سلام خواهران بزرگوار
خوبین ان شاالله
خواستم بگم ۳۰ سال دیگه اگه دزد🥷 خونمونو بزنه، یا توی خیابون یکی خفتمون کنه 🗡🔪⚔️و زنگ بزنیم پلیس👮♂️🚔
پلیس میگه نیرو نداریم و فرداش یا پس فرداش برا بررسی ماجرا میاد🤨
یا شایدم رییس پلیس منطقه مون یه افغانی باشه یا یه بنگلادشی که بزور دو کلمه فارسی میگه
یا مثلاً تو اسانسور 🚠گیر کنیم و زنگ بزنیم اتش نشانی 🚒 و بگن فعلا نیرو نداریم😔
یا فاضلاب محله بزنه بیرون 🤮😷 و ب شهرداری زنگ بزنیم و بگن نیرو نداریم فعلا صبر کنید 😡😡🤯
خونه سالمندانم 👨🦳👩🦳ک نیرو نداره بریم حداقل خیالمون راحت باشه
تازه پولم 💵 نداریم ، حقوق بازنشستگی هم یا نمیدن یا خیلی کم میدن چون کشورمون نیروی کار و درامدزا نداره و صندوق های بازنشستگی ورشکسته شدن ⛔️⛔️⛔️
فک نکنی شوخیه هاااا عین واقعیته فقط کمی دوره ک با یه چشم بهم زدن میاد🕖
و ما خواب تشریف داریم😴🥱
اونوقت خانومای ۳۰سال دیگه باید نفری ۵-۶ تا بچه بیارن تا ۱۲۰ سال آینده مشکل نیروی کار حل بشه، اما اون خانوما نمیتونن چون خودشون بخشی از نیروی کارن و فرصتشو ندارن
الان فقط و فقط من و تو میتونیم این مشکل رو حل کنیم
نگو سنم زیاده، بچه میخوام چیکار، پول نداریم، مستاجریم، حوصله نداریم، خدا ب من ۲_۳تا داده ب اونی ک نداده بده، بچم بزرگه، خجالت میکشم و....... ببین همه ما مسئولیم هم بخاطر خودمون هم اون یه دونه دو تا بچه ای ک زندگیمونو پاش گذاشتیم در واقع اونم با این وضعیت 👀 آینده روشنی نداره
عزیزدلم هرکدوممون حداقل 3 تا بچه👶👶 بیاریم مشکل حل شده هاااااااااا
فک نکن این حرفها دروغه و جهت ترساندن، ۳۰ سال دیگه از این حرفها وحشتناک تره و کار از کار گذشته😔😩
الان وقت ناز کردن و کلاس اومدن و پیش کشیدن مشکلات اقتصادی و...... نیست
مثل مادری ک یه دونه بچه شو راهی جبهه کرد و مادری ۴ بچه داد در راه اسلام و این کشور ، نگفت خون دل خوردم تا بزرگش کردم !!! گفت فدای علی اکبر حسین
عزیزم شیر زن امروز تویی بسم الله بگو ، بگو فدای علی اصغر حسین
تو هم سهمتو برای اسلام و کشورت و خودتو بچه هات بده.......
و بدون بی شک« ان تنصر الله ینصرکم»
#فرزندآوری
#جمعیت
#هشدار
مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار
╭┈───👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہکانال ما بپیوندید
╰┈➤ @nafas110530
8.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ایران آینده اگه بیدار نشیم این شکلی میشه.
پیری جمعیت از همهی خطرات بزرگتر است
«مسئلهی فرزندآوری، خیلی مسئلهی مهمی است. الان آمار فرزندآوری ما کمتر از جانشینی است. این معنایش این است که ما تا سی سال دیگر یک جامعهی پیر داشته باشیم. این از همهی خطرات بزرگتر است. مسلّماً راههایی هم وجود دارد برای اینکه بشود این را درست کرد؛ باید بنشینید این راهها را پیدا کنید.»
#سالمندی
#فرزند_آوری
مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار
╭┈───👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہکانال ما بپیوندید
╰┈➤ @nafas110530
اومدم از خونه برم بیرون متوجه شدم موقعی که اومدیم خونه، #دخترم کفشهاشو در آورده گذاشته داخل کفش من🥹 خیلی ذوق کردم جوری که برگشتم داخل و شروع کردم به بوسیدنش. نمیدونم شدت ذوق منو درک میکنید یا نه ولی از خدا میخوام براتون این صحنه رو رقم بزنه…
🗣 شریفیان یزدی
#قندونبات
مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار
╭┈───👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہکانال ما بپیوندید
╰┈➤ @nafas110530
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فسقلی پاشو له شدم دیگه ای بابا😂
#قندونبات
مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار
╭┈───👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہکانال ما بپیوندید
╰┈➤ @nafas110530
⁉️دوست دارید با «مرکز نفس» آشنا بشید👇👇
✅ یک گروه مردمی که
مدتی است برای دفاع از «حق حیات جنین» فعالیت میکند.
مادرانی که قصد سقط دارند را شناسایی می کنیم
با مشاوره ها و حمایت ها ، به اونها کمک میکنیم فرزندشان را نگه دارن😍
💎 تا حالا 100 فرزند👶 را برای 100 تا مادر🤱 حفظ کردیم
🔅 شنیدن احساس رضایت اونها بعد از تولد فرزند شون خیلی شیرینه😍😍
✅ دوست دارین شما هم با ما در ایجاد احساس رضایت در مادر ها شریک بشین؟😇😇
ما رو به دوستانتون معرفی کنید 🌸
شماره تماس با مشاوران نفس :
09389803541
09045158764
09153714155
پیام به ادمین
@darininurse
@drghazanfari
شماره کارت
6037997950482761
🔅•✾•••┈┈•🔅•✾•••┈┈•
مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار
╭┈───👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہکانال ما بپیوندید
╰┈➤ @nafas110530
از نویسندهی معروفی پرسیدند؛
اگر بخواهی کتابی صد صفحهای درباره امید بنویسی، چه می نویسی؟
گفت: 99 صفحه رو خالی میذارم، صفحه آخر می نویسم:
یادت باشه دنیا گرده
وقتی احساس کردی به آخر رسیدی
شاید در نقطه شروع باشی
زندگی ساختنی است؛
نه ماندنی...
مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار
╭┈───👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہکانال ما بپیوندید
╰┈➤ @nafas110530
👼👼👼👼✨✨✨✨☘☘☘☘
#سرگذشت_مینا 💞✨
مینا دختر ۱۷ ساله ایه که توی ماه ۵ بارداری متوجه بارداریش میشه و مادرش بهش میگه باید سقط کنی چون بچه ی تو ح.ل.ا.ل زاده نیست ... ☘
قسمت 12
سرگذشت مینا
قسمت دوازدهم
بابای حامد ازدواج دوم داشت و سر همین قضیه از مادر حامد جدا شده بود.
حامد دوتا خواهر داشت که یکی شون اوضاع مالی بهتری داشت. خیلی اهل دخالت تو زندگی ما نبود ولی خیلی براش آبرو و حفظ ظاهر مهم بود.
من که خونه شون نرفته بودم ولی حامد می گفت خونه بزرگ و لوکسی دارند.
به همین خاطر خیلی دوست نداشتم تا وقتی که وسایل زندگی مون مرتب نشده کسی بیاد خونه مون.
گرفتن عروسی رو هم به همون زمان موکول کردیم.
اولین وسیله ای که خریدیم یخچال بود.
اونم دست دوم.
یخچال تمیزی بود ،حالا چه اشکالی داره؟ دسته اش شکسته باشه!
برای پخت و پز فقط یه پیک نیک داشتم.
به سختی یکبار خورشت درست می کردم بعد برنج رو
و چایی هم معمولا نداشتیم.😞
وسیله بعدی که پیشنهاد من بود ، خرید اجاق گاز بود.
و بعد از اجاق گاز، نوبت ماشین لباسشویی.
کم کم داشت زندگی مون سروسامون می گرفت وای هنوز فرش و خیلی از وسایل دیگه رو نداشتیم.
یک سالی به همین منوال گذشت.
حامد دیگه کمتر می رفت خونه خودشون.
اکثر شبها میومد دنبالم از سرکار و من ازش خواهش می کردم پیش من بمونه و نره.
مامانم ، گهگاهی به من زنگ میزد.
توی این یکسال مامانم به سبک قدیمها سعی کرد یه ارتباطی با خانواده حامد بگیره و سعی داشت حامد رو از ازدواج با من منصرف کنه😳
مادر حامد منطقی تر به نظر می رسید!
یکم تلاش کرد برای گرفتن وام ولی بدون ثبت ازدواج وام بهمون تعلق نمی گرفت😔
بابای من که اوضاعش مشخص بود.
هروقت خبری ازش میومد گفته بود مینا آبروی منو برده!
بابای حامد هم که بدجور توسط همسر دوم تحت فشار بود.
باوجود اینکه اوضاع بدی نداشت هیچ کاری برای حامد و کلا زندگی ما نمی کرد.
در آمد من که چیزی نبود و به جایی نمی رسید .
حامدهم گهگاهی کمکی به مامانش می کرد.
در حد بخور و نمیر پولی داشتیم.
دوست داشتم حداقل یه عروسی آبرومندانه بگیریم ولی خب تازه عروسی هم می گرفتیم کی میومد عروسی😞
مگه برو بچه های پارک رو می گفتم بیان عروسی رو شلوغ کنن.
عید می گفتیم تابستون عروسی داریم. و تابستون می گفتیم عید.
و همینطور یک سال دیگه هم گذشت.
راستی از بچه های پارک نگفتم.
گاهی با حامد بهشون سر میزنیم.
رامین یادتونه؟
بچه پولدارمون؟
اقدام به خودکشی کرد و ...
متاسفانه فوت کرد.
مجید چی؟
اونم یادتونه؟
به خاطر مصرف زیاده از حد مشروبات غیر استاندارد کلیه هاشو از دست داد و الان داره دیالیز میشه😔.
سحر ازدواج کرد و الان در شرف طلاق گرفتنه.
یعنی باورتون میشه؟
در عرض یک سال اکثر برو بچه های گروه قبلی پارک مون از هم پاشیدند.
البته گروه شون با افراد دیگه بزرگتر شده ولی شالوده گروه از هم پاشیده و اون صفای قدیمی رو نداره.
گویا بین همه شون خوشبخت شون من و حامد بودیم که زودتر راه مون رو جدا کردیم از اینها.
یادش بخیر چقدر من و حامد رو به خاطر تصمیم زودهنگام برای ازدواج سرزنش کردند.
بگذریم ....
یک سال تابستون که من و حامد وقتی که دیگه از گرفتن عروسی نا امید شده بودیم.
یه سفر کوتاه رفتیم.
آخر سفر وقتی داشتیم برمی گشتیم به خاطر سرعت بالا ماشین مون از جاده منحرف شد و خیلی ناجور چپ کرد.
تصادف خیلی بدی کردیم.
پای من و دست حامد شکست و بعدش یکی دوماه توی گچ بود.
دوست حامد و همسرش که جلو نشسته بودند و کمربند هم داشتند فقط چندتا خراش برداشتند.
بعد از مرخص شدن از بیمارستان حامد رفت خونه خودشون تا مادرش ازش مراقبت کنه و من بی کس و تنها موندم😞.
البته مادرحامد از منم خواست برم من خودم تمایلی نداشتم که برم.
هنوز ما رسما و بین فامیل شون معرفی نشده بودیم. حس خوبی نداشتم😔
دو روزی تنها با گچ پام خودم رو می کشیدم اینطرف و اونطرف تا اینکه بعد دو روز مامانم با کلی منت و ... خودش رو رسوند.
☘☘☘☘
مامانم دو سه روز بیشتر نبود و رفت.
من موندم و یک پای داخل گچ که باید بیشتر از این حرفا باهاش دوست میشدم🤕
بالاخره گچ پام رو باز کردم و حامدم از دست گچ دستش خلاص شد.
ولی عجیب بعد از راحت شدن از گچ پام دچار درد های شکمی شدم.
دهانم خشک میشد و گاهی ضربان قلبم بالا میرفت.
احساس خیلی عجیبی داخل شکمم داشتم انگار روده ها در حال جنگ هستند.
دو نوبت دکتر رفتم.
سرم و آمپول و ... ولی اثر دارو ها فقط یک ساعت بود و بعد دوباره درد شکم شروع میشد.
درخواست انجام سونو داشتم و برای انجامش نوبت گرفتم.
خانوم منشی وقتی هزینه سونوگرافی رو گفت من از پس مبلغش برنمیومدم.
ترجیح دادم بیمارستان و بخش دولتی سونوگرافی انجام بدم.
توی ذهنم افکار بدی داشتم.
باخودم فکر کردم نکنه سرطان دارم که اینقدر بدحالم🤔
وقتی دکتر اون توپ دستگاه سونوگرافی رو گذاشت روی شکمم. صدای عجیبی شنیدم.
آقای دکتر گفتند:
مگر باردارین؟
_باردار؟😳
نهههه😨
من باردار نیستم😳
و این داستان ادامه دارد ...
مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار
╭──👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہکانال مابپیوندید
╰┈➤ @nafas110530