🌷حکمت ۱۳ تا حکمت ۲۵🌷
#ختم_گویای_نهج_البلاغه
#طرح_روزانه_نهج_البلاغه_خوانی
#روز_دوم
#التماس_دعا
〰〰〰〰〰〰〰〰
@nahjamira
ادمین بین الطلوعین:
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
✅ #طرح_روزانه_نهج_البلاغه_خوانی
در ۱۹۲ روز
🔷 سهم روز دوم
🔻حکمت ۱۳ تا ۲۵
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
📒 #حکمت13: چون نشانه های نعمت پروردگار آشكار شد، با ناسپاسی نعمتها را از خود دور نسازيد.
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
📒 #حکمت14 : كسی را كه نزديكانش واگذارند، بيگانه او را پذيرا باشد.
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
📒 #حکمت15 : هر فريب خورده ای را نمی شود سرزنش كرد.
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
📒 #حکمت16 : كارها چنان در سیطرهٔ تقدير است كه چاره انديشی به مرگ می انجامد.
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
📒 #حکمت17 : (از امام پرسيدند كه رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: موها را رنگ كنيد و خود را شبيه يهود نسازيد يعني چه؟ )
فرمود: پيامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) اين سخن را در روزگاری فرمود كه پيروان اسلام اندك بودند، اما امروز كه اسلام گسترش يافته و نظام اسلامی استوارشده، هر كس آنچه را دوست دارد انجام دهد.
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
📒 #حکمت18 (در باره آنان كه از جنگ كناره گرفتند)
حق را خوار كرده، باطل را نيز ياری نكردند.
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
📒 #حکمت19 : آن كس كه در پی آرزوی خويش تازد، مرگ او را از پای درآورد.
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
📒 #حکمت20 : از لغزش جوانمردان درگذريد، زيرا جوانمردی نمی لغزد جز آنكه دست خدا او را بلندمرتبه می سازد.
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
📒 #حکمت21 : ترس با نااميدی و شرم با محروميت همراه است و فرصتها چون ابرها مي گذرند، پس فرصتهای نيك را غنيمت شماريد.
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
📒 #حکمت22 : ما را حقّی است اگر به ما داده شود، وگرنه بر پشت شتران سوار شويم و برای گرفتن آن برانيم هر چند راه رفتن ما در شب به طول انجامند.
(اين از سخنان لطيف و فصيح است، يعنی اگر حق ما را ندادند، خوار خواهيم شد و بايد بر ترك شتر چون بنده بنشينيم.)
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
📒 #حکمت23 : كسی كه كردارش او را به جایی نرساند، افتخارات خاندانش او را به جايی نخواهد رسانيد.
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
📒 #حکمت24 : كفاره گناهان بزرگ، به فرياد مردم رسيدن و آرام كردن مصيبت ديدگان است.
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
📒 #حکمت25 : ای فرزند آدم! زمانی كه می بينی خداوند انواع نعمتها را به تو می رساند، در حالیکه تو معصيت كاری، بترس.
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
#طرح_روزانه_نهج_البلاغه_خوانی
#هر_روز_چند_حکمت
#روز_دوم
#التماس_دعا
〰〰〰〰〰〰〰〰
@nahjamira
🌷 #دختر_شینا – قسمت 2⃣
✅ #فصل_اول
بچهها دلشان برای اسباببازیهای من غنج میرفت؛ اسباببازیهایی که پدرم از شهر برایم میخرید. میگذاشتم بچهها هر چقدر دوست دارند با آنها بازی کنند.
شب، وقتی ستارهها همة آسمان را پر میکردند، بچهها یکییکی از روی پشتبامها میدویدند و به خانههایشان میرفتند؛ اما من مینشستم و با اسباببازیها و عروسکهایم بازی میکردم. گاهی که خسته میشدم، دراز میکشیدم و به ستارههای نقرهای که از توی آسمان تاریک به من چشمک میزدند، نگاه میکردم.
وقتی همهجا کاملاً تاریک میشد و هوا رو به خنکی میرفت، مادرم میآمد دنبالم. بغلم میکرد. ناز و نوازشم میکرد و از پشتبام مرا میآورد پایین. شامم را میداد. رختخوابم را میانداخت. دستش را زیر سرم میگذاشت. برایم لالایی میخواند. آنقدر موهایم را نوازش میکرد، تا خوابم میبرد.
بعد خودش بلند میشد و میرفت سراغ کارهایش. خمیرها را چونه میگرفت. آنها را توی سینی میچید تا صبح با آنها برای صبحانه نان بپزد.
صبح زود با بوی هیزم سوخته و نان تازه از خواب بیدار میشدم. نسیم روی صورتم مینشست. میدویدم و صورتم را با آب خنکی که صبح زود مادر از چاه بیرون کشیده بود، میشستم و بعد میرفتم روی پای پدر مینشستم. همیشه موقع صبحانه جایم روی پای پدرم بود. او با مهربانی برایم لقمه میگرفت و توی دهانم میگذاشت و موهایم را میبوسید.
پدرم چوبدار بود. کارش این بود که ماهی یکبار از روستاهای اطراف گوسفند میخرید و به تهران و شهرهای اطراف میبرد و میفروخت. از این راه درآمد خوبی به دست میآورد. در هر معامله یک کامیون گوسفند خرید و فروش میکرد. در این سفرها بود که برایم اسباببازی و عروسکهای جورواجور میخرید.
🔰ادامه دارد....🔰
@nahjamira
🌹 سهم #روز_سوم ختم نهج البلاغه، از حکمت ۲۶ تا حکمت ۳۱
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
💠 كسی چیزی را در دل پنهان نكند جز آنكه در لغزشهاي زبان و رنگ رخسار، آشكار خواهد شد.
📒 #حکمت26
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
💠 با درد خود بساز، چندان كه با تو سازگار است.
📒 #حکمت27
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
💠 برترين زهد، پنهان داشتن زهد است.
📒 #حکمت28
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
💠 هنگامي كه تو زندگي را پشت سر مي گذاري و مرگ به تو روي مي آورد، پس ديدار با مرگ چه زود خواهد بود.
📒#حکمت29
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
💠 هشدار! هشدار! به خدا سوگند! خداوند چنان پرده پوشی كرده كه می پنداری تو را بخشيده است.
📒 #حکمت30
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
💠 (از ايمان پرسيدند، فرمود:)
شناخت پایه های ایمان: ايمان بر چهار پايه استوار است، صبر، يقين، عدل و جهاد. صبر نيز بر چهار پايه قرار دارد. شوق، هراس، زهد، انتظار. آن كس كه اشتياق بهشت دارد، شهوتهايش كاستي گيرد، و آن كس كه از آتش جهنم مي ترسد، از حرام دوري مي گزيند، و آن كس كه در دنيا زهد مي ورزد، مصيبتها را ساده پندارد، و آن كس كه مرگ را انتظار مي كشد در نيكی ها شتاب مي كند. يقين نيز بر چهار پايه استوار است، بينش زيركانه، دريافت حكيمانه واقعيتها، پند گرفتن از حوادث روزگار، و پيمودن راه درست پيشينيان.
پس آن كس كه هوشمندانه به واقعيتها نگريست، حكمت را آشكارا بيند، و آنكه حكمت را آشكارا ديد، عبرت آموزي را شناسد، و آنكه عبرت آموزي شناخت گويا چنان است كه با گذشتگان مي زيسته است.
و عدل نيز بر چهار پايه برقرار است، فكري ژرف انديش، دانشي عميق و به حقيقت رسيده، نيكو داوري كردن، استوار بودن در شكيبايي. پس كسي كه درست انديشيد به ژرفاي دانش رسيده، و آن كس كه به حقيقت دانش رسد، از چشمه زلال شريعت نوشد، و كسي كه شكيبا باشد در كارش زياده روي نكرده با نيكنامي در ميان مردم زندگي خواهد كرد.
و جهاد نيز بر چهار پايه استوار است، امر به معروف، نهي از منكر، راستگويي در هر حال، و دشمني با فاسقان، پس هر كس به معروف امر كرد، پشتوانه نيرومند مومنان است، و آن كس كه از زشتي ها نهي كرد، بيني منافقان را به خاك ماليد، و آن كس كه در ميدان نبرد صادقانه پايداري كند حقي را كه بر گردن او بوده ادا كرده است، و كسي كه با فاسقان دشمني كند و براي خدا خشم گيرد، خدا هم براي او خشم آورد، و روز قيامت او را خشنود سازد.
شناخت اقسام كفر و ترديد: و كفر بر چهار ستون پايدار است، كنجكاوي دروغين، ستيزه جويي و جدل، انحراف از حق، و دشمني كردن، پس آن كس كه دنبال توهم و كنجكاوي دروغين رفت به حق نرسيد. و آن كس كه به ستيزه جويي و نزاع پرداخت از ديدن حق نابينا شد، و آن كس كه از راه حق منحرف گرديد، نيكويي را زشت، و زشتي را نيكويي پندارد و سرمست گمراهي گشت، و آن كس كه دشمني ورزيد پيمودن راه حق بر او دشوار و كارش سخت، و نجات او از مشكلات دشوار است.
و شك چهار بخش دارد: جدال در گفتار، ترسيدن، دودل بودن، و تسليم حوادث روزگار شدن. پس آن كس كه جدال و نزاع را عادت خود قرار داد، شب تارش به صبح نمی رسد( از تاريكي شبهات بيرون نخواهد آمد) و آن كس كه از هر چيزي ترسيد همواره در حال عقب نشینی است، و آن كس كه در ترديد و دودلي باشد زير پاي شيطان كوبيده خواهد شد، و آن كس كه تسليم حوادث گردد و به تباهي دنيا و آخرت گردن نهاد، هر دو جهان را از كف خواهد داد.
(سخن امام طولاني است چون در اين فصل، حكمتهاي كوتاه را جمع آوري مي كنم از آوردن دنباله سخن خودداری كردم)
📒#حکمت31
┄┅═══✼🦋✼═══┅┄
#نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
🌹شرح #حکمت2 (4)
🔻دوم افشا کردن مشکلات شخصی نزد دیگران:
🔷اگر افشا کردن مشکلات شخصی نزد متخصص برای حل مشکل باشد مثل مراجعه مریض به پزشک یا مراجعه به قاضی اشکالی ندارد. اما مقصود امیرالمومنین مواردی است که انسان مشکلات و گرفتاری های خودش را پیش دیگران بازگو می کند، در حالی که نه آنها میتوانند کاری بکنند نه مسئولیتی دارند. در خطبه 105 می فرمایند:« خدا را، مبادا شكايت نزد كسى بريد كه نمى تواند آن را بر طرف سازد، و توان گره گشايى از كارتان ندارد». واین باعث ذلت و خواری میشود.
🔷در حکمت 427 فرمودند: «كسى كه از نياز خود نزد مؤمنى شكايت كند، گويى به پيشگاه خدا شكايت برده است، و كسى كه از نيازمندى خود نزد كافرى شكوه كند، گويى از خدا شكوه كرده است». لذا بردن شکایت و مشکلات شخصی نزد مومن هم برای اینکه مومن برای رفع آن دعا بکند و حاجت ما را نزد خدا ببرد اشکال ندارد.
🔷 مقصود کلی حکمت 2 این است که در مقابل این افشای مشکلات، انسان رازداری را تمرین بکنیم یعنی انسان مشکلات خودش را، که بخشی مالی ،خانوادگی و شخصی است باید بتواند در سینه خودش مدیریت بکند لذا حضرت در حکمت 6 فرمودند:« سينه خردمند صندوق راز اوست....» و این رازداری در حکمت 48 به عنوان نشانه صحت اندیشه بیان شده وفرمودند:«پيروزى در دورانديشى، و دور انديشى در به كار گيرى صحيح انديشه، و انديشه صحيح به راز دارى است».
🔷 در حکمت 162 فرمودند : «آن كس كه راز خود را پنهان دارد، اختيار آن در دست اوست».
🔷در بند 10 نامه 31 خطاب به امام مجتبی می نویسند: « هر گاه خدا را بخوانى، ندايت را مى شنود، و چون با او راز دل گويى راز تو را مى داند، پس حاجت خود را با او بگوى، و آنچه در دل دارى نزد او باز گوى، غم و اندوه خود را در پيشگاه او مطرح كن، تا غم هاى تو را بر طرف كند و در مشكلات تو را يارى رساند».
✅ در نتیجه این صبر وبردباری در نگه داشتن اسرار و زبان بستن از افشای اسرار خودش یک فضیلت بسیار بزرگ است مخصوصا برای کسانی که میخواهند یک مسئولیت بزرگ به عهده بگیرند یا مسئولیتی برعهده دارند.
در حکمت 176 می فرمایند : «بردبارى و تحمّل مشکلات، ابزار رياست است». که به آن سعه صدر(سینه گشاده) می گویند.
✅ نتیجه مراقبت ازاسرار و مشکلات شخصی در بند 2 خطبه 99 می فرمایند : « پس در عزّت و ناز دنيا بر يكديگر پيشى نگيريد، و فريب زينت ها و نعمت ها را نخوريد و مغرور نشويد و از رنج و سختى آن نناليد و ناشكيبا نباشيد، زيرا عزّت و افتخارات دنيا پايان مى پذيرد، و زينت و نعمت هايش نابود مى گردد، و رنج و سختى آن تمام مى شود».
🎙 حجت الاسلام مهدوی ارفع
🔷🔷🔹✨🌿🌹🌿✨🔹🔷🔷
🌷حکمت ۲۶ تا حکمت ۳۱🌷
#ختم_گویای_نهج_البلاغه
#طرح_روزانه_نهج_البلاغه_خوانی
#روز_سوم
#التماس_دعا
〰〰〰〰〰〰〰〰
@nahjamira
🌷 #دختر_شینا – قسمت 3⃣
✅ #فصل_اول
روزهایی که پدرم برای معامله به سفر میرفت، بدترین روزهای عمرم بود. آنقدر گریه میکردم و اشک میریختم که چشمهایم مثل دوتا کاسه خون میشد. پدرم بغلم میکرد. تندتند میبوسیدم و میگفت: « اگر گریه نکنی و دختر خوبی باشی، هرچه بخواهی برایت میخرم. »
با این وعده و وعیدها، خام میشدم و به رفتن پدر رضایت میدادم. تازه آنوقت بود که سفارشهایم شروع میشد. میگفتم: « حاجآقا! عروسک میخواهم؛ از آن عروسکهایی که موهای بلند دارند با چشمهای آبی. از آنهایی که چشمهایشان باز و بسته میشود. النگو هم میخواهم. برایم دمپایی انگشتی هم بخر. از آن صندلهای پاشنهچوبی که وقتی راه میروی تقتق صدا میکنند. بشقاب و قابلمة اسباببازی هم میخواهم. »
پدر مرا میبوسید و میگفت: « میخرم. میخرم. فقط تو دختر خوبی باش. گریه نکن. برای حاجآقایت بخند. حاجآقا همه چیز برایت میخرد. »
من گریه نمیکردم؛ اما برای پدر هم نمیخندیدم. از اینکه مجبور بودم او را دو سه روز نبینم، ناراحت بودم. از تنهایی بدم میآمد. دوست داشتم پدرم روز و شب پیشم باشد. همة اهل روستا هم از علاقة من به پدرم باخبر بودند.
گاهی که با مادرم به سر چشمه میرفتیم تا آب بیاوریم یا مادرم لباسها را بشوید، زنها سربهسرم میگذاشتند و میگفتند: « قدم! تو به کی شوهر 💍میکنی؟! »
میگفتم: « به حاجآقایم. »
میگفتند: « حاجآقا که پدرت است! »
میگفتم: « نه، حاجآقا شوهرم است. هر چه بخواهم، برایم میخرد. »
🔰ادامه دارد...
@nahjamira
یا زهرا:
🔈ختم گویای #نهج_البلاغه در ۱۹۲ روز.
🌺 طرح باعلی تامهدی (علیهما السلام)
🔷سهم#روز_چهارم : از حکمت ۳۲ تا حکمت ۴۰
#ندای_نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
#روز_چهارم
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
🆔@nahjamira
🔊 گزارش موضوعات مهم حکمت ۳۲ تا حکمت ۴۰
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
🌹 طرح «باعلی تا مهدی» علیهما السلام
#ندای_نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
#روز_چهارم
┄┄┅┅✿❀🌿🌼🌿❀✿┅┅┄┄
🆔 @nahjamira
🌹سهم #روز_چهارم ختم نهج البلاغه از حکمت ۳۲ تا حکمت ۴۰
┄┅═══✼🌿🌹🌿✼═══┅┄
💠 نيكوكار از كار نيك بهتر، و بدكار از كار بد بدتر است.
📒 #حکمت32
┄┅═══✼🌿🌹🌿✼═══┅┄
💠 بخشنده باش اما زياده روي نكن، در زندگي حسابگر باش، اما سختگير مباش.
📒 #حکمت33
┄┅═══✼🌿🌹🌿✼═══┅┄
💠 بهترين بی نيازي ترك آرزوهاست.
📒 #حکمت34
┄┅═══✼🌿🌹🌿✼═══┅┄
💠 كسی که در انجام كاری كه مردم خوش ندارند شتاب كند، درباره او چیزی خواهند گفت که از آن اطلاعی ندارند.
📒 #حکمت35
┄┅═══✼🌿🌹🌿✼═══┅┄
💠 كسي كه آرزوهايش طولاني است، كردارش نيز ناپسند است.
📒#حکمت36
┄┅═══✼🌿🌹🌿✼═══┅┄
💠 (در سر راه صفين دهقانان شهر انبار تا امام را ديدند پياده شدند، و پيشاپيش آن حضرت مي دويدند، فرمود چرا چنين مي كنيد؟ گفتند عادتي است كه پادشاهان خود را احترام مي كرديم، فرمود:)
به خدا سوگند! كه اميران شما از اين كار سودي نبردند، و شما در دنيا با آن خود را به زحمت مي افكنيد، و در آخرت دچار رنج و زحمت مي گرديد، و چه زيانبار است رنجي كه عذاب در پي آن باشد، و چه سودمند است آسايشي كه با آن امان از آتش جهنم باشد.
📒 #حکمت37
┄┅═══✼🌿🌹🌿✼═══┅┄
💠 به فرزندش امام حسن (علیه السلام) فرمود: پسرم! چهار چيز از من يادگير (در خوبيها)، و چهار چيز به خاطر بسپار (هشدارها)، كه تا به آنها عمل كني زيان نبيني.
۱- خوبيها: ۱- همانا ارزشمندترين بي نيازي عقل است، ۲- و بزرگ ترين فقر بي خردي است، ۳- ترسناك ترين تنهايي خودپسندي است ۴- و گرامي ترين ارزش خانوادگي، اخلاق نيكوست.
۲ هشدارها: ۱- پسرم! از دوستي با احمق بپرهيز، همانا مي خواهد به تو نفعي رساند اما دچار زيانت مي كند. ۲- از دوستي با بخيل بپرهيز، زيرا از آنچه كه سخت به آن نيازي داري از تو دريغ مي دارد. ۳- و از دوستي با بدكار بپرهيز، كه با اندك بهايي تو را مي فروشد. ۴- و از دوستي با دروغگو بپرهيز، كه او به سراب ماند، دور را به تو نزديك، و نزديك را دور می نماياند.
📒 #حکمت38
┄┅═══✼🌿🌹🌿✼═══┅┄
💠 مستحبات به خدا نزديك نمي گرداند اگر به واجبات زيان رساند.
📒 #حکمت39
┄┅═══✼🌿🌹🌿✼═══┅┄
💠 زبان عاقل در پشت قلب اوست، و قلب احمق در پشت زبانش قرار دارد.
(اين از سخنان ارزشمند و شگفتي آور است، كه عاقل زبانش را بدون مشورت و فكر و سنجش رها نمي سازد، اما احمق هرچه بر زبانش آيد مي گويد بدون فكر و دقت، پس زبان عاقل از قلب او و قلب احمق از زبان او فرمان مي گيرد).
📒 #حکمت40
┄┅═══✼🌿🌹🌿✼═══┅┄
#نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
🌷 #دختر_شینا – قسمت 4⃣
✅ #فصل_اول
....میگفتند: « حاجآقا که پدرت است! »
میگفتم: « نه، حاجآقا شوهرم است. هر چه بخواهم، برایم میخرد. »
بچه بودم و معنی این حرفها را نمیفهمیدم. زنها میخندیدند و درگوشی چیزهایی به هم میگفتند و به لباسهای داخل تشت چنگ میزدند.
تا پدرم برود و برگردد، روزها برایم یک سال طول میکشید. مادرم از صبح تا شب کار داشت. از بیکاری حوصلهام سر میرفت. بهانه میگرفتم و میگفتم: « به من کار بده، خسته شدم. » مادرم همانطور که به کارهایش میرسید، میگفت:« تو بخور و بخواب. به وقتش آنقدر کار کنی که خسته شوی. حاجآقا سپرده، نگذارم دست به سیاه و سفید بزنی. »
دلم نمیخواست بخورم و بخوابم؛ اما انگار کار دیگری نداشتم. خواهرهایم به صدا درآمده بودند. میگفتند: « مامان! چقدر قدم را عزیز و گرامی کردهای. چقدر پیِ دل او بالا میروی. چرا که ما بچه بودیم، با ما اینطور رفتار نمیکردید؟!» با تمام توجهای که پدر و مادرم به من داشتند، نتوانستم آنها را راضی کنم تا به مدرسه بروم.
پدرم میگفت: « مدرسه به درد دخترها نمیخورد. »
معلم مدرسه مرد جوانی بود. کلاسها هم مختلط بودند. مادرم میگفت: « همین مانده که بروی مدرسه، کنار پسرها بنشینی و مرد نامحرم به تو درس بدهد. »
اما من عاشق مدرسه بودم. میدانستم پدرم طاقت گریة مرا ندارد. به همینخاطر، صبح تا شب گریه میکردم و به التماس میگفتم: «حاجآقا! تو را به خدا بگذار بروم مدرسه. »
پدرم طاقت دیدن گریة مرا نداشت، میگفت: « باشد. تو گریه نکن، من فردا میفرستم با مادرت به مدرسه بروی. » من هم همیشه فکر میکردم پدرم راست میگوید.
🔰ادامه دارد.....🔰
@nahjamira
🔈ختم گویای #نهج_البلاغه در ۱۹۲ روز.
🌺 طرح باعلی تامهدی (علیهما السلام)
🔷سهم #روز_پنجم : از حکمت ۴۱ تا حکمت ۵۰
#ندای_نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
@nahjamira
🌹 سهم #روز_پنجم: از حکمت ۴۱ تا ۵۰ #نهج_البلاغه
┄┅═══✼🍃🌸🍃✼═══┅┄
📒 #حکمت41 : قلب احمق در دهان او، و زبان عاقل در قلب او قرار دارد.
┄┅═══✼🍃🌸🍃✼═══┅┄
📒 #حکمت42 : و به يكی از يارانش كه بيمار بود فرمود: خدا! آنچه را كه از بيماري شكايت داري موجب كاستن گناهانت قرار داد، در بيماري پاداشي نيست اما گناهان را از بين مي برد، و آنها را چونان برگ پاييزي مي ريزاند، و همانا پاداش در گفتار به زبان، و كردار با دستها و قدمهاست، و خداي سبحان به خاطر نيت راست، و درون پاك، هر كس از بندگانش را كه بخواهد وارد بهشت خواهد كرد.
┄┅═══✼🍃🌸🍃✼═══┅┄
📒 #حکمت43 : در ياد يكي از ياران، (خباب بن ارت) فرمود: خدا خباب بن ارت را رحمت كند، با رغبت مسلمان شد، و از روي فرمانبرداري هجرت كرد، و با قناعت زندگي گذراند، و از خدا راضي بود، و مجاهد زندگی كرد.
┄┅═══✼🍃🌸🍃✼═══┅┄
📒 #حکمت44 : خوشا به حال كسي كه به ياد معاد باشد، براي حسابرسي قيامت كار كند، با قناعت زندگي كند، و از خدا راضی باشد.
┄┅═══✼🍃🌸🍃✼═══┅┄
📒 #حکمت45 : اگر با شمشيرم بر بيني مومن بزنم، كه دشمن من باشد، با من دشمني نخواهد كرد، و اگر تمام دنيا را به منافق ببخشم تا مرا دوست بدارد، دوست من نخواهد شد، و اين بدان جهت است كه قضاي الهي جاري شد، و بر زبان پيامبر امّی (صلی الله علیه واله وسلم) گذشت كه فرمود:
(ای علی! مومن تو را دشمن نگيرد، و منافق تو را دوست نخواهد داشت.)
┄┅═══✼🍃🌸🍃✼═══┅┄
📒 #حکمت46 : گناهی كه تو را پشيمان كند بهتر از كار نيكی است كه تو رابه خودپسندی وادارد.
┄┅═══✼🍃🌸🍃✼═══┅┄
📒 #حکمت47 : ارزش مرد به اندازه همت اوست، و راستگويي او به ميزان جوانمردي اش، و شجاعت او به قدر ننگي است كه احساس مي كند، و پاكدامني او به اندازه غيرت اوست.
┄┅═══✼🍃🌸🍃✼═══┅┄
📒 #حکمت48 : پيروزی در دورانديشی، و دورانديشی در بكارگيری درست انديشه، و انديشه درست به رازداری است.
┄┅═══✼🍃🌸🍃✼═══┅┄
📒 #حکمت49 : از يورش بزرگوار به هنگام گرسنگي، و از تهاجم انسان پست به هنگام سيري، بپرهيز.
┄┅═══✼🍃🌸🍃✼═══┅┄
📒 #حکمت50 : دلهای مردم گریزان است، به كسی روی آورند كه خوشرویی كند.
┄┅═══✼🍃🌸🍃✼═══┅┄
#ندای_نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
〰〰〰〰〰〰〰〰
@nahjamira
🔊 گزارش موضوعات مهم حکمت ۴۱ تا حکمت ۵۰
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
🌹 طرح «باعلی تا مهدی» علیهما السلام
#ندای_نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
#روز_پنجم
┄┄┅┅✿❀🌿🌼🌿❀✿┅┅┄┄
@nahjamira
🌷 #دختر_شینا – قسمت 5⃣
✅ #فصل_اول
... پدرم طاقت دیدن گریة مرا نداشت، میگفت: « باشد. تو گریه نکن، من فردا میفرستم با مادرت به مدرسه بروی. » من هم همیشه فکر میکردم پدرم راست میگوید.
آن شب را با شوق و ذوق به رختخواب میرفتم. تا صبح خوابم نمیبرد؛ اما همین که صبح میشد و از مادرم میخواستم مرا به مدرسه ببرد، پدرم میآمد و با هزار دوز و کلک سرم را شیره میمالید و باز وعده و وعید میداد که امروز کار داریم؛ اما فردا حتماً میرویم مدرسه. آخرش هم آرزو به دلم ماند و به مدرسه نرفتم.
نه ساله شده بودم. مادرم نماز خواندن را یادم داد. ماه رمضان آن سال روزه گرفتم، روزهای اول برایم خیلی سخت بود، اما روزه گرفتن را دوست داشتم. با چه ذوق و شوقی سحرها بیدار میشدم، سحری میخوردم و روزه میگرفتم.
بعد از ماه رمضان، پدرم دستم را گرفت و مرا برد به مغازة پسرعمویش که بقالی داشت. بعد از سلام و احوالپرسی گفت: « آمدهام برای دخترم جایزه بخرم. آخر، قدم امسال نه ساله شده و تمام روزههایش را گرفته. »
پسرعموی پدرم یک چادر سفید که گلهای ریز و قشنگ صورتی داشت از لابهلای پارچههای ته مغازه بیرون آورد و داد به پدرم. پدرم چادر را باز کرد و آن را روی سرم انداخت.
چادر درست اندازهام بود. انگار آن را برای من دوخته بودند. از خوشحالی میخواستم پرواز کنم. پدرم خدید و گفت: « قدم جان! از امروز باید جلوی نامحرم چادر سرت کنی، باشد بابا جان. »
آن روز وقتی به خانه رفتم، معنی محرم و نامحرم را از مادرم پرسیدم. همین که کسی به خانهمان میآمد، میدویدم و از مادرم میپرسیدم: « این آقا محرم است یا نامحرم؟! » بعضی وقتها مادرم از دستم کلافه میشد. به خاطر همین، هر مردی به خانهمان میآمد، میدویدم و چادرم را سرم میکردم. دیگر محرم و نامحرم برایم معنی نداشت. حتی جلوی برادرهایم هم چادر سر میکردم.
🔰ادامه دارد....🔰
@nahjamira
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پرچم افتادنی نیست، صاحب دارد
#لبیک_یا_خامنه_ای
@nahjamira