📍شیطان و آموزش و پرورش هر دو را لعنت میکنیم ....
📌ما منتظر تشریف فرمایی رئیس اداره هستیم!
صبح شنبه گفتیم بسم الله الرحمن الرحیم
حسنا کوچولو را با همسر بردیم مدرسه
دم در دبستان شلوغ بود
مگر قرار نبود دیگر توی سرمای هوا صف نباشد؟
حسنا سینه اش به شدت حساس شده پس از این چند دور سرما خوردگی.
صدای بلند بچه ها می آید «آماده ایم. آماده!» می روم جلو تا از لای در تماشا کنم ببینم چه خبر است؟
والدین دیگر هم ایستاده اند.
کار هر روز شان است. برخی تا یک ساعت بعد رفتن بچه ها به کلاس هم میایستند جلوی در مدرسه... (قبلا علت را پرسیده ام آنها میگویند از نیروهای سرکوب بعید نیست بخاطر ترساندن مردم به دبستان شلیک کنند تا گاز اشک آور بیندازند!)
از لای در میبینم همه بچه ها را به صف کرده اند و سربند «لبیک یا....» به سرشان بسته اند. توی آن جمعیت حسنا کوچولو را پیدا نمیکنم. میخواهم بروم جلو تر و از مدیر بخواهم حسنا را بفرستد داخل، یا برش گردانم خانه...
مدیر خودش میآید بیرون
«اقایون، خانمها برید کنار، شلوغ نکنید، راه رو باز کنید، جلوی در مدرسه هیچکس نباشه، خلوت کنید، اینطوری بی نظمی هستش، جلوی در مدرسه نایستید، ما منتظر تشریف فرمایی رئیس اداره هستیم!»
از حسنا یادم میرود بهش میگویم «چه خبر است خانم؟ جبرائیل که نمیخواهد نازل شود!» رویا پشت بند میآید که «بچه ما را صدا بزنید ببریم!»
خانم مدیر مقنعه اش را با حرص جابجا میکند و میگوید «هر پدر و مادری که اینجا بایستد اسم بچه اش را مینویسم!»
رویا عصبانی میشود و بلند میگوید «بنویس دو تا ضربدر هم بذار جلوش!»
جو دارد متشنج میشود «شیطان و آموزش و پرورش هر دو را لعنت میکنیم و می رویم تا کار به جر و بحث بیشتر نکشد!»
توی راه به صف فکر میکنم و به از جلو نظام کودکان دبستانی در قرن بیست و یک و کودکی و مدرسه خودمان. به اقتدارگرایی و این حد از میلیتاریسم فرهنگی... به آمدن رئیس اداره، و شباهتش به سان دیدن فرمانده ارتش از سربازان به خط شده. به ترانه شروین «برای تغییر مغزها که پوسیدن»
به حسنا کوچولو گفته بودم «درست است قد تو از همه بلند تر است اما من نمیخواهم تو مبصر کلاس تان باشی!»
گفت «پس چی باشم؟» گفتم «مهربان ترین کلاس تان باش!» لبهایش را ورچید.... یعنی نمیخواهم... بچه است دیگر... ذوق دارد... درک اش برای او سخت است... امروز باز هم سعی میکنم با او صحبت کنم.
این تغییرناپذیری و بوروکراسی خشک و این نظامی گری تربیتی، و استاتیک غیر پرورشی آنهم بعد اینهمه فریاد تحول خواهی و خونهایی که بر زمین ریخته شد یک دلیل بیشتر ندارد!
سلیمان مدتها پیش مرده است. اساسا ذهنی وجود ندارد که بخواهد پیامی را از گوش دریافت کند... و حالا زمانی اندک لازم است تا موریانه ها چوب عصا را بجوند... این شوکت پوشالی به زمین بیفتد تا همه باور کنیم سلیمان مرده است!
شاید آنگاه آماده تغییر فرهنگ رسمی شویم. «برای دانش آموزا برای آینده!»🌹🌹🌹
✍️یاسر عرب
پ.ن: به برخی از نظرات آقای عرب نقدهای جدی دارم اما پیرامون این یادداشت بهجهت مشغولیتی که در سیستم آموزش داشتهام متاسفانه تمام #سیستمنظامیگریتربیتی، و #استاتیکغیرپرورشی را کامل درک میکنم که از جمله آنها میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
1️⃣نسخهپیچیهای کیلویی و همگانی برای دانشآموزان کل کشور
2️⃣عدم توجه به ذائقه، سلیقه، تغییرات نسلی و هرآنچه ممکن است متفاوت باشد نسبت به دانش آموزان مختلف
3️⃣بخشنامههای خشک، شعاری، دستوری و تکرار (کپی) گزارههای سالهای قبل
4️⃣عدم توجه به وجود گوش شنوا در سن بحرانی نوجوانیِ و توجه بیش از حد به کارهای شعار محور و کمی
5️⃣وجود کارمندانی که به دلیل سیستم مستبد صرفاً تمام دغدغهشان اجرا شدن بخشی از بخشنامه و گرفتن تصاویر است.
🔻نقدنامه را دنبال کنید:
@naghdname_ir