eitaa logo
🕊️🍃نبــض عشــ﷽ــق🍃🕊️(مذهبی وشیعه )به همراه کلی شعر،عکس ومتن
663 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
548 ویدیو
56 فایل
دوستان عیب کنندم کہ چرا دل بہ تو دادم باید اول بہ تو گفتن کہ چنین خوب چرایے؟ :) ✨ #سعدے جهت انتقال پیشنهادات و انتقادات به مدیر پیام بدین. @Montazerz {به کانال #نبض_عشق💛خوش آمدید}
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ خوشبختی یعنی: پنجره‌ی نگاهی که هر صبح فقط رو به حیاطِ لبخندِ تو باز شود.. ✨ @nabz_eshgh💛
✨ قطعاً فصلش كه بشود.. تمام اين "نرسيده ها" مى رسند.! ✨ @nabz_eshgh💛
ツ 🌷آیت الله طباطبایی (ره): سخن گفتن نقره و طلا هرگاه مومن را خاموش دیدید به او نزدیک شوید که به او حکـمت القا می شـــود. سرم را ضمانت می‌کنم اگر کسی را ببندد به حکـمت می رســد. @nabz_eshgh💛
آن كه كينه را كنار بگذارد، قلب و ذهنش آرامش مى‌يابد. "امام على(ع)" اگر دنبال آرامش توی زندگی هستین بایییید ببخشین 👆 راهش همینه فقط💁 ✨ @nabz_eshgh💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هَـر جُمعــه اَز نَبودنِٺاݩ دَرد مےکِشیـم ؛رَحمے بُـکݩ بہ حالِ دلــ💔 بےقرارهـا ••🥀 ✨ @nabz_eshgh💛
Forget the mistakes,remember the lesson. اشتباهاتتو فراموش کن، درسایی که یاد گرفتی رو به ذهن بسپار.🍃 @nabz_eshgh💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊️🍃نبــض عشــ﷽ــق🍃🕊️(مذهبی وشیعه )به همراه کلی شعر،عکس ومتن
✨ #پارت_۴۳ آیه اشک میریخت و میگفت... رها اشک میریخت و گوش می داد. _دیدی رفت؟ دیدی تنها شدم؟ مرَدم
۴۴ سعی میکنم هر روز یه سر بزنم که اگه کاری بود انجام بدم. خبری شد فوری بهم زنگ بزن، هر ساعتی هم که بود مهم نیست؛ متوجه شدی؟ لبخند بر لب رها آمد. چقدر خوب بود که میدانست رها چه میخواهد... _چشم حتما... شماره اش را گرفت و در گوشی اش ذخیره کرد. صدرا رفت... رها ماند و آیه ی شکسته ی حاج علی. رها شام را زمانی که آیه خواب بود آماده کرد. میدانست آیه ی این روزها به خودش بی اعتناست. میدانست آیه ی این روزها گمشده دارد. میدانست مادرانه میخواهد این آیه ی شکسته؛ دلش برای آن کودک در بطن مادر میسوخت؛ دلش برای تنهایی های آیه اش می سوخت. با اصرار فراوان اندکی غذا به آیه داد. حاج علی هم با غذایش بازی َ می کرد. آیه در پیچ و تاب مردش بود...کجایی مرد روزهای تنهایی من؟ کجایی هم نفس من؟ کجایی تمام قلبم؟ و سخت جای خالی اش درد داشت. و سخت بود نبود این روزها... سخت بود که کودکی داشته باشی و مردت نباشد برای پرستاری. سخت بود سختی روزگار او. سخت بود که مرد شود برای کودکش؛ سخت بود مادر و پدر شدن. جواب مادرشوهرش را چه میداد؟ به یاد آورد آن روز را: فخر السادات: من اجازه نمیدم بری! اون از پدرت اینم از تو... آیه تو یه چیزی بگو! -آیه رو راضی کردم مادر من، چرا اذیت میکنی؟ خب من میخوام برم! دل در سینه ی آیه بیقراری میکرد. دلش راضی نمیشد؛ اما مانع رفتن مردش نبود.مردش برای دین خدا می جنگید.مردش گفته بود اگر در کربلا َ بودی چه میکردی؟ جزو زنان کوفی بودی یا نه؟مردش گفته بود الان وقت انتخاب است آیه. ِآیه سکوت کرد و مردش سکوت را علامت َ رضایت دانست. حال مادرت چه می گوید مرد من؟من مانعت شوم؟ من ✨ @nabz_eshgh💛