👼👼👼👼✨✨✨✨☘☘☘☘
#حسرت💞✨
حسرت داستان زندگی خانومی ۳۳ ساله است که بعد از کلی سختی و مشقت به یه زندگی و همسر ایده آل رسیده ولی ... 🥀
قسمت سوم
حسرت
قسمت سوم
آرش دست بردار نبود و هرچه من ازش دوری میکردم اون بیشتر تمایل نشون میداد.
قبول کردن پیشنهاد آرش یعنی از پشت خنجر زدن به دکتر، و من دوست نداشتم فکر کنند که من از توجه دکتر و موقعیت آرش سوئ استفاده کردم.
دکتر در جریان مراوده آرش با پسر من بود و گاهی هم ما رو مورد لطف خودش قرار می داد. مثلا بی دلیل و گاهی با دلیل مثل روز تولد کیان، براش کادو می خرید و من رو شرمنده می کرد.
تا اینکه یک روز اتفاقی که نباید می افتاد، افتاد.🤦♀
دکتر من رو به اتاق خودش خواست و گفت هر آنچه که نباید می گفت😭.
به راحتی کارم رو از دست دادم و برگشتم به همون دوران بدبختی و بیچارگی😞
ولی آرش حاضر نبود دست از خواسته خودش برداره😒
اکثر روزها از مدرسه تا خونه، کیان رو همراهی می کرد و بعدش یا می اومد خونه یا بیرون در، اینقدر منتظر می موند که در رو باز کنم تا بیاد داخل🙄
بیکاری و شرایط زندگی برام سخت بود ولی حاضر نبودم به آرش و خانواده اش تحمیل بشم.
آرش گاهی به عناوین مختلف به من پولی می رسوند ولی شرایط اونم با فشار خانواده خراب شد.
آرش درس و دانشگاه رو هم رها کرده بود.
کم کم با طرد شدن از طرف خانواده، بیشتر به سمت ما میل پیدا کرد.
من آدمی بودم که به واسطه خانواده مذهبی نمیخواستم پای نامحرم به زندگیم باز بشه.
از طرف دیگه به آرش هم عادت کرده بودم و قطعا ازدواج با آرش برام اغوا کننده بود.
با خودم می گفتم ای کاش آرش یه خانواده معمولی داشت.
یا اینکه اینقدر با من اختلاف سنی نداشت😢
درسته آرش کم سن و کم تجربه بود ولی من که نبودم.
بعد از یه زندگی که به تباهی کشیده شده بود من نمی تونستم مجدد ریسک کنم.
با آرش تصمیم گرفتیم پیش مشاور بریم.
طبق نظر مشاور، بزرگترین مشکل ما پسرم بود که وسط زندگی ما بود.
ولی رابطه خوب آرش و کیان این مشکل بزرگ رو حل کرده بود.
کیان آرزوی داشتن پدری مثل آرش رو داشت.
مشکل بعدی، مخالفت خانواده آرش بود که شاید هم تنها دلیل مخالفت خانواده آرش، وجود کیان بود.
البته دلایل زیادی داشت.
اختلاف فرهنگی ما
اختلاف سن ما و کلی دلیل دیگه☹
ولی ادامه این شرایط برای هر دوی ما قابل تحمل نبود.
من که تمایل نداشتم تلاشی برای راضی کردن خانواده آرش کنم. یعنی روم نمی شد🙈.
آرش هم تلاشش بی فایده بود.
البته من کاملا به خانواده اش حق می دادم😔
به توصیه مشاور ازدواج موقت میتونست مشکل ما رو حل کنه!
شاید توی این مدت آرش می فهمید ما به درد هم نمیخوریم.
شاید هم ...
شاید هم آرش میتونست خانواده اش رو همراه کنه.
این وسط یه مشکل بزرگ بود و اونهم بیکاری هر دو نفر ما و مشکلات اقتصادی بود.
🍀🍀🍀🍀
مشکل دیگه، صاحبخونه ای بود که خونه رو به یه خانم و پسرش اجاره داده بود و الان با رفت و آمد زیاد آرش مواجه شده بود.
مسلما حق داشت فکر ناجور بکنه!
اگر مخفیانه رفت و آمد می کرد یکجور ایراد داشت و اگر هم علنا می اومد و میرفت یکجور دیگه☹
ولی با آرش اوقات خوشی داشتیم.
با وجود بزرگ شدن توی یه خانواده مرفه،
فقیرانه زندگی کردن براش سخت نبود.
شبهایی میشد که واقعا چیزی برای خوردن نداشتیم و فقط دور هم با خوردن چایی و تعریف کردن خاطرات می گذشت.
آرش از هرکسی که میشد و میتونست قرض گرفته بود.
من دوباره شروع کردم درست کردن ترشی و کیک و کلوچه و هی گاهی پولی دستم رو می گرفت.
آرش هم از مسافرکشی شروع کرد و بعد از مدتی به این نتیجه رسید که از بازاریابی شرکت های خصوصی میتونه پول خوبی بدست بیاره ...
شش ماهی به همین منوال گذشت.
توی این شش ماه چندین بار آرش سراغ خانواده اش رفته بود ولی هم مادر و هم پدرش نتونسته بودند با آرش همراه بشن.
آرش می گفت توی همین ۶ ماه پدر و مادرم اندازه ۶ سال پیر شدند😔😔.
آرش برای تمدید ازدواج موقت به تردید افتاد و من هم خودم رو برای هر اتفاقی آماده کردم.
با اینکه برام خیلی سخت بود ولی فکر اینکه کیان رو چطور متقاعد کنم سخت تر به نظر می رسید.
کیان به آرش بدجور عادت کرده بود ...
آخرین روزی که آخرین دیدار رو داشتیم آرش گفت: ...
این داستان ادامه دارد ...
مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار
╭──👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہکانال مابپیوندید
╰┈➤ @nafas110530
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام صبح آدینه تون بخیر🌱🌼
الهی که کانون خانواده تون گرم گرم گرم باشه😍
اونایی که صبح میرین نون سنگک تازه میخرین و صبحانه دور همین خوش بحالتون😉
اونایی هم که مثل من میخواین پسرجان رو ببرین آزمون بازم خوش به سعادتتون😃
فک کنم نصف ملت امروز بچه هاشون آزمون دارن😆
بالاخره امیدوارم روز خوبی رو شروع کرده باشین🥰
مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار
╭──👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہکانال مابپیوندید
╰┈➤ @nafas110530
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️السَّلامُ عَلي مَن تَهَيَّجَ قَلبُها لِلحُسَينِ(سلام بر بانويي كه قلبش از جاي كنده شد براي حسين)
با سلام و عرض ادب
✍️امام زمان(عج): «به شیعیان و دوستان ما بگویید که خدا را قسم دهند به حق عمهام حضرت زینب علیها السّلام که فرج مرا نزدیک گرداند.»{شیفتگان حضرت مهدى(عج)، ج1، ص251}
🌷یا حضرت زینب(س): پدرت زینت الهی است و تو زینت پدر هستی، برای همین میخواننت زِیناَب. آنچنان مقامت بالاست، آنچنان آبرویی پیش خدا داری؛ که امام زمانمان فرموده است: خدا را بحق شما قسم دهیم تا فرجش را نزدیک گرداند.🌷
💐یگانه راه مطمئنی که ما را به قرب الهی میرساند تزکیه نفس است و حضرت زینب(س)، یکی از اساتید دانشگاه انسانیت و پاکی هستند. و اینجاست که امام معصوم دست رد به سینه کسی که ایشان را واسطه قرار میدهد نمیزند.💐
✅بیشک چشمبهراهترین منتظر ظهور، زینب (س) است؛ و گرنه چرا میان تمام نامهای جهان، نام او باید زینت دعاهای فرج شود؟! خودش فرموده با دعاهایی آمدنی خواهد شد که عطرِ زینب سلام الله علیها دارند.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
روز جمعه زیبایتان به خیر
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُمْ
✅ ذکر روز جمعه :
اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُمْ ( خدایا رحمت بفرست بر محمد و خاندان محمد )100 مرتبه
🌺اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب کبری سلام الله علیها...🌺
مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار
╭──👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہکانال مابپیوندید
╰┈➤ @nafas110530
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥وقتی خونه نماز میخونید چشم و لبتون رو کج و کوله نکنید. بچه یاد میگیره😁
بخصوص اون عزیزانی که نو رسیده دارند قدومشان مبارک🥰
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار
╭──👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہکانال مابپیوندید
╰┈➤ @nafas110530
برای افزایش رزق و روزی
هرصبح جمعه تا ظهر جمعه سفارش شده🥰
هرکی توفیق داشت بخونه التماس دعا🤲
و اگر افزایش رزق تون از نوع مادی بود کمک به نفس یادتون نره😉
بذارین درس های قبلی رو بپرسم ازتون!
چند نوع رزق داشتیم؟🧐
مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار
╭──👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہکانال مابپیوندید
╰┈➤ @nafas110530
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خودم هزاربار دیدم جالب بود😂😂
مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار
╭──👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہکانال مابپیوندید
╰┈➤ @nafas110530
May 11
هفته های قبل به تدبر در سوره ذاریات پرداختیم و گفتیم خوندن این سوره باعث افزایش رزق میشه.🌸🌱
#رزاقیت_خدا
اگر یادتون باشه در مبحث رزاقیت بر اساس سوره ذاریات گفتیم:
🌼رزق در آسمان هست و ما بندگان خدا به اشتباه روی زمین دنبال رزق هستیم🤔
🌠و اینکه آسمان دارای راه های متعدد هست و بر اساس مدارهای منظم ومتعدد بنا شده.
آسمان به حبک (بیابان شیار شیار) تشبیه شده.
و حالا چه کنیم که به این راه ها و مدارها دست پیدا کنیم؟
#رزاقیت_خدا
روی زمین انسانها گاهی به بن بست میرسند و عرصه برآنان تنگ می شود
ولی آسمان هیچ گاه بن بست ندارد.
ما اگر بتوانیم به راه های آسمان دست پیدا کنیم و در آن مدار قرار بگیریم آنوقت رزق برما جاری می شود و به نفع ما رزق تنظیم می گردد.
#رزاقیت_خدا
بعد از آیه ذات الحبک خدا می گوید:
انکم لفی قول مختلف
شما در قول مختلف قرار دارید.
یعنی چی؟
یعنی من وقتی قول مختلف داشته باشم از اون ذات حبک دور شدم.
مختلف از ریشه خَلَف می آید یعنی جانشین شدن.
وقتی قول خودش رو به جای قول" دیگری " قرار می دهد.
و آن" دیگری" چه کسی است؟🧐
آن قول یا به عبارتی باور ، باور توحیدی است.
ما وقتی قول و باور و نظر خودمون رو جانشین قول و نظر خدا می کنیم در اصل از اون ذات حبک و اون راه های آسمان دور شدیم😔
#رزاقیت_خدا
مرکز مردمی نفس سبزوار
بعد از آیه ذات الحبک خدا می گوید: انکم لفی قول مختلف شما در قول مختلف قرار دارید. یعنی چی؟ یعنی من
کی خبر آورده از اون دنیا؟🤔
حالا مگه چی شده؟
مامانم اینجوری میگه!
اگه اینجوری بشه، نمیدونی همسایه ها چی میگن؟
بعید میدونم اینجوری باشه!
اینا تماما باورهایی هست که جانشین باور توحیدی شده☹
ما به میزانی که کارمون!
علم آموزی مون!
فرزند آوری مون!
ازدواج فرزندان مون یا خودمون!
و ....
کلا بنای کارهامون مبتنی بر باورهای توحیدی و حکم خدا باشه این نشون میده که قول خدا رو بر قول خودم ترجیح دادم.
این وسط حرفی غیر از خدا رو ترجیح نمیدم.
نه مامان نه بابا نه همسایه و نه حتی حرف و باور خودم رو.
#رزاقیت_خدا
یادتونه گفتیم هرچقدر ظرفیت ما بالاتر بره میزان رزق و روزی مون بیشتر میشه؟
حالا باید بگم که ماها هرچقدر زندگی مون مبتنی بر باورهای توحیدی و شناخت خداوند باشه به عبارتی برپایه حکم و قول خدا زندگی کنیم، ظرفیت وجودی مون رو بالا بردیم و بالطبع روزی مون افزایش پیدا کرده☺️
#رزاقیت_خدا
برای امشب مبحث رزاقیت کافیه
دوستانی که علاقه مند هستند مبحث رو زودتر پیگیری کنند با @ja_nafas در ارتباط باشن تا ویس ها رو در اختیارشون قرار بدیم.
#گزارش_هفته 📢📢
السلام علیک یا عقیله العرب🌸
این یکی دو هفته اتفاقات زیادی برامون رقم خورد که امیدواریم به نفع نفس باشه 😔
✅ یه مورد فرزند سوم داشتیم که به خاطر مشکلات اقتصادی قصد سقط داشت.
قرارشد توسط کارشناس موسسه خیریه مون وضعیتش بررسی و در صورت تایید بهشون کمک مالی بشه
⁉️ بارداری فرزند ششم😳، همسر معتاد و شرایط اقتصادی بد. آخه چرا با این شرااایط بچه دار میشین و بعد تصمیم به سقط میگیرین؟
✅ خانم فرزند اول ولی همسر دوم آقا محسوب میشه.
به خاطر اختلاف خانوادگی مجبور به سقط بود که با مداخله و مشاوره روانشناس منصرف شد
⁉️ مامان راضی بابا راضی ولی عمه و مادربزرگ و کلا خانواده پدری ناراضی!
من نمیدونم مگه یه بچه برای بدنیا اومدن باید اجازه از عمه و عمو و ....هم بگیره؟
خلاصه که هنوز موفق به انصراف مادر نشدیم.
پدر تا حدودی راضی شده ولی از خانوادش واهمه داره😔
✅ فرشته یادتونه؟
اولین داستان کانال!
که براش چرخ خیاطی خریدیم🤔
این هفته اولین قسط چرخ خیاطی رو بعد دوماه تاخیر پرداخت کرد.
جدای از برگشت قسمتی از هزینه چرخ، خوشحالیم که اونقدر درآمد کسب کرده که بتونه قسط هاش رو بده😉
از اول هم قرار شد هروقت داشت بده.
الهی شکر🤲
راستی ... داستانش رو بخونید قشنگه☺️#فرشته
هفته آینده همایش کشوری نفس هست.
امیدواریم خبرهای خوبی بشنویم.
مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار
╭──👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہکانال مابپیوندید
╰┈➤ @nafas110530
👼👼👼👼✨✨✨✨☘☘☘☘
#حسرت💞✨
حسرت داستان زندگی خانومی ۳۳ ساله است که بعد از کلی سختی و مشقت به یه زندگی و همسر ایده آل رسیده ولی ... 🥀
قسمت 4
حسرت
قسمت چهارم
آرش در آخرین دیدارمون گفت:
علاقه من به تو نسبت به روز اول ذره ای کم نشده ولی شرایط ازدواج ما فعلا فراهم نیست.
من تصورم این بود که بعد مدتی خانواده خودم رو همراه خودم کنم، ولی گویا اونا هنوز نتونستند با خودشون و با این تصمیم ما کنار بیان.
ادامه این زندگی به ضرر هرسه ماست.
شاید بیشتر برای کیان!
من ناراحتم از اینکه به خاطر من از زندگی آروم و کار مناسبت دور شدی!😔
شاید اینجوری به نفع همه مون باشه😞
حق با آرش بود.
ازدواج و ارتباط ما از همون اولش اشتباه بود.
آرش اونروز از خونه ما رفت و ما رو با تنهایی و بیکاری و تنگدستی تنها گذاشت.
یکی دو روز کیان شرایط روحی خوبی نداشت ولی بعد چند روز حداقل اونقدری تونست با خودش کنار بیاد.
منم که فکر میکنم مشکلات حسابی آبدیده ام کرده بود امیدوارانه مشغول زندگی بودم.
طول مدت ازدواج موقت رو خانواده منم اطلاع نداشتند. چون برای ازدواج دوم نیاز به اذن پدر نیست. منم ترجیح دادم اونا رو درجریان قرار ندم.
از خانواده خودم فقط خواهر بزرگترم در جریان بود.
حدود یک ماه از قطع ارتباط ما با آرش گذشت که دوباره سرو کله آرش پیدا شد.
با ارتباط گرفتن مجدد با پدر و مادرش تونسته بود ماشین مدل بالاتری بخره و کلا شده بود یه آرش دیگه😏
در اولین ارتباطش با من درخواست ازدواج موقت دوباره رو داد با این تفاوت که پدر و مادرش متوجه موضوع نشن و کلا مخفیانه و دور از چشم اونا زندگی کنیم.
مسلما من باید با این درخواست مخالفت می کردم ولی در مدت یک ماهی که دور از آرش گذشته بود متوجه علاقه عمیق خودم به اون شده بودم😔
آرش با اصرار پدر و مادرش تصمیم داشت مجدد درس رو شروع کنه و این خودش دلیلی شد که هم کمتر به ما سر بزنه و هم پدر و مادرش متوجه ارتباط مخفیانه من و آرش نشن.
بزرگترین امتیاز ما در این شرایط، نداشتن مشکلات مالی بود.چرا که آرش به دریای بی کرانی از درآمد پدر و مادرش وصل بود و تامین زندگی من و کیان اونقدرها براش سخت نبود.
🌸🌸🌸
شش ماه به همین منوال گذشت و کوچکترین تغییری در روند تصمیم گیری پدر و مادر آرش اتفاق نیفتاد.
آرش به زندگی مخفیانه با من برای شش ماه سوم هم ادامه داد.
و تنها اتفاق مثبت یا منفی این دوران اطلاع یافتن پدر و مادر خودم از ازدواج موقت با آرش بود😔
پدرم به شدت با این قضیه مخالف بود و از من خواست سریعا مشکلم رو حل کنم.
آرش از طرف خانواده من تحت فشار بود که یا تن به ازدواج دائم بده و یا دست از سر و زندگی دختر من بردار.
چند ماهی گذشت و بالاخره آرش با کلی مقدمه چینی، اعتراض، خواهش، و هر هنر دیگری که بلد بود تونست پدر و مادرش رو راضی کنه که با من تماسی داشته باشند و در حضور من جوانب ازدواج با من رو بررسی کنند🌱
پدر آرش که قبلا مدیرعامل شرکتی بود که من در اون کار می کردم من رو کاملا می شناخت و نظر منفی نسبت به من نداشت ولی می گفت دلیلی وجود نداره که یک منشی خوب حتما عروس خوبی هم باشه.
آرش من رو به مطب مادرش برد.
برای آشنایی با مادرش لازم بود با کیان باهم بریم.
الان کیان دیگه یه نوجوان ۱۲ ساله و من خانومی در آستانه سی سالگی بودم.
و آرش ترم آخر دانشگاه و به زور۲۴ سالش بود.
مادر آرش برخلاف من و کیان که ۱۸ سال اختلاف سنی داشتیم، تفاوت سنی زیادی با پسرش داشت.
ازدواج در سن بالا فرصت زیادی برای بچه داری به اون نداده بود و آرش اولین و آخرین فرزند خانم دکتر بود☹
مادر آرش همونطور که می گفت، زن عاقل و فهمیده ای بود و مثل آقای دکتر، مهربون و سخاوتمند بود.
بالاخره بعد از کلی دید و بازدید و صحبت و بحث و تبادل نظر، پدر و مادر آرش متقاعد شدند که من و آرش باهم ازدواج کنیم.
این تازه اول راه بود و بزرگترین مشکل ما سختگیری های خارج از قاعده پدرم بود.
پدرم به آرش گفته بود پدر و مادر شما برای اجرای مراسم خواستگاری بایستی به شهرستان سکونت پدری من بیان و رسم و رسومات کامل بایستی برگزار بشه ...
و این داستان ادامه دارد ...
مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار
╭──👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہکانال مابپیوندید
╰┈➤ @nafas110530
May 11