eitaa logo
💓نبض عشق💓
2.4هزار دنبال‌کننده
13.4هزار عکس
3.1هزار ویدیو
40 فایل
مینویسم ازعشق بین زوج ها❤ مینویسم ازمحبت هایی که‌اساسش عشق به خداست غفلت ازمن بچه مذهبی ست که نگذاشتم دیده شوم کسی 💖عشق‌های‌آسمانی‌ماراندیده‌مینویسم‌تابدانندعشق‌اصلی‌مال‌مابچه‌مذهبی هاست نه آن‌عشق‌های‌پوچ‌خیابانی @yadeshbekheyrkarbala
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸💖🌸💖🌸 یک ساعت عشق صد جهان بیش ارزد صد جان به فدای عاشقی باد ای جان 💓 @nabzeshgh 💓
💓 @nabzeshgh 💓
🌸💖🌸💖🌸 درویشی و عاشقی به هم سلطانیست گنجست غم عشق ولی پنهانیست ویران کردم بدست خود خانه دل چون دانستم که گنج در ویرانیست 💓 @nabzeshgh 💓
🌸💖🌸💖🌸 جان و جهان! دوش کجا بوده‌ای نی غلطم، در دل ما بوده‌ای 💓 @nabzeshgh💓
#اردیبهشت موهای شرابی اش را پشت گوش می اندازد با صد عشوه میرقصد زیر چتر باران پخش میشود عطر گل های نم دار دامنش در هوا و خنده کنان به دنبال خرداد در کوچه پس کوچه های بهار گم میشود @nabzeshgh
هدایت شده از 🇮🇷 نفس عمیق 🇵🇸
PART-16 (parhizgar).mp3
12.58M
┏━━━↬🌻↫━━━┓ جزء شانزدهم با صدای استاد پرهیزگار التماس دعا @NafasseAmigh ┗━━━↬🌻↫━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💓نبض عشق💓
#اردیبهشت موهای شرابی اش را پشت گوش می اندازد با صد عشوه میرقصد زیر چتر باران پخش میشود عطر
#خرداد مردی ست چهار شانه , قد بلند با غروری به بلندای آفتاب که در قلبش عشق پنهانی دارد ..... تا به وقتش چون میوه یِ نوبرانه یِ تابستان او را از درخت عشق بچیند... خردادخوش یُمن ان شاء الله @nabzeshgh
امام حسن علیه السلام:❤️ دخترت را به ازدواج مردی باتقوا درآور زیرا اگر دخترت را دوست داشته باشد گرامی اش میدارد و اگر دوست نداشته باشد به او ظلم نمیکند ... @nabzeshgh
ضمن عرض سلام وشب بخیروقبولی طاعات وعبادات شماعزیزان 💐 دوروزبه دلیل مشغله زیادنتونستم پارتهای روزانه عاشقانه‌دومدافع روارسال کنم به امیدخداپارتهای جامونده روالان میفرستم که این داستان تموم بشه به امیدخدابعدش کتاب (شهیدسیاهکالی)ارسال میشه پیشنهادویژه میکنم حتمااونودنبال کنید👌🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💓نبض عشق💓
❤️💞❣💛❤️💞❣💛❤️💞❣💛 ❤️ #عاشقانہ_دو_مدافع❤️ #قسمت_نوزدهم _همہ خوشحال بودݧ ماماݧ کہ کلے نذرو نیاز کرده
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🍂🌸🍃 ❤️ ❤️ ✍خیلے دوست داشتم تو مراسم تشییع شهدا شرکت کنم تا حالا نرفتہ بودم براے همیـن قبول کردم. ✍کتاب هایے رو کہ زهرا دوستم داده بود و شروع کردم بہ خوندن،خیلے برام جذاب و جالب بود. ✍وقتے میخوندم کہ با وجود تمام عشق و علاقہ اے کہ بیـن یہ شهید و همسرش وجود داشتہ با ایـن حال بہ جنگ میره و اونو تنها میزاره و در مقابل همسرش صبورانہ منتظر میمونہ و شهادت شوهرشو باعث افتخار میدونہ قلبم بہ درد میومد. ✍یا پسرے کہ بہ هر قیمتے کہ شده پدر و مادرشو راضے میکرد کہ به جبهہ بره ✍پسر بچہ هایے کہ تو شناسنامہ هاشون دست میبردند تا اجازه ے رفتـن بہ جبهہ رو بهشون بدن. ✍دختر بچہ هایے کہ هر شب منتظر برگشت پدرشون،چشمشون بہ نور بود و شهادت پدرشون و باور نمیکرد. ✍و... ✍واقعا ایـن ارزش ها قیمت نداره،هر کتابے رو کہ تموم میکردم در موردش یہ نقاشے میکشیدم ✍یہ بار عکس همون شهید و بر اساس عکسایے کہ تو کتاب بود ، یہ بار عکس دختر بچہ اے منتظر ، یہ بار عکس مادر پیرے کہ قاب عکس پسرش دستشہ و منتظره کہ جنازه ے پسرے رو کہ 20سال براش زحمت کشیده و بزرگش کرده رو براش بیارن. ✍هوا خیلے گرم بود قرار بود با زهرا بریم بهشت زهرا براے مراسم تشییع شهدا. ✍خیلے چادر سرکردن برام سخت بود با ایـن کہ چند ماه از چادرے شدنم هم میگذشت ولے بازم سخت بود دیگہ هر جورے کہ بود تحمل کردم و رفتم. ✍بهشت زهرا خیلے شلوغ بود انگار کل تهران جمع شده بودن اونجا فکر نمیکردم مردم انقدر معتقد باشـن،جدا از اون همہ جور آدم و میشد اونجا دید پیر و جوون،کوچیک و بزرگ،بی حجاب و باحجاب و... ✍شهدا دل همہ رو با خودشون برده بود. ✍پیکر شهدا رو آوردن همہ دویدن بہ سمتشون ،یہ عده روے پرچم ایران کہ روی جعبہ رو باهاش پوشونده بودن،یہ چیزایـے مینوشتـن،یہ عده چفیہ هاشونو تبرک میکردن،یہ عده دستشونو گذاشتہ بودن رو جعبہ و یہ چیزایے میگفتـن،در عین حال همشون هم اشک میریختـن ✍پیرزنے رو دیدم کہ عقب وایساده بود و یہ قاب عکس دستش بود و از گرما بے حال شده بود ✍رفتم پیشش و ازش پرسیدم: ✍مادر جان ایـن عکس کیہ❓❓❓ ✍لبخند زد و گفت عکس پسرمہ منتظرشم گفتہ امروز میاد،بطرے آب و دادم بهش و ازش پرسیدم شما از کجا میدونے امروز میاد⁉️ ✍گفت:اومد بہ خوابم خودش بهم گفت کہ امروز میاد،بهش گفتم خوب چرا نمیرید جلو⁉️ ✍گفت:بهم گفتہ مادر شما وایسا خودم میام دنبالت،اشک تو چشام جم شد،دلم میخواست بهش کمک کنم،بهش گفتم: ✍مادر جان اخہ ایـن شهدا هویتشون مشخص شده اگہ پسر شمام بود حتما بهتون میگفتـن، جوابمو نداد. ✍بهش گفتم: مادر جان شما وایسا اینجا مـن الان میام ✍رفتم جلو زهرا هم پیشم بود قاطے جمعیت شدیم و هولمون داد،جلو نفهمیدم چیشد سرمو آوردم بالا دیدم کنار جنازه ے شهدام،یہ احساسے بهم دست داد دست خودم نبود، همینطورے اشک از چشام میومد دستمو گذاشتم رو یکے از جعبہ ها یاد اون پیرزن افتادم زیر لب گفتم:خودت کمک کـن بہ اون پیرزن خیلے سختہ انتظار ✍جمعیت مارو بہ عقب برگردوند با زهرا گشتیم دنبال اون پیرزن،پیداش نکردیم نیم ساعت دنبالش گشتیم اما نبود دیگہ نا امید شده بودیم گفتیم حتما رفتہ داشتیم برمیگشتیم کہ دیدیم یہ عده جمع شدن و آمبولانس هم اومده رفتیم ببینیم چیشده پیرزن اونجا افتاده بود... ادامه دارد...✌️ بامــــاهمـــراه باشــید🌹 💓 @nabzeshgh 💓
💓نبض عشق💓
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🍂🌸🍃 ❤️ #عاشقانہ_دو_مدافع❤️ #قسمت_بیستم ✍خیلے دوست داشتم تو مراسم تشییع شهدا شرکت کنم تا حا
❤️💞❣💛❤️💞❣💛❤️💞 ❤️ ❤️ _پیرزن اونجا افتاده بود... _با زهرا دوییدیم سمتش،هر چقدر صداش میکردیم جواب نمیداد،اعصابم خورد شده بود گریہ میکردم و بلند بلند صداش میکردم اما جواب نمیداد،تموم کرده بود. _مامور آمبولانس اومد سمتمون و گفت خانم ایشون تموم کردن،چیکار میکنید⁉️ _نسبتے با شما دارن⁉️ _زهرا جواب داد:نسبتے ندارم،بلند شدم با صداے بلند کہ عصبانیتم قاطیش بود از آدمايے کہ اطرافموݧ بودن علت ایــن اتفاقو میپرسیدم. _یہ عده میگفتـن کہ گرما زده شده یہ عده میگفتـن زیر دست و پا مونده و... _هرکی یہ چیزی میگفت،کلافہ شده بودم،یہ نفر اومد دستشو گذاشت رو شونم و صدام کرد:خانم⁉️ _برگشتم یہ خانم میان سال محجبہ بود کہ چهره ے مهربونے هم داشت،ازم پرسید:ایـن خانم باهاتون نسبتے دارن⁉️ _گفتم:نه چطور⁉️ _گفت:مـن شما رو دیدم کہ کنارشون وایساده بودید و حرف میزد بعد از رفتـن شما ایـن پیرزن از جاش بلند شد،در حالے کہ لبخند بہ لب داشت بہ سمت جمعیت میدویید فریاد میزد و میگفت بالاخره اومدے⁉️محمد جان اومدے⁉️ _بعد قاطے جمعیت شد و زیر دست و پا موند،مـن دوییدم طرفش کہ نزارم بره اما بهش نرسیدم و این اتفاق افتاد _متاسفم واقعا... _اشک از چشام جارے شد رفتم سمت پیرزن،هنوز قاب عکس تو بغلش بود قاب عکس و برداشتم پشتش نوشتہ بود "محمد جعفرے" _یاد حرفاش افتادم پس واقعا پسرش اومد دنبالش و اونو برد پیش خودش. _آمبولانس پیرزن رو برد،قاب عکس دست مـن موند حال بدے داشتم وقتے برگشتم خونہ هوا تاریک شده بود. _تو خونہ همش یاد اتفاق امروز میوفتادم و اشک میریختم،قاب عکس و همراه خودم آوردم خونہ،شیشش شکستہ بود،داشتم عکس و از داخل قاب در میوردم کہ متوجہ شدم یہ کاغذ پشتشہ. _کاغذ و برداشتم یہ نامہ بود: 🍃🌹یاهو🌹🍃 _مادر عزیز تر از جانم سلام _مرا ببخش کہ بدون اجازه ے شما بہ جبهہ آمدم فرمان امام بود و من مجبور بودم از طرفے چطور میتوانستم ببینم دشمن جلوے چشمانم بہ خاک وطنم تجاوز کرده و بہ نوامیس کشورم چشم دارد. _اگر مـن بہ جبهه نمیرفتم در قیامت چگونہ جواب مادرم حضرت زهرا را میدادم،چگونہ در چشمان مولایم سید و الشهدا نگاه میکردم. _مطمعـنم خداوند بہ شما و پدر جان صبر دورے و شهادت مـن را خواهد داد. _مادر جان بعد از مـن بہ جوانان کشور بگو کہ محمد براے حفظ عزت کشور جنگید بگو قرمزي خون و خود را داد تا سیاهے چادر هایشان حفظ شود. _مادر جان براے شهادتم دعا کـن... _میگویند دعاے مادر در حق فرزندش،میگیرد _حلالم کـن... _پسر خطا کارت "محمد جعفری" _با خوندن نامہ از گذشتم شرمنده شدم تازه داشتم مفهوم چادرے کہ روسرمہ رو درک میکردم،طرز فکرم کاملا عوض شده بود دیگه اسماء قبلے نبودم بہ قول مامان داشتم بزرگ میشدم _از طرفے هم جدیدا همش برام خواستگار میومد در حالے کہ مـن اصلا بہ فکر ازدواج نبودم و هنوز زمان میخواستم کہ خودمو پیدا کنم و بہ ثبات کامل برسم. _اون سال کنکور دادم با ایـن کہ همیشہ آرزوم بود مهندسے برق قبول شم ولے عمرا قبول شدم چاره اے نبود باید میرفتم... ادامه دارد.. بامــــاهمـــراه باشــید🌹 💓 @nabzeshgh 💓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💓نبض عشق💓
❤️💞❣💛❤️💞❣💛❤️💞 ❤️ #عاشقانہ_دو_مدافع❤️ #قسمت_بیست_و_یکم _پیرزن اونجا افتاده بود... _با زهرا دوییدیم
❤️💞❣💛❤️💞❣💛❤️💞❣💛 ❤ _چاره اے نبود باید میرفتم... _اوایل مهر بود کلاس هاے دانشگاه تازه شروع شده بود _ما ترم اولے ها مثل ایـݧ دانشگاه ندیده هاروز اول رفتیم تنها کلاسے کہ تو دانشگاه برگزار شد،کلاس ترم اولے ها بود دانشگاه خیلے خلوت بود. _تو کلاس کہ نشستہ بود احساس خوبے داشتم خوشحال بودم کہ قراره خانم مهندس بشم براے خودم _تغییرو تو خودم احساس میکردم هیجاݧو شلوغے گذشتمم داشت برمیگشت هموݧ روز اول با مریم آشنا شدم دختر خوبے بود. _اولیـݧ روز دانشگاه پنج شنبہ بود. از بعد از اوݧ قضییہ تو بهشت زهرا هر پنجشنبہ میرفتم اونجا و بہ شهدا سر میزدم شهداے گمنامو بیشتر از همہ دوست داشتم هم بخاطر خوابے کہ دیدم هم بخاطر محمد جعفرے پسر هموݧ پیرزݧ نمیدونم چرا فکر میکردم جزو یکے از شهداے گمنانہ. _اوݧ روز بعد از دانشگاه هم رفتم بهشت زهرا قطعہ ے شهداے بی پلاک. _زیاد بودݧ دلم میخواست یکیشونو انتخاب کنم کہ فقط واسہ خودم باشہ اونروز شلوغ بود سر قبر بیشتر شهداے گمنام نشستہ بود. چشمامو چرخوندم کہ یہ قبر پیدا کنم کہ کسے کنارش نباشہ بالاخره پیدا کردم سریع دوییدم سمتش نشستم کنارش و فاتحہ اے براش بفرستادم سرمو گذاشتم رو قبر احساس آرامش میکردم یہ پسر بچہ صدام کرد:خالہ❓خالہ❓گل نمیخواے سرمو آوردم بالا یہ پسر بچہ ے ۵ سالہ در حال فروختـݧ گل یاس بود . عطر گلا فضا رو پر کرده بود برام جالب بود تاحالا ندیده بودم گل یاس بفروشـݧ آخہ گروݧ بود ازش پرسیدم:عزیزم همش چقدر میشہ❓ گفت:۱۵تومـݧ ۱۵تومــݧ بهش دادم و گلهارو ازش گرفتم چند تاشاخہ ببشتر نبود. بطرے آب و از کیفم درآوردمو روقبر و شستم بوے خاک و گل یاس باهم قاطے شده بود لذت میبردم از ایـݧ بو گلها رو گذاشتم روقبر دلم میخواست با اوݧ شهید حرف بزنم اما نمیتونستم میخواستم باهاش درد و دل کنم اما روم نمیشد از گذشتم چیزے بگم براے همیـݧ بہ یہ فاتحہ اکتفا کردم. یہ شاخہ گل یاس و هم با خودم بردم خونہ و گذاشتم تو گلدوݧ اتاقم هموݧ گلدونے کہ اولیـݧ دستہ گلے کہ رامیـݧ برام آورد بود و گذاشتہ بودم توش بهم ریختم ولے با پیچیدݧ بوے گل یاس تو فضاي اتاقم همه چیز و فراموش کردم و خاطرات خوب مثل چادرے شدنم اومد تو ذهنم. _همہ ے کلاس هاے دانشگاه تقریبا دیگہ برگزار میشد چندتا از کلاس ها روکہ بین رشتہ ها،عمومے بود و با ترم هاے بالاتر داشتیم سجادے هم تو اوݧ کلاس ها بود. _مـݧ پنج شنبہ ها اکثرا کلاس داشتم و بعد دانشگاه میرفتم بهشت زهرا پیش شهید منتخبم سرے دوم کہ رفتم تصمیم گرفتم تو نامہ همہ چیو براش از گذشتم بنویسم و بهش بگم چی ازش میخوام _نامرو بردم خندم گرفتہ بود از کارم اصلا باید کجا میذاشتمش بالاخره تمام سعے خودمو کردم و باهاش حرف زدم وقتے از گذشتم میگفتم حال بدے داشتم و اشک میریختم و موقع رفتـݧ یادم رفت نامہ رو از اونجا بر دارم. با صداے سجادے از خاطراتم اومدم بیرون... بامــــاهمـــراه باشــید.. 💓 @nabzeshgh 💓
💓نبض عشق💓
❤️💞❣💛❤️💞❣💛❤️💞❣💛 ❤ #عاشقانہ_دو_مدافع❤ #قسمت_بیست_و_دوم _چاره اے نبود باید میرفتم... _اوایل مهر بود
❤️💞❣💛❤️💞❣💛 ❤ _با صداے سجادے از خاطراتم اومدم بیروݧ.... خانم محمدے❓ بہ خودم اومدم با تعجب داشت نگام میکرد نگاهش کردم تا چشمام بہ چشماش افتاد نگاهشو دزدید سرشو انداخت پاییـݧ و گفت گوش دادید بہ حرفام❓ خجالت زده گفت راستش نہ تا یہ جاهاییشو گوش دادم اما... لبخند زد و گفت خوب ایرادے نداره تا کجا گوش دادید❓ _باصدایے کہ انگار از تہ چاه میومد همونطور کہ سرم پاییـݧ بود گفتم: داشتید میگفتید نمیتونستم نسبت بہ شما بے تفاوت باشم پووووووفے کرد و آهے از تہ دل کشید و ادامہ داد: بلہ نمیتونستم نسبت بہ شما بے تفاوت باشم خیلے خودمو کنترل میکردم. _خانم محمدے❓ ایـݧ شهید شماست دیگہ❓ ینے منظورم اینہ کہ هر هفتہ میاید سر ایـݧ قبر❓ سرمو بہ نشانہ ے تایید تکوݧ دادم با دست بہ چند تا قبر اونطرفتر اشاره کردو گفت اونم شهید منہ منم هر هفتہ میام پیشش اتفاقا هر هفتہ هم شما رو میبینم چند بار خواستم بیام جلو و باهتوݧ حرف بزنم اما نشد. _هفتہ ے پیش میدونستم کہ بخاطر خواستگارے چهارشنبہ میاید منم اومدم،حتے اومدم جلو کہ باهاتوݧ صحبت کنم اما شما تا متوجہ شدید یکے داره میاد سمتتوݧ رفتید خانم محمدے شما هرچیزے کہ مـݧ از همسر آیندم انتظار دارم رو دارید تا اینجا متوجہ شدم اعتقادات و عقیدموݧ هم بہ هم میخوره ما باهم میتونیم زیر سایہ ے امام زمان خوشبخت باشیم _البتہ اگہ شما هم قبول کنید ... خیلے داشت تند میرفت خندم گرفت و گفتم: اجازه بدید آقاے سجادے شما براے خودتوݧ بریدید و دوختید مـݧ هنوز جواب خیلے از سوالاتامو نگرفتم علاوه بر اوݧ شما از کجا میدونید مـݧ چیز هایے کہ شما میخواید و دارم همیشہ اوݧ چیزے کہ فکر میکنید و میبینید درست نیست جدا از اوݧ مـݧ هم براے خودم معیار هایے دارم از کجا میدونید شما همشو دارید❓ اخم هاش رفت تو هم وبا ناراحتے گفت: معذرت میخوام اسماء خانم اولیـݧ بار بود کہ اسممو صدا میکرد یجورے شدم. انگار اولیـݧ بار بود کہ صداشو میشنیدم لپام قرمز شد از خجالت سرمو انداختم پاییـݧ حالا خوبہ قربوݧ صدقم نرفتہ بوووود عجب بی جنبہ اے بودماااااا😂😂😂 _متوجہ حالتے کہ بهم دست داده بود شد و پرسید چیزے شده❓خودمو کنترل کردم کہ صدام نلرزه و گفتم ݧ چیزے نشده _دستشو گذاشت رو دهنش کہ معلوم نشہ داره میخنده😂و گفت: خوب تا الاݧ مـݧ حرف زدم حالا شما بگید سرفہ اے کردم تا اومدم حرف بزنم گوشیم زنگ خورد... کاملا فراموش کرده بودم ماماݧ زنگ زده بود گوشے هنوز دست سجادے بود گوشے و گرفت طرفم گوشے و ازش گرفتم جواب دادم _ماماݧ اجازه نداد حرف بزنم الو❓ اسماء❓ معلوم هست کجایے❓چرا جواب نمیدے❓نمیگے،نگراݧ میشم❓چرا انقد تو بی فکرے❓😡 انقد بلند حرف میزد کہ سجادے صداشو میشنید... بلند شدم رفتم اونور تر سلام ماماݧ جاݧ ببخشید دستم بند بود نمیتونستم جواب بدم آنتـݧ هم نداشتم مگہ کجایےکہ آنتـݧ ندارے❓ بهشت زهرا. چے بهشت زهرا چیکار میکنے❓برداشتت بردتت اونجا چیکار اومدم جواب بدم کہ آنتـݧ رفت و قطع شد ☘🌻☘🌻☘🌻☘🌻☘🌻☘🌻 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 💓 @nabzeshgh 💓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از 🇮🇷 نفس عمیق 🇵🇸
PART-17 (parhizgar).mp3
11.81M
┏━━━↬🌻↫━━━┓ جزء هفدهم با صدای استاد پرهیزگار التماس دعا @NafasseAmigh ┗━━━↬🌻↫━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌳🌸🍃 🌳الـهــی🌳 🌻اگر بد بودیم یاریمان کن تا فردایے 🌺 بهتر داشته باشیم 🌻خدایا 🌺به حق مهربانیت نگذار کسی ناامید وناراحت باشد 🌙در این روزها که مهمان توئیم🌙 💓 @nabzeshgh 💓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا