رمان واقعی«تجسم شیطان۲»
#قسمت_دهم 🎬:
چند روزی بود که روح الله خودش را درگیر جمع کردن اطلاعات درباره زرقاط کرده و متوجه شده بود که تنها راه مبارزه با اجنه، استفاده از خود آنهاست، منتها هر چه که بیشتر جستجو میکرد، ناامیدتر میشد، برای به خدمت گرفتن موکلی از جنس موکلان زرقاط، باید اعمال منافی عفت انجام داد و فرد درگیر کارهایی میشد که با مرام روح الله سازگاری نداشت و روح الله به این نتیجه رسید که گرفتن موکل سفلی کار او نیست، اما گویی مدام صدایی در سرش اکو میشد: لااقل یکی از طلسم ها را بنویس تا اثرش را ببینی
و اینقدر روی این جمله فکر کرد که بار دیگر به عقب برگشت.
با کمی جستجو طلسمی پیدا کرد که تاکید شده بود برای گرفتن تمرکز کاربرد زیادی دارد، یک لحظه به ذهنش خطور کرد، حالا که سنگ مفت و گنجشک هم مفت، یکی از این طلسم های تمرکز را برای فاطمه که مدتی بود از این موضوع شکایت داشت، بنویسد.
پس قلم و کاغذی آورد و با گفتن بسم الله شروع به کشیدن مربع های ریز و درشت کرد و داخل هر مربع اشکال کج و معوج دیگری جای میگرفت. روح الله اصلا متوجه نبود که طلسمی شیطانی مینویسد و انگار می خواست با گفتن بسم الله و نام خدا، آن را تطهیر کند.
نوشتن طلسم تمام شد، روح الله از پشت میز بلندشد و همانطور که صندلی را چرخی میداد به طرف در اتاق حرکت کرد تا بیرون برود.
کاغذ طلسم کف دست روح الله بود، روح الله وارد هال شد، عباس غرق درس بود و حسین گوشه ای مشغول بازی، کتاب و دفتر زینب که یک طرف روی زمین ولو شده بود نشان میداد که زینب هم مشغول درس بوده، روح الله نگاهی به اطراف کرد وچون فاطمه را ندید به سمت اتاق خواب حرکت کرد، در اتاق را باز کرد و زینب را دید که مشغول ماساژ پاهای فاطمه بود، نگاهی به فاطمه انداخت و انگار که نه فاطمه بود بلکه دشمنی خونی را جلوی چشمش میدید و حسی او را قلقلک میداد که به طریقی،فاطمه را بچزاند.
گلویی صاف کرد و با لحنی عصبانی گفت: بزار بچه بره سر درسش، تمام زندگیش را که نباید وقف تو کنه..
فاطمه با تعجب سرش را بگرداند و گفت: چی میگی روح الله؟! حالت خوبه؟!
روح الله که انگار آدم دیگه ای شده بود گفت: من خوبم اما انگار تو حالت خوب نیست،اصلا هیچ وقت حالت خوب نبوده..
فاطمه همانطور صدایش میلرزید به زینب گفت: دخترم، برو به درست برس
زینب دست مادر را در دست گرفت، فشار ریزی داد و گفت: حالا وقت..
فاطمه با عصبانیت به میان حرف زینب دوید وگفت: میگم برو بیرون و در را هم پشت سرت ببند.
زینب آرام چشمی گفت و بیرون رفت.
فاطمه روی تخت نشست و گفت: رفت سر درسش، خیالت راحت شد؟! شما هم بفرما به کارت برس تا مبادا تمام زندگیت را بذاری برا من..
روح الله که انگار تازه به خود آمده بود، جلو رفت، روی تخت نشست و من من کنان گفت: برات یه طلسم تمرکز نوشتم، دست فاطمه را در دست گرفت و طلسم را کف دستش گذاشت و ادامه داد: هر وقت خواستی بخوابی بزار زیر سرت، اینجوری تمرکزت برمیگرده و با زدن این حرف مانند انسانی شرمسار، از جا بلند شد و با سرعت از اتاق بیرون رفت.
همین حرکت روح الله، آبی بود که بر خشم فاطمه ریخته شد، لبخندی زد و کف دستش را نگاه کرد، خودش را به سمت متکای روی تخت کشاند و کاغذ تا شده را زیر متکا قرار داد..
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
🆔@nafas_eshgh2💞
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
#آیت_الکرسی
ـ∞∞∞∞∞∞∞∞∞
〖 آیة ٱلکرسـی 〗
ـ∞∞∞∞∞∞∞∞∞
به نیت سلامتےمولاامام زمان (عج ) وتعجیل در فرجشان قرائت کنیم:
﷽
🌸 اَݪلّٰـهُ لٰا اِلـٰهَ اِلّٰا هُـوَٱلْـحَـیُّ ٱلْـقَــیُّـومُ
☘️ لٰا تَـأْخُـذُهـُ سِـنَـةٌ وَ لٰا نَـوْمٌ
🌸لَـهـُ مـٰا فـِۍ ٱݪـسّـَمـٰاوٰاتِ وَ مـٰا فـِۍ ٱلْـاَرْضِ
☘️ مَـنْ ذَٱ ٱݪّـَذیٖ یَـشْـفَـعُ عِـنْـدَهـُ اِلّٰا بِـاِذنِـهـٖ
🌸 یَـعْـلَـمُ مـٰا بَـيْـنَ اَيْـدیٖـهِـمْ وَ مـٰا خَـلْـفَـهُـمْ
☘️وَ لٰا یُـحـیٖـطُـونَ بِـشَـیْءِِ مِـنْ عِـلْــمِـهـٖ
🌸 اِلّٰا بِـمـٰا شـٰاءَ وَسِـعَ کُـرْسـیّٖـُهُ ٱݪـسّـَمـٰاوٰاتِ وَٱلْـاَرْضَ
☘️ وَ لٰا یَـؤُدُهـُ حِـفْـظُـهُـمـٰا وَ هُـوَٱلْـعَـلـیُّٖ ٱلْـعَـظـیٖـمُ
🕊️⃢🌤
🌸 لٰا اِکـرٰاهَ فـِۍٱݪـدّیٖـنِ قَـدْ تَـبَــیّـَنَ ٱݪـرُّشْـدُ
☘️مِـنَ ٱلْـغَـیِّ فَـمَـنْ یَـكْـفُـرْ بِـٱݪـطّـٰاغُـوتِ
🌸وَ یُـؤْمِـنْ بِـٱݪلّٰـهِ
☘️ فَـقَـدِ ٱسْـتَـمْـسَـکَ بِـٱلْـعُـرْوَةِ ٱلْـوُثْـقـیٰ
🌸 لَـٱنْـفِـصـٰامَ لَـهـٰا وَٱݪلّٰـهُ سَـمـیٖـعٌ عَـلـیٖـمٌ
♥️ اَݪلّٰـهُ وَلـیُّٖ ٱݪّـَذیٖـنَ آمَـنُـوٱ
☘یُـخْـرِجُـهُـمْ مِـنَ ٱݪـظّـُلُـمـٰاتِ اِلـَۍ ٱݪـنّـُورِ
🌸وَٱݪّـَذیٖـنَ کَـفَـرُوٱ اَوْلـیٖـٰاؤُهُـمُ ٱݪـطّـٰاغُـوتُ
☘یُـخْـرِجُـونَـهُـمْ مِـنَ ٱݪـنّـُورِ اِلـَۍ ٱݪـظّـُلُـمـٰاتِ
🌸 اُولـٰئِـکَ اَصْـحـٰابُ ٱݪـنّـٰارِ هُـمْ فـیٖـهـٰا خـٰالِـدُونَ.
◖◗◖◗◖◗◖◗◖◗◖◗
═══✧🍃🌸🍃✧═══
❣الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🕊❣
🆔@nafas_eshgh2💞
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
ayatolkorsy-manshavi_YasDL.com.mp3
273.9K
📖صوت آيت الكرسي
🎙منشاوی
🆔@nafas_eshgh2💞
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
🕰
🌙🌓هـــــــــڔشب یــــــــڪ دعــــــا 💡
*⏰بــــــــــــہ ۅقـــــــــــــت ⏰*
📓*اســــــتغفار امیــــــــرالمۅنیــــــن*📓
📌*نــــــــــیت کنـــــــــید و ازبنــــــــدها بخوانید*⛓
23.mp3
3.67M
⬆️⬆️⬆️
#استغفار_70_بندی_امیر_المؤمنین
#بند 3⃣2⃣
📝بند 23 استغفار امیرالمؤمنین (علیهالسلام)
(از استغفار 70 بندی امیرالمؤمنین "علیه السلام")
🎤 حاج میثم مطیعی
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🌹اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُکَ لِکُلِّ ذَنْبٍ دَخَلْتُ فِیهِ بِحُسْنِ ظَنِّی بِکَ أَنْ لَا تُعَذِّبَنِی عَلَیْهِ وَ رَجَوْتُکَ لِمَغْفِرَتِهِ فَأَقْدَمْتُ عَلَیْهِ وَ قَدْ عَوَّلْتُ نَفْسِی عَلَى مَعْرِفَتِی بِکَرَمِکَ أَنْ لَا تَفْضَحَنِی بَعْدَ أَنْ سَتَرْتَهُ عَلَیَّ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ🌹
ترجمه🔽
🌸بارخدایا! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که وارد آن شدم به واسطه حسن ظنّ به تو که مرا بر آن عذاب نمیکنی و امیدوار بودم که آن را میآمرزی، پس به آن اقدام کردم، در حالی که اتّکای من بر کَرَمی بود که از تو میشناختم، که دیگر پس از آنکه آن را بر من پوشاندی رسوایم نمیکنی. پس بر محمد و آل محمد درود و رحمت فرست و اینگونه گناهان را بر من بیامرز ای بهترین آمرزندگان
🆔@nafas_eshgh2💞
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
پاک بشیم از گناهان امروزمون ✨
🤲🏻استغفرالله ربی و اتوب الیه😓
وَاَتوبُ اِلَیه؛وَاَتوبُ اِلَیه...❤️🩹
به سمت خودت بر میگردم
مهربان پروردگارم 💞
۷۰ مرتبه ✨
🍃🥀رَبِّأُنَاجِیکَبِقَلْبٍقَدْأَوْبَقَهُجُرْمُهُ
خدایاتوراباقلبیمیخوانمکه
گناهآنراهلاککرده💔
شبتون بهشت..✨️🌷🍃
➖➖➖➖➖➖➖➖
#استغفار_70_بندی_امیر_المؤمنین
🆔@nafas_eshgh2💞
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
..
ببینم تـــورا ؟ روبهراهیعــــــلی ؟!
بمیرمبرایــــتالـــــهیعـــــــلی((:
غمــــتراروی ِشانهـ ام بــــردهام .
نگـــــوازغریبی ، مگر مـــردهام ؟!
مدینه اگـــــر نیست گریان ِتو ،
من ُبچههایـــــــم به قــــربان ِتو ((:
به دنیا پرستی عمل میکنند ،
شنیدم تورا کم محـــــل میکنند ..
تو مولای ِوالامقام ِمنی .
بدان تا قیامت امام ِمنی .
اگرچه در ِخانهات هــــــم شکست ؛
عــــــــلی خانهی ِتو بهشت ِمن است (:
یل ِخیبر ایــــنقدر گریه نـــکن ،
جلوی ِدر اینقدر گریه نکن ((::
من از اشكِ مـــــــردانه دق میکنم ((::
همین گـــــــوشهی ِخانه دق میــــکنم .
تو بهحد ِکافی پریشان شدی ،
همـــــان کوچه بس بود ، گریان شدی .
زمینخوردن ِمن فدای ِســــرت (:
کتک خوردم اصلاً ، فدای ِسرت (:
بر آن خون ِدیوار خیره نشو ،
به تیزی ِمســـــمار ، خیره نشو ((:
به جان ِعـــــلی پهلویم بهتر اســــــت((::
عزیزِدلـــــــم بازویم بهتر است ((::🕊
🆔@nafas_eshgh2💞
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
Mohammad Hossein Haddadian - Halalam Kon.mp3
3.5M
آرامش فقط اونجایی که نشستی
وسط بین الحرمین...
🍃#حسینجآنم
🆔@nafas_eshgh2💞
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈