5.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 دختری که یک هفته قبل از عروسی عزادار شد
🔺 خواهر «آرتین» یک هفته قبل از مراسم عروسیاش عزادار پدر، مادر و برادرش شد.
👤 خواهر آرتین خطاب به مخبر:
🔸جواب آرتین رو چی بدم؟ منتظره بره خونه پدر و مادرش رو ببینه. هفته آینده قرار بود مراسم عروسیام برگزار بشه. پدر و مادرم رفته بودند خرید.
😭😭😭😭
🔈ختم گویای #نهج_البلاغه در ۱۹۲ روز.
🌺 طرح باعلی تامهدی (علیهما السلام)
🔷سهم #روز_نوزدهم : از حکمت ۱۵۶ تا حکمت ۱۶۶
#ندای_نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
🌹 سهم #روز_نوزدهم : از حکمت ۱۵۶ تا ۱۶۶ #نهج_البلاغه
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت156 : خدای را اطاعت كنيد كه در نشناختن پروردگار عذری نداريد.
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت157: اگر چشم بينا داشته باشيد حقيقت را نشانتان داده اند، اگر هدايت می طلبيد شما را هدايت كرده اند، اگر گوش شنوا داريد، حق را به گوشتان خوانده اند.
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت158 : برادرت را با احسانی که در حق او می کنی سرزنش كن و شر او را با بخشش باز گردان.
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت159 :كسی كه خود را در جايگاه تهمت قرار داد جز خود را نكوهش نكند.
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت160: هر كس قدرت به دست آورد، (قدرت منهای دین) زورگويی کند.
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت161 : هر كس خودرای شد به هلاكت رسيد و هر كس با ديگران مشورت كرد، در عقلهای آنان شريك شد.
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت162 : آن كس كه راز خود را پنهان دارد، اختيار آن در دست اوست.
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت163 : فقر مرگ بزرگ است.
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت164 : رعايت حق كسی كه او حق خویش را محترم نمی شمارد، نوعی بردگی اوست.
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت165 : هيچ اطاعتی از مخلوق، در نافرمانی پروردگار روا نيست.
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت166 : مرد را سرزنش نكنند كه حقش را با تاخير گيرد بلكه سرزنش در آنجاست كه آنچه حقش نيست بگيرد.
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
〰〰〰〰〰〰〰〰
🔊 گزارش موضوعات مهم حکمت ۱۵۶ تا حکمت ۱۶۶
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
🌹 طرح «باعلی تا مهدی» علیهما السلام
#ندای_نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
#روز_نوزدهم
┄┄┅┅✿❀🌿🌼🌿❀✿┅┅┄┄
🌷 #دختر_شینا – قسمت 9⃣1⃣
✅ #فصل_پنجم
در روستا، پاییز که از راه میرسد، عروسیها هم رونق میگیرند. مردم بعد از برداشت محصولاتشان آستین بالا میزنند و دنبال کار خیر جوانها میروند.
دوازدهم آذر ماه 1356 بود. صبح زود آماده شدیم برای جاری کردن خطبهی عقد به دمق برویم. آنوقت دمق مرکز بخش بود. صمد و پدرش به خانهی ما آمدند. چادر سر کردم و به همراه پدرم به راه افتادم. مادرم تا جلوی در بدرقهام کرد. مرا بوسید و بیخ گوشم برایم دعا خواند. من ترک موتور پدرم نشستم و صمد هم ترک موتور پدرش. دمق یک محضرخانه بیشتر نداشت. صاحب محضرخانه پیرمرد خوشرویی بود. شناسنامهی من و صمد را گرفت. کمی سربهسر صمد گذاشت و گفت: « برو خدا را شکر کن شناسنامهی عروس خانم عکسدار نیست و من نمیتوانم برای تو عقدش کنم. از این موقعیت خوب بهره ببر و خودت را توی هچل نینداز. »
ما به این شوخی خندیدیم؛ اما وقتی متوجه شدیم محضردار به هیچ عنوان با شناسنامهی بدون عکس خطبهی عقد را جاری نمیکند، اول ناراحت شدیم و بعد دست از پا درازتر سوار موتورها شدیم و برگشتیم قایش. همه تعجب کرده بودند چطور به این زودی برگشتهایم. برایشان توضیح دادیم. موتورها را گذاشتیم خانه. سوار مینیبوس شدیم و رفتیم همدان. عصر بود که رسیدیم. پدر صمد گفت: « بهتر است اول برویم عکس بگیریم. »
همدان میدان بزرگ و قشنگی داشت که بسیار زیبا و دیدنی بود. توی این میدان، پر از باغچه و سبزه و گل بود. وسط میدان حوض بزرگ و پرآبی قرار داشت. وسط این حوض هم روی پایهای سنگی، مجسمهی شاه، سوار بر اسب، ایستاده بود. عکاس دورهگردی توی میدان عکس میگرفت. پدر صمد گفت: « بهتر است همینجا عکس بگیریم.» بعد رفت و با عکاس صحبت کرد.
عکاس به من اشاره کرد تا روی پیت هفده کیلویی روغنی، که کنار شمشادها بود، بنشینم. عکاس رفت پشت دوربین پایهدارش ایستاد. پارچهی سیاهی را که به دوربین وصل بود، روی سرش انداخت و دستش را توی هوا نگه داشت و گفت: « اینجا را نگاه کن. »
من نشستم و صاف و بیحرکت به دست عکاس خیره شدم. کمی بعد، عکاس از زیر پارچهی سیاه بیرون آمد و گفت: « نیم ساعت دیگر عکس حاضر میشود. » کمی توی میدان گشتیم تا عکسها آماده شد. پدر صمد عکسها را گرفت و به من داد. خیلی زشت و بد افتاده بودم. به پدرم نگاه کردم و گفتم: « حاجآقا! یعنی من این شکلیام؟! »
پدرم اخم کرد و گفت: « آقا چرا اینطوری عکس گرفتی. دختر من که این شکلی نیست. »
عکاس چیزی نگفت. او داشت پولش را میشمرد؛ اما پدر صمد گفت: « خیلی هم قشنگ و خوب است عروس من، هیچ عیبی ندارد. » عکسها را توی کیفم گذاشتم و راه افتادیم طرف خانهی دوست پدر صمد. شب را آنجا خوابیدیم. صبح زود پدرم رفت و شناسنامهام را عکسدار کرد و آمد دنبال ما تا برویم محضر. عاقد شناسنامههایمان را گرفت و مبلغ مهریه را از پدرم پرسید و بعد گفت: « خانم قدمخیر محمدیکنعان! وکیلم شما را با یک جلد کلام اللّه مجید و مبلغ ده هزار تومان پول به عقد آقای... » بقیهی جملهی عاقد را نشنیدم. دلم شور میزد. به پدرم نگاه کردم. لبخندی روی لبهایش نشسته بود. سرش را چندبار به علامت تأیید تکان داد. گفتم: « با اجازهی پدرم، بله. »
محضردار دفتر بزرگی را جلوی من و صمد گذاشت تا امضا کنیم. من که مدرسه نرفته بودم و سواد نداشتم. به جای امضا جاهایی را که محضردار نشانم میداد، انگشت میزدم. اما صمد امضا میکرد.
از محضر که بیرون آمدیم، حال دیگری داشتم. حس میکردم جیزی و کسی دارد من را از پدرم جدا میکند. به همین خاطر تمام مدت بغض کرده بودم و کنار پدرم ایستاده بودم و یک لحظه از او جدا نمیشدم.
ظهر بود و موقع ناهار. به قهوهخانهای رفتیم و پدر صمد سفارش دیزی داد. من و پدرم کنار هم نشستیم. صمد طوری که کسی متوجه نشود، اشاره کرد بروم پیش او بنشینم. خودم را به آن راه زدم که یعنی نفهمیدم. صمد روی پایش بند نبود. مدام از این طرف به آن طرف میرفت و میآمد کنار میز میایستاد و میگفت: « چیزی کم و کسر ندارید. »
عاقبت پدرش از دستش عصبانی شد و گفت: « چرا. بیا بنشین. تو را کم داریم. »
دیزیها را که آوردند، مانده بودم چطور پیش صمد و پدرش غذا بخورم. از طرفی هم، خیلی گرسنه بودم. چارهای نداشتم. وقتی همه مشغول غذا خوردن شدند، چادرم را روی صورتم کشیدم و بدون اینکه سرم را بالا بگیرم، غذا را تا آخر خوردم. آبگوشت خوشمزهای بود. بعد از ناهار سوار مینیبوس شدیم تا به روستا برگردیم. صمد به من اشاره کرد بروم کنارش بنشینم. آهسته به پدرم گفتم: « حاجآقا من میخواهم پیش شما بنشینم. »
🔰ادامه دارد.....🔰
@nahjamira
استغفاری برای دست یافتن به گنج علم یا مال
یکی از انواع استغفار که تلاوت آن به تعداد خاصّی برای حلّ مشکلات اقتصادی یا علمی به تجربه رسیده است ، استغفاری است که خواندن آن به مدّت دو ماه، روزی چهارصد مرتبه سفارش شده است.
امام صادق (علیهالسلام) میفرمایند:
هر کس تا دو ماه روزی چهارصد بار پی در پی بگوید:
🥀« أَسْتَغْفِرُ اللهَ الَّذی لا إِلـهَ إِلاّ الْحَیُّ الْقَیُّومُ ، هُو الرَّحْمنُ الرَّحیمُ ، بَدیعُ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ ، مِنْ جِمیعِ ظُلْمی وَ جُرْمی و إِسْرافی عَلی نَفْسی وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ».🥀
« از خداوند ، طلب آمرزش میکنم ، خدایی که معبودی جز او نیست ، زندهای ازلی و ابدی ، سرپرستی بی همتا و پدید آورنده آسمانها و زمین است . از همه ستمی که به خود کرده و جرمی که مرتکب گشتهام و اسراف و زیادهروی که بر نَفْس خویش روا داشتهام ( آمرزش طلبیده ) و به سوی او باز میگردم »،
🍀 یا گنجی از علم و دانش به او داده میشود ، یا گنجی از مال و ثروت روزیش میگردد. 🍀
(وسائل الشّیعه ، ج 7 ، ص 225 ).