بخش #خوشمزه
روش بازی بگرد و پیدا کن در مزرعه
با دقت به تصویر نگاه کنید.
و یک کرم، یک جفت پوتین، سه بطری شیر، چهار موش، پنج سیب، شش جوجه و مادر بره را پیدا کنید.
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
-2010112255_-607507717.mp3
8.73M
#خاکستری_مهربون
༺◍⃟🐈⬛️🐈჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
اگه میخوای کودکت همیشه
اخمو و عصبانی نباشه این
داستان براش بخون
#داستان
#داستان_شب
#گروهسنی_۵_۱۲سال
#قصه_صوتی
#گوینده:معینالدینی
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
قصه_متنی_پروانه
🦋قصه کودکانهی غنچه و پروانه🦋
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود.
روزی روزگاری پروانهی قشنگی که تازه پر زدن را یاد گرفته بود، توی باغ گل از اینور به آنور میرفت و کنار این گل و آن گل مینشست. بعضی از گلها به پروانهی قشنگ نگاه میکردند و بعضی از گلها از او خوششان نمیآمد و رویشان را برمیگرداندند.
از میان گلها یک غنچه -یعنی گلی که هنوز باز نشده بود- پروانه را که دید خوشحال شد. پروانهی قشنگ رفت و کنار غنچه نشست. غنچه گفت: «چه پروانهی قشنگی! چه بال رنگ وارنگی. میآیی با من دوست بشوی؟»
پروانه گفت: «بله که دوست میشوم؛ ولی من چهکار میتوانم برای تو بکنم؟»
غنچه گفت: «ما باهم حرفهای خوب خوب میزنیم. از همدیگر کارهای خوب خوب یاد میگیریم. تو از اینور و آنور باغ برای من خبرهای خوب میآوری. آنوقت من هم دوست خوب تو هستم.»
پروانه خوشحال شد و گفت: «باشد، ما از امروز باهم دوست هستیم.»
مطلب مرتبط: قصه کودکانه: بَندیِ آوازخوان || کرم کوچولوی خوش صدا
بله گل من… ازاینجا بود که پروانه و غنچه باهمدیگر دوست شدند، آن روز باهم حرفهای خوب زدند و گفتند و خندیدند تا اینکه نزدیکهای عصر پروانه از پیش غنچه رفت.
فردای آن روز پروانه دوباره راه افتاد که پیش دوستش غنچه برود؛ ولی همینطور که پر میزد و با خوشحالی میرفت، یکدفعه صدای پروانهی دیگری را شنید. پروانهی قشنگ نگاه کرد. پروانهی دیگری را دید که کنار آب افتاده بود و زخمی شده بود. پایین رفت و کنار او نشست و پرسید: «چی شده؟ چرا اینجوری شدی؟»
پروانهی زخمی گفت: «آمدم آب بخورم، به زمین خوردم و زخمی شدم.»
پروانهی قشنگ گفت: «حالا من چهکار کنم؟»
پروانهی زخمی گفت: «پیش من بمان تا خوب شوم و بالهایم که خیس شدهاند خشک بشوند. آنوقت دیگر با تو کاری ندارم.»
بله، پروانهی مهربان و قشنگ پیش پروانهی زخمی ماند؛ ولی آن روز حال او خوب نشد که نشد. او چند روز میرفت و از شیرهی گلها میآورد و غذا به پروانهی زخمی میداد تا اینکه حال او خوب خوب شد و پرواز کرد. بعد از پرواز کردن پروانهی زخمی، پروانهی قشنگی با خودش گفت: «دیدی چی شد؟ چند روز است که از دوستم گل کوچولو هیچ خبری ندارم.»
بعد پرواز کرد و رفت تا او را ببیند. وقتی به جای گل رسید، او را ندید. با خودش گفت: «من آن گل کوچولو را همینجا دیدم، پس چرا نیست؟ نکند اشتباه آمدهام.»
برای همین پرواز کرد و ازآنجا رفت؛ ولی توی راه با خودش گفت: «چرا دارم راه دور میروم؟ آن گل کوچولو همانجا بود.»
پروانهی قشنگ دوباره برگشت. از گلی سراغ گل کوچولو را گرفت. گل گفت: «ما چند روز پیش اینجا یک غنچه داشتیم؛ ولی دیگر نیست.»
پروانه پرسید: «نیست؟ ازاینجا رفته؟»
گل گفت: «نرفته، اینجاست.»
پروانه گفت: «اگر اینجاست، چرا من او را نمیبینم؟»
گل گفت: «برای آنکه آن گل کوچولو دیگر کوچولو نیست. ببینم خیلی ناراحتی که او را ندیدهای؟»
پروانه گفت: «بله، دلم برای او تنگ شده، آنقدر امروز توی باغ دنبال او گشتم که خسته شدم.»
گل گفت: «تویی پروانه، ببین من را میشناسی؟»
پروانه آمد و کنار گل نشست. بعد او را خوب نگاه کرد و یکدفعه با خوشحالی گفت: «تو مثل همان گل کوچولو هستی… درست میگویم؟»
گل گفت: «بله، من همان دوست تو هستم. همان گلی کوچولو، یعنی اینکه من غنچه بودم و باز شدم و حالا گل شدم. همهی گلها پیش از آنکه گل بشوند. غنچه هستند… حالا بگو این چند روز کجا بودی که پیش من نیامدی؟»
پروانه گفت که چه شده و چرا نیامده، گل گفت: «اگر نمیگفتم که من همان گل کوچولو یا غنچه هستم، من را میشناختی؟»
پروانه خندید و گفت: «نه، هیچوقت نمیشناختم. دیگر چیزی نمانده بود که برای پیدا کردن تو به جاهای دور بروم.»
گل خندید و گفت: «ولی هر جا که میرفتی دوباره همینجا برمیگشتی.»
پروانه با خوشحالی پر زد و دور گل گشت و خندید.
بله گل من… پروانه، گل را پیدا کرد. قصهی ما هم به سر رسید و کلاغه به خانهاش نرسید. خب… خوب است بگویم که گل روی زمینی، خوابهای خوب ببینی.
😴شب بخیر گلهای زیبا 😘🥱😴
با هم بگیم
آقاجون مهربون
دوست داریم
لطفاً زودتر بیا
دلتنگیم
💞
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
48.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💞 باباحیدر❤️🔥؛
🎥 گروهنجمالثاقب
💝 به نام خدای مهربان 💝
🥰💐سلام زیباترین ها پیشاپیش عیدتون مبارک 🥰💐
💞با هم بگیم سلام آقاجون مهربون 💞
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110