زنگ افسوسی به دست خواجه هنگام رحیل
از شمار درهم و دینار میماند به جا
آن سبزه ام که سنگدلی های روزگار
در زیر سنگ نشو و نما میدهد مرا
آن را که پیر عشق، به ماهی کند تمام
در صد هزار سال، ارسطو نمیکند!
شیخِ بهاء
ما گشته ایم، نیست، تو هم جستوجو مکن
آن روز ها گذشت دگر آرزو مکن
فاصل
دیدار ما تصور یک بی نهایت است
با یکدگر دو آینه را رو به رو نکن
فاضل
ساحل جواب سرزنش موج را نداد
گاهی فقط سکوت، سزای سبکسری ست
فاضل
آیینه ها به دیدن هم خو گرفته اند
یکدیگریم، حوصلهٔ شرح قصه نیست
فاضل
زیباتر از این چیست که پروانه بسوزد
شمعی به تماشا آمده پر پر زدنش را
فاضل
مرگ یا خواب؟ چقدر این دو برادر دور اند
مژده وصل برادر به برادر برسان
فاضل