سر چشمه شاید گرفتن به بیل
چو پر شد، نشاید گذشتن به پیل
سعدی
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
در باغ لاله روید و در بوم خس
سعدی
شیرینی فراق کم از شور وصل نیست
گر عشق مقصد است خوشا لذت مسیر
فاضل
ای موج پر از شور که بر سنگ سرت خورد
برخیز فدای سرت، انگار نه انگار
فاضل
مجال سخن تا نبینی ز پیش
به بیهوده گفتن مبر قدر خویش
سعدی
به دریا در منافع بی شمار است
وگر خواهی سلامت بر کنار است
سعدی
درِ میر و وزیر و سلطان را
بی وسیلت مگرد پیرامن
سگ و دربان چو یافتند غریب
این گریبانش گیرد و آن دامن
سعدی
کوزه در بسته در آغوش دریا هم تهی است
در گل خشک تو دیگر فرصت تغییر نیست
فاضل
رازی نهفته در پس حرفی نگفته است
مگذار که درد دل کنم و دردسر شود
فاضل