گفتم خرسواری 🐎
میخندی محسن
اره خرسواری 🐎
مهم ترین ماموریت لشگر
اونم به یگان دریایی😳
که باید یک گردان دواب 🐎🐎🐎🐎🐎🐎🐎🐎🐎🐎🐎
گفتم دواب
بگوقاطر ریزه🐎
هم من ازخنده 😅داشتم روده بور میشدم
شهید محسن هم
چه خنده ای😁😊😄
که بیرون هم بچه ها ازصدای قهه قهه خنده ما
داشت میخندیدند😃😀
عمورضا خادم چادر که بچه سوادکوه بود درب زد
چای اورد داخل داره میخنده😜
گفتم محسن جان این عمو
سوادکوهی است
انتخاب خوبی بجای من
خری سواری 🐎وارده
🌷 175 نفر🌷:
خوبه دیگه محسن جان....
همه جا یگان دریایی تو آب
کارداره....🚣♀
چه چیزی یگان مربوط میشه به
کوه شیار دره...
گفت ما لشگر ویژه ایم دستور دیگه
ماکه نباید بیکارباشیم تو
عملیات لشگر درغرب
گفتم چشم
نه من تخصص قاطر سواری 🐎دارم ونه نیروهای من
توعمرمان هنوز به خر و اسب 🐎🦓دست هم نزدیم تا سوارش بشیم
یا با او در کوه کمر بار ببریم
همین کم داشتیم😘
این بچه های همشهری
فریدونکناری😳😳😳
مرا با این قاطرها ببینند
وای چه بلای برسرم میاورند😭😭
هیچ ابروی برایم نمی زارند🐎
کارهارا تقسیم کردیم...
خرید وپیگیری قاطرها 🐎
وپالون و...
غذاشون وانتقال انها
با محسن بوده...
اماده سازی نیروها توجیح استقرار وآموزش وانتقال بصورت مرحله ای بامن
این داستان ادامه دارد
هرشب
درخدمتیم👇
کانال🌹175نفر🌹
@nafar175
نشردهید ادرس کانال👆
همسنگران خوبم
حتما نظرات خود رادرخصوص
خاطرات عملیات والفجر 10برای مدیر کانال ارسال کنید