آرامش آسمان شب
سهم قلبتان❣ باشد
و نور ستاره ها💫
روشنى ِ بى خاموش ِ تمام لحظه هايتان
شبتون مهتابی🌷
🌸🍃
@nabzeshgh
طبق عادت دوشنبه ها رفتم سراغ حرم الشهدای دانشگاه از میون ۵ تا شهید علاقه خاصی به شهید وسطی دارم اخه شهید محمد خوانی این شهیدو دفن کردن و اونم به نیت حضرت زهرا ....نشستم چشمم خورد به شاخه گل رز ابی که این سومی دوشنبه ای بود که میدیدم این شاخه گل و یعنی اتفاقیه اونم گل مورد علاقه من ؟؟؟غافل از اینکه شیطنت کسیه که دو هفتس ازم خواستگاری کرده و من هنوز مشغول فکر کردنم ......
#دلنوشته
@nabzeshgh
💓نبض عشق💓
طبق عادت دوشنبه ها رفتم سراغ حرم الشهدای دانشگاه از میون ۵ تا شهید علاقه خاصی به شهید وسطی دارم اخه
بذارم عاشقانه های این زوج دانشجو رو؟؟
هدایت شده از ❤️اباالفضلیامافتخارمه❤️
#داستان_شب
🔴پسر جوان و دختر تنهـــا
جوانی #دخترکی زیبارا درحال گریه دید گفت چرا گریه میکنی؟ دختر گفت: من در #فلان روستا زندگی میکنم امروز در مدرسه تأخیر کردهام و سعی نمودم که در #موعد مقرر خود را به ترمینال برسانم امّا وقتی به اینجا رسیدم متوجه شدم که #رفقایم رفتهاند و من تنها ماندهام
جوان گفت #امشب به خانه من بیا. شبانگاه شیطان مرتباً جوان را وسوسه میکرد و به او #القاء میکرد که این #صید گرانبهایی است که در کنار تو آرمیده است. به #زیبایی و طراوت و شادابی او به این عروس رایگان نظر کن.
چه کسی میداند که تو با او #چکار میکنی؟ برو در کنار او بخواب. دختر نیز نمیتوانست #بخوابد زیرا با جوانی ناآشنا در اتاقی به سر میبرد و در حال #مبارزه و ترس و حیرت لحظات را سپری میکرد. خواب به چشم هیچ کدام فرو نرفت
#شیطان دست از سر جوان برنمیداشت پسرجوان از #جا برخاست و چراغی را روشن کرد کماکان شیطان اورا #ترغیب به تعدی به دختر جوان میکردجوان در حالی که چراغ را #روبروی خود گذاشته بود نفسش را مخاطب قرار داد و گفت: من #انگشتم را روی چراغ قرار خواهم داد. اگر بر آتش چراغ صبر کنی و #سوزش و درد آن را تحمل کنی به معصیت اقدام کن و گرنه از #خدای یکتا بترس و به آیندهات امیدوار باش انگشتش را روی چراغ گذاشت تا حدی که #بوی سوختن آن به مشام رسید و از درد شدید بر خود میپیچید و با خود میگفت: ای #دشمن خدا اگر تو بر آتش چراغ و این شعلهی ضعیف صبر نکنی پس چگونه #آتش سهمگین دوزخ را تحمل خواهیکرد؟
صبح فردا جوان دختر را خدمت پدر دختر برد و #سلامت تحویل داد
آنگاه پدرش به جوان نزدیک شد و بر او سلام کرد و از #او تشکر و قدردانی نمود.
مدتی بعد به #خواست خداوند ان پسر و دختر به نکاح هم درامدند
📚روایات و داستانهای کهن وقرانی
شهرام شیدایی
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
🌹 @abalfazleeaam
🌸آغاز یک روز خوب با سلامی
🌸پر از حس خوب زندگی
🌸ســــــلام
🌸صبح قشنگتووون بخیر
🌸وسرشار از لحظه های زیبا
💓 @nabzeshgh
بنشین چای بریزم ڪه ڪمے مست شویم
دلخوشم ڪرده همین پیش تو عیاشے ها
آرزویم فقط این است بگویم سر صبح
عصر هم منتظر آمدنم باشے ها!
🍀
💓 @nabzeshgh
وای از آن روز،تو عاشق شوے و من معشوق
پدرے از تو در آرم ڪه خدا مےداند!😁
💓 @nabzeshgh
سلام خدمت اعضای کانال.ازامروزب
بعدتوی این کانال متن رفیق.وعاشقانه.وهرچیزدیگری ...میفرستیم.اینجوری خیلی خوب میشه ....روزتون خوش😍❤️
@nabzeshgh
💓نبض عشق💓
طبق عادت دوشنبه ها رفتم سراغ حرم الشهدای دانشگاه از میون ۵ تا شهید علاقه خاصی به شهید وسطی دارم اخه
گل رزو پر پرش کردم و خواستم بلند بشم که فردی با چفیه لبانی ی گوشه حرم الشهدا نگاهمو جلب کرد چقد لباسش آشنا بود اما...نکنه گل های رز کار این جوان بوده و ....حرکت کردم به سمت خوابگاه با کلی دلواپسی انگار تردید کردم که چه کنم قرار بود امشب مادرهم رشته ایم زنگ بزنن که جواب بگیرن اما من هنوز دو دل هستم خدایا خودت کمک کن ....سپردم همه چی رو دست حضرت زهرا و خواستم برایم مادری کنن ....اخر قرار بود به پسری جواب بدهم که با اینکه ۴ ترم توی یک کلاس نشستیم من هنوز صداشو درست نشنیده بودم تا شب خواستگاری تنها سوالی که ذهنم را قلقلک میداد او که این همه سر به زیر است به راستی منو دیده اصلا؟؟؟؟نتونستم تاب وبیارم و پرسید
_ببخشید شما اصلا منو دیدین ؟؟
+قشنگی به سیرت خانم سیرت خوب نوید صورت خوبه .
همین قدر قانع کننده همین قدر شیرین .......
تصمیم گرفتم این داستان و براتون بذارم اول برا خوشبختیشون ی صلوات بفرست بعدشم هر روز همین حوالی منتظر ادامه این زندگی قشنگ باشید ...مذهبی ها عاشق ترن😍😍
پنجاه سال بعد
من با دستی لرزان
تو با گیسی سفید..
این روزها را حسرت خواهیم خورد
که چرا در مه ماندیم...
با ابرها بازی کردیم..
سردمان شد
ولی گرم نکردیم
رویای ما شدن را...
💓 @nabzeshgh
تو آن آزارِ شیرینی
که دلخواه است تکرارَت
و من هر بار از هر بار
بیشتر دوستت دارم ...
💓 @nabzeshgh