🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸
🌸خاطرات بیادماندنی🌸 این قسمت
🌸 عملیات بدر بخش سوم هنوز مونده ۲😊✋
✍مدت ها ست که بچه هایی که باید درگیر عملیات بدر بشن در حال آموزش هستند. و مهمترین اعمال این آموزش ها میتونه،عملیات استتار و اختفا و ... باشه.
🍃اما برو بچه های رزمنده دیگه کم کم در محدوده ی عملیاتی حاضر می شدند. و با آموزشهایی که دیده بودند ، حالا دیگر موقع بکار گیری آن آموزشها ست. با استتار کامل با بلم هایی که توی نیزارها پنهان بودن رفتن جلوتر ...
🍃 بعضی رزمنده ها روی پل خیبری شیطنت میکردن و پل های خیبری که حالا شده بود اسکله رو تکان میدادن، آب می پاشیدن و ...
🍃صدای خنده رو هرکجا می شد بشنوی؛! من که در حال جابجایی اسناد و مدارک و پیامهای قرارگاه بودم در هر منطقه که حضور می یافتم از این دست ماجرا ها با کمی بیشتر و کمی کمتر نزدیک به هم دیده میشد. انگاری مو نمی زد. بعضی جاها فکر میکردم زمان برگشته عقب...
🍃هنوز مونده تا عملیات ... یادمه هوای خوبی بود . شاید کمی بیرون آب سوز داشت. اون شب هوا صافِ صاف و تو نیزارها باد ملایمی که میزد عطر سبزه و چمن و نیزارها رو بلند میکرد. صد ای جک و جونور های هور هم نوسان داشت؛!
🍃 وقتی برگشتم قرارگاه عملیاتی هرکسی یه کنجی پیدا کرده بود و در حال و هوای مناجات شبانه بود.اصلا از این بخش جبهه هیچ وقت غافل نشوید، هرچی داریم از این دست اعمال و رفتار هست. شاید هم غافل تر از همه خودم...بعضی اوقات تو اینجوررفتارها عقب بودم و هستم.
🍃یادش به خیر کردستان و پادگان پیرانشهر تو سرما مناجات شبانه بود و اینجا جنوب و تو هوای شرجی و گرما و یا سوز و سرمای استخوان خرد کن ، عبادت شبانه به درستی که تاریخ مدام در حال تکرار شدن بود.
🍃نکته قابل دفاع از همه ی برو بچه های دفاع مقدس اینه که همه وقتی میگن جنگ، میرن یک راست میرن سراغ تخریب و آرپی چی و تک تیراندازها و... آقا افراد دیگه ای هم میجنگیدن ها 😁✋
🍃نمی دونم صد تا چیز دیگه ای که اصلا فکر نمیکنن تو جنگیدن بقیه شریک بودن اما به حساب نمی آمدن ،خوب اصلا فکر کردی داداشم که این رزمنده چطوری بایستی بیان خط و می جنگیدند!؟
🍃اصلا با چه ابزار و امکاناتی،! خوب اگه کسی تو زاغه مهمات بود و شبانه روز به ماشین تویوتا هایی که می اومدن مهمات ببرن مهمات تحویل میداد، تو جنگ و خط نبوده!؟ من خودم بارها دیدم برو بچه هایی که از فرط خستگی و کمر درد نای صحبت کردن رو نداشتن! خودم یکی از همون افراد بودم هم تو کردستان ،هم تو جنوب ...
🍃اصلا میدونید چیه ؛ خیلی از کارهای جنگ بود که اصلا به چشم نمی اومد. مثلا همون تابلوهای رزمنده خسته نباشی، لبخند بزن رزمنده! تا کربلا راهی نمانده، موقعیت شهید... بطرف پدجنوبی،بطرف موقعیت امام رضا(ع) آقا: اینا تو جنگ به حساب نمیآن!؟ شده، خیلی از همرزما همون ها رو هم دیدن که شهید شدن تو زاغه مهمات و یا تو چادر تبلیغات و...
🍃هنوز جابجا نشده بودم که یکی از بچه ها صدام کرد و گفت :نبی بیا گزارش بده باید دوره شال و کلاه کنی بری تو محور! گفتم داداش آخه من کار به کار شما اطلاعاتی ها نداشتم. گفت بیا ؛ رفتم نشستم و فرمانده گفت: در چند جمله و با دقت فقط بگو چی دیدی؛ ده دقیقه هم وقت داری؛!
🍃 بخش ها یی رو که از دید یک رزمنده می شد دید. رو کمی مفصل تر و با دقت بیشتر توضیح دادم و گفت ؛ حالا این نامه ها رو بگیر و برو تو خط الغدیر با دقت ببین و برگرد. خواستی برگردی اول بی سیم بزن بعد بیا! از خواب و استراحت هم مثل اینکه خبری نبود.
🍃رفتم موتور رو بنزین زدم و نامه ها وکالکی که گرفته بودم رو برداشتم و رفتم بگردم دنبال فرمانده دلاور تی ۱۸ الغدیر! برادر جعفر زاده ، تا اینجا بمونه و یکمی از هم شهدا بگم،!
🍃 تا اون لحظه موفق نشدم مهدی باکری رو ببینم! اما کریمی لشگر ۲۷، چراغچی ۲۱ امام رضا ، برونسی ۵ نصر و یکی دو نفر دیگر رو دیدم و دست دادم و چند قدمی با اونا راه رفتم و خبر دادم و خبر گرفتم!
🍃چه افراد نازنینی بودن؛! من که دور را دور و مقطعی می دیدم اینطور انسان دل و پاک پاخته به اسلام و امام و ائمه اطهار،! اونهایی که با اون شهدا ساعتها و روزها رو سپری می کردن و نشست و برخاست داشتن و سر یه سفره غدا می خوردن و یا تو یه سنگر نماز میخوندن چی کشیدن؛!از شهادت این عزیزان؛!
🍃شهید کاوه ی خودمون بمونه که گلی هست از گل های بهشت ،ان شاءالله؛ یکی دوتا خاطره هم از همین محمود کاوه در عملیات بدر باید بگم هرچند روایت کننده دوتاش خودم نیستم.اما خیلی خلاصه و جمع بندی شده باید از فرمانده سخنی به میان بیاد.
🌸والعاقبه للمتقین
🌸این نوشتار ادامه خواهد داشت اگر خداوند متعال فرصتی عنایت فرماید.
🌸خوبان_عالم_دعا_بفرمایید ✍نبی زاده
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🔰شکست ناپذیر و مهربان
🌼وَإِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ ..
🌼و قطعا پروردگار تو همان شكست ناپذير مهربان است
🌸 #سوره_مبارک_الشعراء_آیه_شریف_۶۸
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
🌸خاطرات بیادماندنی✨این قسمت:
🌸عملیات بدر بخش چهارم روایتی دیگر از تیپ شهدا
🍃🌷شهید کاوه از ابلاغ آماده باش برای عملیات «بدر» و از اینکه «تیپ ویژه شهدا» برای عملیات در جنوب انتخاب شده، خوشحالی زائدالوصفی داشت. این اولین عملیاتی بود که «تیپ ویژه شهدا» در جنوب وارد عمل می شد.
🍃حدود شش ماه در «پادگان شهید بروجردی» با هلیکوپترهای شنوك و کبری و ۲۱۶ به نیروهای تیپ آموزش هلی برن می دادند. مربیان برجسته ای از «دانشگاه افسری امام علی (صلوات الله علیه)» ارتش مسئولیت آموزش را بر عهده داشتند.
🍃 البته به غیر از «محمود»، جانشینش، مسئولین ستاد و بچه های اطلاعات و عملیات، هیچ کس از مأموریت تیپ خبر نداشت.
🍃آموزش ها و کار شناسایی به پایان رسید. نیروها به جنوب انتقال داده شدند. همه چیز مهیای شروع عملیات شد.
شب عملیات، هیبت «محمود» با همیشه فرق داشت. يك دست لباس پلنگی نوبه تن داشت با گل های سبز و آبی که خیلی تو چشم میزد. اولین بار بود که این لباس را می پوشید. او با همین لباس وارد عملیات شد.
🍃در شرق منطقه «شط على» پد هلیکوپتر درست شده بود. طبق برنامه باید نیروها از آن جا به غرب جاده «بصره - العماره» در «العزيره هلی برن می شدند و با نفوذ در عمق، این جاده را از پشت می بستند.
🍃بعد از سوار شدن نیروها، هلیکوپترها پریدند. اما هم زمان سر و کله ی جنگنده های عراقی ها هم پیدا شد. به دلیل برتری هوایی آنها، هلیکوپترها مجبور شدند نیروها را در «جزیره مجنون» تخلیه کنند.
🍃ما به جای اینکه به غرب «دجله» برویم، به ناچار راهی شرق دجله، و حدفاصل «جزيره، و هوره شديم. ارتش عراق به شدت همه جا را می کوبید. من و «محمود» رفتیم «قرارگاه کربلا» که آن موقع فرمانده اش «عزیزجعفری بود.
🍃محمود نمی توانست حرفش را به کرسی بنشاند. توضیح عملیاتی داد، آقا رحیم» قانع نشد.
🍃 این جا دیگر غرب نبود و «محمود» دستور توقف کار را به همه داد. جالب اینکه نیروهاشنیدند دیگر نباید برویم آن طرف رودخانه، ناراحت ودلگیر شدند. آنها همه مصمم بودند و آماده؛!!
🍃با دو «گردان امام حسین (صلوات الله علیه)» و «امام علی (صلوات الله علیه)» حرکت کردیم. پاتك دشمن خیلی سنگین بود و اجازه نفس کشیدن نمی داد.
🍃رسیدیم اول کانال کانالی با ارتفاع حداکثر ۱/۵ متر و عرض ۱ متر که آب «دجله» را به «هور» وصل می کرد. این کانال در حقیقت خط مقدم ومحل پدافند بود و دشمن نباید از این کانال عبور کرده و پیش روی هایش را ادامه می داد.
🍃هنوز گردان ها آرایش کاملی در کانال پیدا نکرده بودند که «منصوری» مجروح و به عقب منتقل شد.
🍃بعد از استقرار گردان در خط، زد و خورد، شدت زیادی گرفت. آنها پاتك می کردند و ما هم می زدیم. «محمود» دائم در حال رفت و آمد در خط دو کیلومتری مان بود و دستورات لازم را می داد.
🍃حدود ۳۰۰ تانك جلوی چشم ما به صف شده بود. آنها برای پایین آوردن روحیه ما، حتی در حال توقف گاز میدادند. علاوه بر صدای مهیب گاز دادن تانك ها، زمین هم زیرپایمان می لرزید.
🍃یکی از تانك های دشمن زیادی پیش روی کرده و خودش را به پشت خاکریز چسبانده بود. زاویه این تانك طوری بود که به راحتی می توانست بچه های ما را در طرفین خاکریز با دوشکا بزند. چند نفر را هم زد. چپ وراست خط را به دنبال «محمود» برانداز کردم.
🍃دیدمش. در حال دویدن بود. خودم را به او رساندم و گفتم: «محمودا جان هرکس دوست داری، بالاغیرتا
یه ریزه فاصله نگیر. یه مقدار از خاکریز فاصله بگیری، دوشكا زدنت.» تندی گفت: «باشه، باشه.» از او جدا شدم و رفتم به موقعیتم
🍃مدتی نگذشته بود که گفتند «کاوه» را با دوشكا زدند. من دیگر او.را ندیدم .
.
🍃منتقلش کردند عقب. ما آن شب هم در خط مقاومت بودیم که دستور عقب نشینی کامل صادر شد و همه برگشتیم.
🌸والعاقبه للمتقین🌸
🌸🍃راوی برادر همرزم سید مجید ایافت مسئول اطلاعات عملیات لشکر ویژه شهدا
🌸خدایا 🙏 تو آگاهی ، رحیمی و رحمانی
الهی🙏دل بندگانت را ازنا امیدی ها پاک کن ، وروزنه ی روشن به رویشان بگشا
الهی 🙏هیچ کسی رامحتاج غیر خودت نکن. آمیـــن یا رَبَّ 💖😊✋
✍تلاش کنید؛ توکلُ کنید و ما بقی را، به خدا بسپارید. 🍃🌸🍃
🌷اللّهُمَّصَلِّعَلی مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد🌷
🌷أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌷
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
🌸خاطرات بیادماندنی✨این قسمت ّ
🌸عملیات بدر بخش پنجم روایتی دیگر از تیپ شهدا و دومین مجروحیت سنگین فرمانده
🌸بعد از پایان عملیات «بدر» برگشتیم عقب و رفتم سراغ «محمود». هنوز روی تخت بود.
🌸پرسیدم: «محمود! چی شد؟ با کی برگشتی عقب ؟ » تعریف کرد: «منونشوندن ترك یه موتور تا بیارنم عقب
🌸حالا مگه آتیش بند می اومد. چپ و راست مون رو می زدن. به یه سنگر که رسیدیم، راننده موتور زد کنار و گفت: «اگه بخوایم ادامه بدیم، می خوریم .
🌸موتور رو همین جا بذاریم، بریم تو این سنگر تا یه کم آتیش بخوابه.» منم تو حالی نبودم که بخوام حرفی بزنم . موتور رو انداختیم کنار جاده و رفتیم توسنگر.
🌸همین طور که نشسته بودیم یه خمپاره اومد، درست خورد توی سنگر. راننده موتور جلوی چشمم پودر شد و من هم درد شدید و عجیبی توی دستم حس کردم. بی حال افتادم کنار جاده.
🌸خون زیادی هم از دستم می رفت. یه کم که گذشت متوجه یه آمبولانس شدم که کنارم وایساد و منو گذاشتن داخلش.
🌸از بدشانسی، جلوتر که رفتیم، آمبولانس هم چپ کرد و من دیگه نفهمیدم کی منو آورد عقب.
🌸عقب که آوردنم، با هلیکوپتر انتقالم دادن به بیمارستان و سریع عملم کردن.
🌸جالبش این جاست وقتی عکسی رو که از دستم گرفتن، دیدم، تازه متوجه شدم، سگك فانسقه اون راننده موتور که شهید شد، ترکش شده ورفته بود توی دستم.»
🌸 آن مجروحیت یکی از سنگین ترین زخمهایی بود که «کاوه» در طول جنگ برداشت و تا مدت ها دستش روی شانه آویزان بود.
🌸والعاقبه للمتقین🌸
🌸راوی برادر همرزم سید مجید ایافت