگر میخواهید ارتقا بیابید، باید پیش فلان مجله معروف یا فلان مرکز علمی دنیا امتحان بدهید و رتبه خود را مشخص کنید، این را منطقی نمیدانم.
متاسفانه میزان حملات وحشیانه رژیم اشغالگر قدس به اوج خود رسیده و حتی بیمارستانی را که مردم را به آنجا فرستاده بود، منهدم کرده💔
نسل کشی اشغالگران همچنان ادامه دارد😔
خبرها دلخراش و تصاویرش وحشتناک است...
بیایید با هم دعا کنیم🤲
🔘 اسرائیل به دنبال جنگ واقعی است، آنجا دیگر پیروز راوی اتفاقات خواهد بود و خوب و بد را به نمایش میگذارد.
🔘 اتفاق امشب آغاز یک جنگ است، بنابراین خواه ناخواه این جنگ شروع شده، دیگر آغاز کننده معلوم است و باید به دنبال اتفاقات جدیتر بود.
خبرنگار الجزیره گزارش داده رژیم صهیونیستی در حمله به بیمارستان المعمدانی از نوع خاصی بمب استفاده کرده که قادر به ایجاد هزاران ترکش است.
شبکه تلویزیونی فلسطین الیوم: ارتش رژیم صهیونیستی پیش از بمباران بیمارستان المعمدانی به مردم اعلام کرده بود از خانههای خود خارج شوند و به این بیمارستان بروند.
رئیس تشکیلات خودگردان فلسطین در پی جنایت امشب صهیونیستها در هدف قرار دادن بیمارستان المعمدانی اعلام ۳ روز عزای عمومی کرد.
مسیر روشن🌼
🌷قسمت بیستم🌷 #اسمتومصطفاست باران شدت گرفته. برای امروز بس است،باید برگردم خانه. همراهی ام کن آقا
🌷قسمت بیست ویکم🌷
#اسمتومصطفاست
صدای ضجه هایش اشکم را در آورده بود و غذا از گلویم پایین نمی رفت.
وقتی قرار شد سوار ماشین بشویم او را هم سوار کردیم.
طفلک وسط راه خوابش برد.
سر راه رفتیم خانه پدرم، چون باید پارچه های سبزی را که مادر بزرگت بی بی پولک دوزی کرده بود و در داخلش نان و برنج و صدقه گذاشته بود، به کمر و بازویم می بست.
بعد باید می رفتیم خانه شما تا پدرت آن ها را باز کند.
از داخل ماشین گریه من هم شروع شد و تو مدام می گفتی: ((سمیه گریه نکن! جان مصطفی گریه نکن! به خدا زشته!))
اما دست خودم نبود و اشک هایم پشت هم می آمدند.
آخرشب وقتی به خانه خودمان رفتیم بعضی ها به شوخی به سجاد و سبحان می گفتند: ((عروس کِشونه و شما برادرا این قدر بی خیال؟))
می خندیدند: ((ما قبلا دوماد کُشون راه انداختیم و دیگه نگران نیستیم!))
تنها که شدیم، از من اشک و آه بود و از تو قربان صدقه.
صبح که چشمانت را باز کردی اولین حرفت این بود: ((چرا چشمات این طوری شده عزیز؟))
_ دلم برای مامانم تنگ شده!
_ به خدا ساعت سه نیمه شب ازشون جدا شدیم! الان تازه نُه صبحه! چه دلتنگی ای؟
اما اشک های من بند نمی آمدند.
آخر سر گفتی: ((بلند شو بریم اونجا!))
_ نه اصلا! قراره برای ما صبحونه بیارن. تازه تا سه روز هم نباید اونجا بریم. بعدش باید بریم مادر زن سلام.
زنگ زدی به مامانم: ((مادرجون نمی خواد صبحانه بیارین. مامیایم اونجا.))
رو کردی به من: ((حالا برو دست و صورتت رو بشور تا بریم خونه مامانت.))
_با این چشما؟
_آره، با همین چشما تا بفهمن چه پدری از من در آوردی!
زندگی دو نفره ما در آپارتمانی کوچک شروع شد، مثل یک قطره عسل شیرین.
هر چند دل تنگ خانواده ام می شدم، برای تو شده بودم کد بانوی خانه. برای پخت و پز آدم بی دست و پایی نبودم. ایامی که مادربزرگ مریض بود و مامانم بیشتر وقت ها در بیمارستان و کنار او بود،من غذا می پختم.
هر چند خراب کاری هم کم نکرده بودم.به قول مامان، کار نیکو کردن از پر کردن است.
یک بار آن قدر به شش پیمانه برنج چنگ زدم که همه پودر شد و از ترسم ریختم تو ابکش و گذاشتم جلوی آفتاب و بعد هم ریختم داخل سطل برنج! دفعه بعد هم برنج را نشسته بار گذاشتم که شد کته ای سیاه!
از این کار ها باز هم کردم، اما کم کم راه افتادم.
اولین روز، در خانه خودمان هم چون گاز نداشتیم از سوپری سر کوچه یک تن ماهی و یک بسته نان لواش خریدم، سفره انداختم و سالادی خوش آب و رنگ درست کردم و منتظر نشستم تا بیایی.
آمدی و کلی از دست پختم تعریف کردی!
اما آخرین لقمه را فرو نداده بودی که بلند شدی و ساک خودت را بستی.
_ کجا آقا مصطفی؟
_ بچه رو می برم استخر.
تنهایی آزارم می داد، ولی می دانستم اعتراضم بی فایده است.
هنوز در رو دربایستی با تو بودم.
گاز و ماشین لباسشویی هم وصل نبود و باید می ماندی و این ها را راه می نداختی، اما تو رفتی و من هم اعتراضی نکردم.
یک هفته شد، دو هفته شد و من فهمیدم خیلی گرفتاری و من باید خودم به یکی تلفن بزنم که از بیرون بیاید و این کارها را انجام بدهد.
مادرت فهمید و گفت: ((سمیه جان ،مصطفی در خانه که بود دست به سیاه و سفید نمی زد، تو به کارش بگیر!))
اما من دلم نمی آمد، چون می دانستم مردان بزرگ برای کارهای بزرگ ساخته شده اند. این طور کارها به دست و پایت تار می تنید و کارهای فرهنگی پایگاه برایت در اولویت بود.
من باید کاری می کردم که هم درسم را بخوانم،هم به پایگاه برسم و هم به کارهای خانه.
ادامه دارد...✅🌹
حلقومها را میتوان برید
اما فریادها را هرگز؛
فریادی که از حلقوم بریده
برمیآید جاودانه میماند...💔
#شهید_آوینی
#المعمدانی
#طوفان_الاقصی
🔴 وصیتنامهی کودک اهل غزه!
🔺️خوش آمدید، من هیا هستم و اکنون وصیت نامه ام را می نویسم:
1⃣ پولهای من (۸۰ شِکِل است): ۴۵ شِکِل (واحد پول) برای مامان، ۵ شِکِل برای زینت، ۵ شِکِل برای هاشم، ۵ شِکِل برای تیتا، ۵ شِکِل برای خاله هبة، ۵ شِکِل برای خاله مریم، ۵ شِکِل برای دایی عبود و ۵ شِکِل برای عمه سارة.
2⃣ اسباب بازیها و همه چیزهایم (وسایلم): برای دوستانم
زینت خواهرم ریما منة أمل
3⃣ لباسهای من: برای دخترعموهایم و اگر چیزی باقی ماند، انفاق کنید.
4⃣ کفش های من: به فقرا و نیازمندان اهدا کنید... البته بعد از شستن
#بای_ذنب_قتلت 💔
مسیر روشن🌼
🌷قسمت بیست ویکم🌷 #اسمتومصطفاست صدای ضجه هایش اشکم را در آورده بود و غذا از گلویم پایین نمی رفت.
🌷قسمت بیست ودوم🌷
#اسمتومصطفاست
مدتی که گذشت و بدو بدوی مرا که دیدی گفتی: (وای عزیز، وظیفه تو نیست با وضعیتی که داری غذا درست کنی! یکی رو پیدا کن بیاد کمکت! اصلا زنگ بزن غذا بیارن!)
در دلم گفتم:چه بریز و بپاشی ! اونم با این وضع اقتصادی!
گاهی هم که مریض می شدم، زنگ می زدی به مامانم و مادرت: چه نشستید که سمیه مریضه، بیایین پیش عزیزم!
کم کم به این نتیجه رسیدم که باید از آن ها دور شویم.
اصرار پشت اصرار که خانه مان را عوض کنیم و تو مانده بودی چرا؟
_دلت برای مامانت اینا تنگ میشه ها !
_ نمیشه!
می خواستم با دوری از آن ها به تو نزدیک تر شوم.
می خواستم کاری کنم که بیشتر پیشم بمانی.
رفتی اندیشه و خانه ای را پسندیدی:(سمیه نمی دونی چقدر بزرگه! تازه صاحب خونه می گه چند بار اونجا بساط روضه انداخته. فکرش رو بکن، جایی که روضه امام حسین(ع) خونده شده باشه، متبرکه!)
این جابه جایی، خانواده هایمان را غمگین کرد، اما چون جایمان بزرگ تر شده بود، خوش حال بودند.
موقع اسباب کشی گفتی: عزیز کاری نداشته باش! به بچه های پایگاه گفتم بیان و اسبابارو ببرن.
خوشحال شدم، اما وقتی آمدم آنها را بچینم آه از نهادم در آمد.
میز تلویزیون شکسته بود، دسته های مبل ضربه خورده و شیشه میز جلوی مبل خُرد شده بود. حتی شانه تخم مرغ ها را از یخچال در نیاورده، طناب پیچ کرده بودید و در طول راه تخم مرغ ها به در و دیوار یخچال خورده بود و تا مدت ها یخچال بو می داد.
خانه جدید هم بزرگ بود هم باغچه داشت، ولی با این همه ،اولین روز بعد از چیدن اثاثیه زدم زیر گریه:((نمیخوام اینجا بمونم، دلم برای مامانم اینا تنگ شده!))
کمی نگاهم کردی و گفتی: ((خیلی خُب. حالا بلند شو دست و صورتت رو بشور، لباسات رو عوض کن تا بریم.))
چقدر خوب بلد بودی با من راه بیایی، نه دعوا می کردی نه اخم و تَخم.
یک بار گفتی: ((مرد باید خیلی بی دست و پا باشه که ندونه چطور فرمون زندگی رو توی دست بگیره!))
امشب، چه شب آرامی است! بچه ها که خواب اند انگار دنیا از حرکت می ایستد.
امروز همه گل های رز صورتی را که بیشتر وقت ها برایم هدیه می اوردی و آن ها را خشک می کردم و می ریختم داخل گلدان بزرگ شیشه ای، در اوردم و به دیوار زدم.
شده مثل یک باغچه پرگل، اما حیف که عطرشان پریده، درست مثل تو که نیستی.
آن روزها چون شغل ثابتی نداشتی. حواسمان بود که زیاد خرج نکنیم. عزت نفس داشتی و درسته که از خیلی چیزها می زدی تا چیزی را که خیلی واجب است بخریم، اما هر ماه یکبار را حتما می رفتیم رستوران.همان رستورانی که بار اول ، موقع خرید حلقه رفتیم آنجا و شده بود پاتوقمان.
هر بار هم کسی را دعوت می کردی که همراهمان بیاید.
قرار بود برویم ماه عسل و بهترین جا کجا می توانست باشد جز مشهد؟
باز چشم هایت را ریز کرده و گفتی:((سمیه، بگم دوستم حمید و مامانش هم بیان؟))
_انگار قراره بریم ماه عسل ها!
_این دفعه همین طوری بریم دفعه بعد بریم ماه عسل!
لب از روی لب برنداشتم.
گفتی: ((خُب راضی نیستی نمی ریم، ولی این بندگان خدا تا حالا مشهد نرفتن!
چه کسی می توانست نگاه در چشم معصومت بدوزد و نه بیاورد.
رضایت دادم و رفتیم مشهد. من ، تو ،حمید و مامانش.
آپارتمانی یک خوابه اجاره کردیم که من و مامان دوستت در اتاق خواب و تو و دوستت هم در هال می خوابیدید.
همان جا پخت و پز هم می کردیم.
از رفتن به بازار و گردش و خرید زدیم، حتی سوغاتی هم نخریدیم.
برای خودم چیزی نمی خواستم، اما برای انگشتان کشیده ات که خیلی دوستشان داشتم، انگشتر عقیق و فیروزه خریدم.
می خواستم روزی که ماشین خریدیم وقتی فرمان را به دست می گیری، تلالو نور را در آن ها ببینم.
آن سفر هم تمام شد، اما مهر و توجه تو به دوستانت تمام نشد.
:((سمیه یکی از بچه های محله مون برای پدرش قمه کشیده، نه اینکه خیال کنی پسر بدیه، نه! اتفاقا بچه باحالیه! به قول خودش شیطون گولش زده.امروز می گفت اگه کربلا بره آدم میشه . دلم می خواد پول جور کنم و بفرستمش کربلا.))
چشم هایم گرد شد: ((مصطفی ما خودمون هشتمون گروی نهمونه!))
_ می دونم می دونم عزیز، اما خیلی خوب می شد اگه می تونستیم بفرستیمش! فکر کن کسی که کار خلافی کرده، به زبان خودش بگه اگه برم کربلا دیگه درست میشم!
ادامه دارد...✅🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روایت_غزه
☑️ روضهی کربلا، مصوّر شد
به چشمانش خیره میشوم. دو دو میزند. سیاهی مردمکش، ۳۶۰ درجه دور دور میکند. روح از رنگ صورتش به پرواز درمیآید.
دستانش را به بدن خود قفل کرده است. پاهایش جانِ ایستادن ندارد، چون بید میلرزد. مگر یک کودک چقدر توان ایستادن دارد؟!
وقتی او را در آغوش میگیرند، تازه بغضش مثل بمبی میترکد. امّا بمبها وقتی او در خواب بوده، آمده و خانوادهاش را از او گرفتهاند.
نمیدانم چرا ولی بیمحابا به یاد کودکان صحرای کربلا افتادم. رنگِ پریده، چهرهی پر از ترس، بغضهای در گلو و... توصیف آشنایی از واقعه عاشوراست که امروز جلوی چشمان ما به تصویر کشیده شده است.
✍ حسن مرادپور
#بیمارستان_المعمدانی
#فلسطین
شهید حاج قاسم سلیمانی:
دفاع از فلسطین، مصداق واقعی دفاع از اسلام و قرآن است و هرکس ندای شما را بشنود و به یاری شما نشتابد مسلمان نیست!
یادش بخیر سوریه رزمندها دنبال شهادت بودن حاج قاسم گفت سوریه دنبال شهادت نباشید ؛شهادت جنگ با اسرائیل برای آزادی قدس شریف
#طوفان_الاقصى