مورفین فقط حرف زدن با
کسی که دوسش داری ...♥️
@nabz_eshgh💛
📸از دریا نترسانم که من
در قلب تو جان میدهم
دریا بشی زیبای من
غرق نگاهت میشوم
@nabz_eshgh💛
🕊️🍃نبــض عشــ﷽ــق🍃🕊️(مذهبی وشیعه )به همراه کلی شعر،عکس ومتن
✨ #پارت_دو توجهی نداشت؛ انگار سرما در دلشان نشسته بود که نسبت به هم نوعی که از سرما در حال یخ زدن
✨ #پارت_سه
طعم شیرینی داشت این پسرم گفتن حاج علی؛ طعم دهانش که شیرین
شد، قلبش را گرم کرد.
-ارمیا هستم... ارمیا پارسا
حاج علی: فضولی نباشه کجا میرفتی؟
ارمیا: راستش داشتم برمیگشتم تهران؛ برای تفریح رفته بودم جواهرده.
حاج علی: توی این برف و سرما؟! ما هم میرفتیم تهران.
ارمیا: اینجور وقتا خلوته؛ تهرانی هستید؟
صدای زمزمه مانند دختر را شنید:
_جواهر ده رو دوست داره، روزایی که خلوته رو خیلی دوست داره.
حاج علی با چشمان غمگینش به زن نگاه کرد:
_هنوز که چیزی معلوم نیست عزیز بابا، بذار معلوم بشه چی شده بعد با
خودت اینجوری کن!
آیه در خاطراتش غرق شده بود و صدایی نمیشنید. صدای صحبتهای
َ ارمیا و حاج علی محو و محوتر می شد و صدای مردی در گوشش زنگ
میزد:
_وای آیه... انگار اینجا خود بهشته!
آیه با لبخند به مردش نگاه کرد و با شیطنت گفت:
_شما که تا دیروز میگفتی هر جا که من باشم برات بهشته، نظرت عوض
شد؟
-نه بانو؛ اینجا با حضور تو بهشته، نباشی بهشت خدا هم خود جهنمه!
آیه مستانه خندید به این اخم و جدیت مردش
صدای حاج علی او را از خاطرات به بیرون پرتاب کرد:
_آیه جان... بابا! بیا این آبجوش رو بخور گرمت کنه!
به لیوان میان دستان پدر نگاه کرد. لیوان را گرفت و بخارش را نفس کشید
این عادت همیشگی او و مردش بود به یاد اورد
مردش استکان را از روی میز برداشت و بخارش را نفس کشید و گفت:
✨ #ادامه_دارد...
@nabz_eshgh💛
✨ #پارت_چهار
_لذت خوردن یه چایی خوب، به اینه که اول عطرشو نفس بکشی...
مخصوصًا وقتی چای زنجبیل باشه!
استکان را به بینی اش نزدیک کرد و نفس عمیقی کشید و با لذت
چشمانش را بست.
حاج علی لیوان چای را به سمت ارمیا گرفت: _بفرمایید، چای دارچینه،
بخور گرم شی!
لیوان را گرفت و تشکر کوتاهی کرد. نگاهی به اطراف انداخت. بارش برف
قطع شده بود؛ اما آنقدر شدید باریده بود که هنوز هم امکان حرکت
وجود نداشت؛ باید منتظر راهداری و امدادگران هلال احمر بمانند. دستی
جلوی چشمش قرار گرفت، حاج علی بستهای بیسکوئیت را مقابلش
گرفته بود:
_بخور، بهتر از هیچیه! وقت نشد وسایل سفر رو حاضر کنم؛ برگشتمون
عجله ای شد. حال دخترمم خوب نیست، زنها بهتر این کارا رو بلدن!
ارمیا: این حرفا چیه حاج علی، من مهمون ناخوانده شدم!
حاج علی لبخندی زد و نگاهش مات جادهشد:
_انگار این راه حالا حالاها باز نمیشه. چند ساعت پیش بود که بهمون خبر
دادن دامادم شهید شده، سریع حرکت کردیم بریم ببینیم چی شده؛ هنوز
نمی دونیم چیشده؛ اصلا خبر شهادتش قطعی هست یا نه؟
نگاه کنجکاو ارمیا به حاج علی بود؛ ولی نگاه حاج علی هنوز به تاریکی
مقابلش بود:
_یک سال پیش بود که اومد بهم گفت میخوام برم سوریه! میگفت آیه
راضی شده، اومده بود ازم اجازه بگیره؛ میدونست این راهی که میره
احتمال برنگشتنش بیشتر از برگشتنشه!
مرد و زن جوانش را بیوه کرد...
ُ
ارمیا پوزخندی زد به مردی که رفت و
پوزخند زد به زنی که شوهرش را به کام مرگ فرستاده... زنی که حکم مرگ
همسرش را داده بود دستش!
✨ #ادامه_دارد...
@nabz_eshgh💛
تاریخ تولد : 1369/05/30
محل تولد : تهران
تاریخ شهادت : 1394/10/21
محل شهادت : خانطومان - سوریه
وضعیت تاهل : مجرد
محل مزار شهید : تهران - گلزار شهدای یافت آباد
✨ #وصیت_نامه
در فرازی از وصیت نامه شهید مدافع حرم مجید قربانخانی آمده است: «بعد از مرگم خوشحال باشید و گریه بر مصیبت اباعبدالله کنید نه بر پیکر بیجان من، خوشحال باشید که در راه اسلام و شیعیان به شهادت رسیدم. صحبتم با حضرت امام خامنهای، آقاجان گر صدبار دگر متولد شوم برای اسلام و مسلمین جان میدهم..»
✨ #شهید_مجید_قربانخانی
@nabz_eshgh💛
#روز_نهم
#یا_قمرالعشیرة
مطمئنا روزه ی روز نهم نذر عموست
دیدن صحن و سرای کربلایم آرزوست...
✨ #ماه_رمضان
@nabz_eshgh💛
گاهی وقتا ادم دلش میخواد بشینه ی جا فقط گریه کنه😭😭😭
کاش آدما همدیگه رو یکم درک میکردن...
از امشبـ🌙
غصه و گرد یتیمـے
نشیند بر رخ زهـــراے اطهر😔💔
✨ #وفات_ام_الزهراحضرت_خدیجه_ڪبری_بر_فرزند_برومندش_مهدی_عج_تسلیت_باد🍂🏴
@nabz_eshgh💛