🌹 سهم #روز_چهل_وسوم : از حکمت ۴۰۳ تا حکمت ۴۱۶ #نهج_البلاغه
┄━━•●❥◦❈🌿🌹🌿❈◦❥●━━┄
📒 #حکمت403 : كسی كه به كارهای گوناگون پردازد خوارشده، پيروز نمی گردد.
┄━━•●❥◦❈🌿🌹🌿❈◦❥●━━┄
📒 #حکمت404 : (از امام معنی لا حول و لا قوه الا بالله، را پرسيدند، پاسخ داد:) ما برابر خدا مالك چيزی نيستيم و مالك چيزی نمی شويم جز آنچه او به ما بخشيده است، پس چون خدا چيزی به ما ببخشد كه خود سزاوارتر است، وظایفی نيز بر عهده ما گذاشته و چون آن را از ما گرفت تكليف خود را از ما برداشته است.
┄━━•●❥◦❈🌿🌹🌿❈◦❥●━━┄
📒 #حکمت405 : (چون عمّار پسر ياسر با مغيره بن شعبه بحث می كرد و پاسخ او را می داد، امام به او فرمود:) ای عمار! مغيره را رهاكن، زيرا او از دين به مقداری كه او را به دنيا نزديك كند، برگرفته و به عمد حقائق را بر خود پوشيده داشت، تا شبهات را بهانه لغزشهای خود قرار دهد.
┄━━•●❥◦❈🌿🌹🌿❈◦❥●━━┄
📒 #حکمت406 : چه نيكو است فروتنی توانگران برابر مستمندان، برای به دست آوردن پاداش الهی و نيكوتر از آن خويشتنداری مستمندان برابر توانگران برای توكل به خداوند است.
┄━━•●❥◦❈🌿🌹🌿❈◦❥●━━┄
📒 #حکمت407 : خدا عقل را به انسانی نداد جز آنكه روزی او را با كمك عقل نجات بخشيد.
┄━━•●❥◦❈🌿🌹🌿❈◦❥●━━┄
📒 #حکمت408 : هركس با حق درافتاد نابود شد.
┄━━•●❥◦❈🌿🌹🌿❈◦❥●━━┄
📒 #حکمت409 : قلب، كتاب چشم است (آنچه چشم بنگرد در قلب نشيند.)
┄━━•●❥◦❈🌿🌹🌿❈◦❥●━━┄
📒 #حکمت410 : تقوی در رأس همه ارزشهای اخلاقی است.
┄━━•●❥◦❈🌿🌹🌿❈◦❥●━━┄
📒 #حکمت411 : با آن كس كه تو را سخن آموخت به درشتی سخن مگو و با كسي كه راه نيكو سخن گفتن، به تو آموخت لاف بلاغت مزن.
┄━━•●❥◦❈🌿🌹🌿❈◦❥●━━┄
📒 #حکمت412 : در تربيت خويش تو را بس كه از آنچه بر ديگران نمی پسندی دوری کنی.
┄━━•●❥◦❈🌿🌹🌿❈◦❥●━━┄
📒 #حکمت413 : در مصيبتها يا چون آزادگان بايد شكيبا بود و يا چون ابلهان خود را به فراموشی زد.
┄━━•●❥◦❈🌿🌹🌿❈◦❥●━━┄
📒 #حکمت414 : (در روايت ديگری آمد كه اشعث بن قيس را در مرگ فرزندش اينگونه تسليت داد) يا چون مردان بزرگوار شكيبا و يا چون چهارپايان بی تفاوت باش.
┄━━•●❥◦❈🌿🌹🌿❈◦❥●━━┄
📒 #حکمت415 : دنیا فريب می دهد، زيان می رساند تند می گذرد، از اين رو خدا دنيا را پاداش دوستان خود نپسنديد و آن را جايگاه كيفر دشمنان خود قرار نداد و همانا مردم دنيا چون كاروانی باشند كه هنوز بارانداز نكرده كاروانسالار بانگ كوچ سر دهد تا بار بندند و برانند.
┄━━•●❥◦❈🌿🌹🌿❈◦❥●━━┄
📒 #حکمت416 : (به فرزندش امام مجتبی علیه السلام فرمود) : چيزی از دنيای حرام برای پس از مرگت باقی مگذار، زيرا آنچه از تو می ماند نصيب يكی از دو تن خواهد شد، يا شخصی است كه آن را در طاعت خدا به كار گيرد، پس سعادتمند می شود به چيزی كه تو را به هلاكت افكنده است و يا شخصی كه آن را در نافرمانی خدا به كار گيرد، پس هلاك می شود به آنچه كه تو جمع آوری كردی، پس تو در گناه او را ياری نموده ای، كه هيچ يك از اين دو نفر سزاوار آن نيستيد تا بر خود مقدم داری. (اين حكمت بگونه ديگری نيز نقل شد) پس از ستايش پروردگار! آنچه از دنيا هم اكنون در دست تو است، پيش از تو در دست ديگران بود و پس از تو نيز به دست ديگران خواهد رسيد و همانا تو برای دو نفر مال خواهی اندوخت، يا شخصی كه اموال جمع شده تو را در طاعت خدا به كار گيرد پس سعادتمند می شود به آنچه كه تو را نگون بخت ساخت، يا كسی است كه آن را در گناه به كار اندازد، پس با اموال جمع شده تو هلاك خواهد شد كه هيچ يك از اين دو نفر سزاوار نيستند تا بر خود مقدّمشان بداری و بار آنان را بر دوش كشی، پس برای گذشتگان رحمت الهی و برای بازماندگان روزی خدا را اميدوار باش.
┄━━•●❥◦❈🌿🌹🌿❈◦❥●━━┄
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
〰〰〰〰〰〰〰〰
@nahjamira
1_1169419931.mp3
8.03M
🔈ختم گویای #نهج_البلاغه در ۱۹۲ روز.
🌺 طرح باعلی تامهدی (علیهما السلام)
🔷سهم #روز_چهل_وسوم : از حکمت ۴۰۳ تا ۴۱۶
#ندای_نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
@nahjamira
1_1169421716.mp3
2.98M
🔊 گزارش موضوعات مهم حکمت ۴۰۳ تا ۴۱۶
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
🌹 طرح «باعلی تا مهدی» علیهما السلام
#ندای_نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
#روز_چهل_وسوم
┄┄┅┅✿❀🌿🌼🌿❀✿┅┅┄┄
@nahjamira
🌷 #دختر_شینا – قسمت 3⃣4⃣
✅ #فصل_دوازدهم
کمی بعد،از آن خانه اسبابکشی کردیم و خانهی دیگری در خیابان هنرستان اجاره کردیم. موقع اسبابکشی معصومه مریض شد. روز دومی که در خانهی جدید بودیم، آنقدر حال معصومه بد شد که مجبور شدیم در آن هیر و ویری بچه را ببریم بیمارستان.صمد به تازگی ژیان را فروخته بود و بدون ماشین برایمان مکافات بود با دو تا بچهی کوچک از اینطرف به آنطرف برویم.
نزدیک ظهر بود که از بیمارستان برگشتیم.صمد تا سر خیابان ما را رساند و چون کار داشت دوباره تاکسی گرفت و رفت. معصومه بغلم بود.خدیجه چادرم را گرفته بود و با نق و نق راه میآمد و بهانه میگرفت. میخواست بغلش کنم. با یک دست معصومه و کیسهی داروهایش را گرفته بودم،با آن دست خدیجه را میکشیدم و با دندانهایم هم چادرم را محکم گرفته بودم. با چه عذابی به خانه رسیدم، بماند.
به سختی کلید را از توی کیفم درآوردم و انداختم توی قفل.در باز نمیشد.دوباره کلید را چرخاندم. قفل باز شده بود؛ اما در باز نمیشد.انگار یک نفر آن تو بود و پشت در را انداخته بود. چند بار به در کوبیدم. ترس به سراغم آمد. درِ خانهی همسایه را زدم و ماجرا را برایش تعریف کردم. زن هم میترسید پا جلو بگذارد. خواهش کردم بچهها را نگه دارد تا بروم صمد را خبر کنم. زنِ همسایه بچهها را گرفت. دویدم سر خیابان.هر چه منتظر تاکسی شدم، دیدم خبری از ماشین نیست. حتی یک ماشین هم از خیابان عبور نمیکرد.آن موقع خیابان هنرستان از خیابانهای خلوت و کمرفت و آمد شهر بود. از آنجا تا آرامگاه بوعلی راه زیادی بود.
تمام آن مسیر را دویدم.از آرامگاه تا خیابان خواجهرشید و کمیته راهی نبود. اما دیگر نمیتوانستم حتی یکقدم بردارم. خستگی این چند روزه و اسبابکشی و شبنخوابی و مریضی معصومه، و از آنطرف علّافی توی بیمارستان توانم را گرفته بود؛ اما باید میرفتم. ناچار شروع کردم به دویدن. وقتی جلوی کمیته رسیدم، دیگر نفسم بالا نمیآمد. به سرباز نگهبانی که جلوی در ایستاده بود، گفتم: « من با آقای ابراهیمی کار دارم. بگویید همسرش جلوی در است.»
سرباز به اتاقک نگهبانی رفت. تلفن را برداشت.شماره گرفت و گفت:«آقای ابراهیمی!خانمتان جلوی در با شما کار دارند.
صمد آنقدر بلند حرف میزد که من از آنجایی که ایستاده بودم صدایش را میشنیدم.میگفت:«خانم من؟!اشتباه نمیکنید؟!من الان خانم و بچهها را رساندم خانه.»رفتم توی اتاقک و با صدای بلند گفتم: « آقای ابراهیمی! بیا جلوی در کار واجب پیش آمده.»
کمی بعد صمد آمد. قیافهام را که دید، بدون سلام و احوالپرسی گفت:«چی شده؟! بچهها خوباند؟! خودت خوبی؟!»
گفتم:«همه خوبیم.چیزی نشده.فکر کنم دزد به خانه زده. بیا برویم. پشت در افتاده و نمیشود رفت تو.»
کمی خیالش راحت شد. گفت:«الان میآیم. چند دقیقه صبر کن.»رفت و کمی بعد با یک سرباز برگشت. سرباز ماشین پیکانی را که کنار خیابان پارک بود، روشن کرد.صمد جلو نشست و من عقب.ماشین که حرکت کرد، صمد برگشت و پرسید:«بچهها را چه کار کردی؟»
گفتم:«خانهی همسایهاند.»
ماشین به سرعت به خیابان هنرستان رسید. وارد کوچه شد و جلوی در حیاط ایستاد. صمد از ماشین پیاده شد. کلیدش را درآورد و سعی کرد در را باز کند. وقتی مطمئن شد در باز نمیشود، از دیوار بالا رفت. به سرباز گفتم:«آقا! خیر ببینید.تو را به خدا شما هم بروید. شاید کسی تو باشد.»
سرباز پایش را گذاشت روی دستگیرهی در و بالا کشید. رفت روی لبهی دیوار از آنجا پرید توی حیاط.کمی بعد سرباز در را باز کرد. گفت:«هیچکس تو نیست. دزدها از پشتبام آمدهاند و رفتهاند.»
خانه به هم ریخته بود.درست است هنوز اسباب و اثاثیه را نچیده بودیم. اما اینطور هم آشفتهبازار نبود.لباسهایمان ریخته بود وسط اتاق. رختخوابها هر کدام یک طرف افتاده بود.ظرف و ظروف مختصری که داشتیم،وسط آشپزخانه پخش و پلا بود.چند تا بشقاب و لیوان شکسته هم کف آشپزخانه افتاده بود.
صمد با نگرانی دنبال چیزی میگشت. صدایم زد و گفت:«قدم! اسلحه، اسلحهام نیست.بیچاره شدیم. » اسلحهاش را خودم قایم کرده بودم. میدانستم اگر جای چیزی امن نباشد، جای اسلحه امنِامن است.رفتم سراغش. حدسم درست بود.اسلحه سر جایش بود. اسلحه را دادم دستش، نفس راحتی کشید. انگار آب از آب تکان نخورده بود. با خونسردی گفت:«فقط پولها را بردند. عیبی ندارد فدای سر تو و بچهها.»
با شنیدن این حرف، پاهایم سست شد. نشستم روی زمین. پول ژیانی را که چند هفته پیش فروخته بودیم گذاشته بودم توی قوطی شیر خشک معصومه. قوطی توی کمد بود. دزد قوطی را برده بود. کمی بعد سراغ چند تکه طلایی که داشتم رفتم.طلاها هم نبود. صمد مرتب میگفت:«عیبی ندارد. غصه نخور. بهترش را برایت میخرم. یک کم پول و چند تکه طلا که این همه غصه ندارد. اصلِ کار اسلحه بود که شکر خدا سر جایش است.»
🔰ادامه دارد...🔰
@nahjamira
امام علی عليه السلام:
روزها، دفتر مهلت شماست،
آن را از بهترین کارهایتان پر کنید
عیون الحکم و المواعظ، ص ۲۰۸
#حدیث
...سر سفره که نشست گفت: «آخرین صبحونه رو با من نمیخوری؟!»؛ با بغض گفتم: «چرا اینطور میگی؟ مگه اولین باره میری مأموریت؟!» گفت: «کاش میشـد صداتو ضبط میکردم با خودم میبردم که دلم کمتر تنگت بشه». گفتم: «قرار گذاشتیم هر کجا که تونستی زنگ بزنی، من هر روز منتظر تماست میمونم، منو بیخبر نذار».
با هر جان کندنی که بود برایش قرآن گرفتم تا راهیش کنم، لحظه آخر به حمید گفتم: «حمید تو رو به همون حضرت زینب(س) هرکجا تونستی تماس بگیر». گفت: «جور باشه حتماً بهت زنگ میزنم، فقط یه چیزی، از سوریه که تماس گرفتم چطوری بگم دوستت دارم؟ اونجا بقیه هم کنارم هستن، اگه صدای منو بشنون از خجالت آب میشم»؛ به حمید گفتم: «پشت گوشی به جای دوستت دارم بگو یادت باشه! من منظورت رو میفهمم». از پیشنهادم خوشش آمده بود، پلهها را که پایین میرفت برایم دست تکان میداد و با همان صدای دلنشینش چندباری بلند بلند گفت: «یادت باشه! یادت باشه!» لبخندی زدم و گفتم: «یادم هست! یادم هست.»...
#کتاب_خوب_بخوانیم
برشی از کتاب
#یادت_باشه📚
زندگینامه شهید
حمید سیاهکالی
[﷽♥️]
- از شهید نواب پرسیدن :
چرا آرام نمینشینی؟!
ببین آیتالله بروجردی ساکت است ..
نواب گفت : آقای بروجردی سرهنگ است ؛ من سربازم . سرباز اگر کوتاهی کند سرهنگ مجبور میشود بیایید وسط!
هر بار کھ امامخامنهای دارن میان وسط ، یعنی ما سربازا کم گذاشتیم ..
#لبیک_یا_خامنه_ای
#شهیدانه
javad miri-abasaleh.mp3
4.38M
◑شـــب جـمـــعــه
ای گــل زهـــرا
کـربـلا رفـــتـــی
یـــاد مـــا هـم بــاش...💔
بـه عـشــق امـام زمـانــت
امـام زمــانـی شـو...💞
🎙جواد میری
◥پیشنهاد دانلود
#اللهم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج
بـــه حــق
#زینب_کبری_سلام_الله_علیها
🌹 سهم #روز_چهل_وچهارم: از حکمت ۴۱۷ تا حکمت ۴۲۵ #نهج_البلاغه
┄┅═══┈•✼🦋✼•┈═══┅┄
📒 #حکمت417 : (شخصی در حضور امام علیه السلام بدون توجه لازم گفت: أستغفرالله امام فرمود:) مادرت بر تو بگريد، می دانی معنای استغفار چيست؟ استغفار درجه والامقامان است و دارای شش معنا است؛ اول: پشيمانی از آن چه گذشت، دوم: تصميم به عدم بازگشت، سوم: پرداختن حقوق مردم چنانكه خدا را پاك ديدار كنی كه چيزی بر عهده تو نباشد، چهارم: تمام واجب های ضايع ساخته را به جا آوری ، پنجم: گوشتی كه از حرام بر اندامت روييده، با اندوه فراوان آب كنی، چنانكه پوست به استخوان چسبيده و گوشت تازه برويد، ششم: رنج طاعت را به تن بچشانی چنانكه شيرينی گناه را به او چشانده بودی، پس آنگاه بگویی، استغفرالله.
┄┅═══┈•✼🦋✼•┈═══┅┄
📒 #حکمت418 : حلم و بردباری، خويشاوندی است.
┄┅═══┈•✼🦋✼•┈═══┅┄
📒 #حکمت419 : بيچاره فرزند آدم! اجلش پنهان، بيماريهايش پوشيده، اعمالش همه نوشته شده، پشه ای او را آزار مي دهد، جرعه ای گلوگيرش شده او را از پای درآورد و عرق كردنی او را بدبو سازد.
┄┅═══┈•✼🦋✼•┈═══┅┄
📒 #حکمت420 : (اصحاب امام پيرامونش نشسته بودند كه زنی زيبا از آنجا عبور کرد، حاضران ديده به آن زن دوختند. امام فرمود:) همانا ديدگان اين مردم به منظره شهوت آميز دوخته شده و به هيجان آمده اند، هرگاه كسی از شما با نگاه به زنی به شگفتی آید، با همسرش بياميزد كه او نيز زنی چون زن وی باشد. (مردی از خوارج گفت: خدا اين كافر را بكشد چقدر فقه می داند، مردم برای كشتن او برخاستند، امام فرمود:) آرام باشيد، دشنام را یا با دشنام بايد پاسخ داد يا بخشيدن گناه دشنام دهنده.
┄┅═══┈•✼🦋✼•┈═══┅┄
📒 #حکمت421 : عقل تو را كفايت كند كه راه گمراهی را از رستگاری نشانت دهد.
┄┅═══┈•✼🦋✼•┈═══┅┄
📒 #حکمت422 : كار نيك به جا آوريد و آن را هر مقدار كه باشد كوچك نشماريد، زيرا كوچك آن بزرگ و اندك آن فراوان است و كسی از شما نگويد كه: ديگری در انجام كار نيك از من سزاوارتر است. گرچه سوگند به خدا كه چنين است، همانا خوب و بد را طرفدارانی است كه هر گاه هر كدام از آن دو را واگذاريد، انجامشان خواهند داد.
┄┅═══┈•✼🦋✼•┈═══┅┄
📒 #حکمت423 : كسی كه نهان خود را اصلاح كند، خدا آشكار او را نيكو گرداند و كسی كه برای دين خود كار كند، خدا دنيای او را كفايت فرمايد و كسی كه ميان خود و خدا را نيكو گرداند، خدا ميان او و مردم را اصلاح خواهد كرد.
┄┅═══┈•✼🦋✼•┈═══┅┄
📒 #حکمت424 : بردباری پرده ای است پوشاننده و عقل شمشيری است بُرّان، پس كمبودهای اخلاقی خود را با بردباری بپوشان و هوای نفس خود را با شمشير عقل بكش.
┄┅═══┈•✼🦋✼•┈═══┅┄
📒 #حکمت425 : خدا را بندگانی است برای سود رساندن به ديگران، نعمتهای خاصی به آنان بخشيده تا آنگاه كه دست بخشنده دارند نعمتها را در دستشان باقی می گذارد و هرگاه از بخشش دريغ كنند، نعمتها را از دستشان گرفته و به دست ديگران خواهد داد.
┄┅═══┈•✼🦋✼•┈═══┅┄
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
〰〰〰〰〰〰〰〰
@nahjamira
گزارش موضوعات مهم حکمت ۴۱۷ تا ۴۲۵.mp3
2.94M
🔊 گزارش موضوعات مهم حکمت ۴۱۷ تا ۴۲۵
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
🌹 طرح «باعلی تا مهدی» علیهما السلام
#ندای_نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
#روز_چهل_وچهارم
┄┄┅┅✿❀🌿🌼🌿❀✿┅┅┄┄
@nahjamira
1_1170286614.mp3
6.25M
🔈ختم گویای #نهج_البلاغه در ۱۹۲ روز.
🌺 طرح باعلی تامهدی (علیهما السلام)
🔷سهم #روز_چهل_وچهارم : از حکمت ۴۱۷ تا ۴۲۵
#ندای_نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄
@nahjamira
🌷 #دختر_شینا – قسمت 4⃣4⃣
✅ #فصل_دوازدهم
💥 کمی بعد صمد و سرباز رفتند و من تنها ماندم. بچهها را از خانهی همسایه آورده بودم. هر کاری کردم، دست و دلم به کار نمیرفت. میترسیدم توی اتاق و آشپزخانه بروم. فکر میکردم کشی پشت کمد، یخچال یا زیر پله و خرپشته قایم شده است. فرشی انداختم گوشهی حیاطو با بچه ها نشستم آنجا. معصومه حالش بد بود؛ اما جرئت رفتن به اتاق را نداشتم.
شب که صمد آمد، ما هنوز توی حیاط بودیم. صمد تعجب کرده بود. گفتم: « میترسم. دست خودم نیست. »
💥 خانه بدجوری دلم را زده بود. بچهها را بغل کرد و برد توی اتاق. من هم به پشتوانهی او رفتم و چیزی برای شام درست کردم. صمد تا نصفشب بیدار بود و خانه را مرتب میکرد. گفتم: « بیخودی وسایل را نچین. من اینجا بمان نیستم. یا خانهای دیگر بگیر، یا برمیگردم قایش. » خندید و گفت: « قدم! بچه شدی، میترسی؟! »
گفتم: « تو که صبح تا شب نیستی. فردا پسفردا اگر بروی مأموریت، من شبها چهکار کنم؟! »
گفت: « من که روی آن را ندارم بروم پیش صاحبخانه و خانه را پس بدهم. »
گفتم: « خودم میروم. فقط تو قبول کن. » چیزی نگفت. سکوت کرد. میدانستم دارد فکر میکند.
💥 فردا ظهر که آمد، شاد و سرحال بود. گفت: « رفتم با صاحبخانه حرف زدم. یکجایی هم برایتان دیدهام. اما زیاد تعریفی نیست. اگر صبر کنی، جای بهتری پیدا میکنم. »
گفتم: « هر طور باشد قبول. فقط هر چه زودتر از این خانه برویم. »
فردای آن روز دوباره اسبابکشی کردیم. خانهمان یک اتاق بزرگ و تازه نقاشیشده در حوالی چاپارخانه بود. وسایل چندانی نداشتم. همه را دورتادور اتاق چیدم. خواب آرام آن شب را هیچوقت فراموش نمیکنم. اما صبح که از خواب بیدار شدم، اوضاع طور دیگری شده بود. انگار داشتم تازه با چشم باز همه چیز را میدیدم. آنطرف حیاط چند تا اتاق بود که صاحبخانه در آنجا گاو و گوسفند نگه میداشت. بوی پشم و پهنشان توی اتاق میپیچید. از دست مگس نمیشد زندگی کرد. اما با این حال باید تحمل میکردم. روی اعتراض نداشتم.
💥 شب که صمد آمد، خودش همه چیز دستگیرش شد. گفت: « قدم! اینجا اصلاً مناسب زندگی نیست. باید دنبال جای بهتری باشم. بچهها مریض میشوند. شاید مجبور شوم چند وقتی به مأموریت بروم. اوضاع و احوال مملکت روبهراه نیست. باید اول خیالم از طرف شما راحت شود.
💥 صمد به چند نفر از دوستانش سپرده بود خانهی مناسبی برایمان پیدا کنند. خودش هم پیگیر بود. میگفت: « باید یک خانهی خوب و راحت برایتان اجاره کنم که هم نزدیک نانوایی باشد، هم نزدیک بازار؛ هم صاحبخانهی خوبی داشته باشد تا اگر من نبودم به دادتان برسد. »
من هم اسباب و اثاثیهها را دوباره جمع کردم و گوشهای چیدم. چند روز بعد با خوشحالی آمد و گفت: « بالاخره پیدا کردم؛ یک خانهی خوب و راحت با صاحبخانهای مؤمن و مهربان. مبارکتان باشد. »
با تعجب گفتم: « مبارکمان باشد؟! »
رفت توی فکر. انگار یاد چیزی افتاده باشد. گفت: « من امروز و فردا میروم مرز، جنگ شده. عراق به ایران حمله کرده. »
💥 این حرف را خیلی جدی نگرفتم. با خوشحالی رفتیم و خانه را دیدیم. خانه پشت انبار نفت بود؛ حاشیهی شهر. محلهاش تعریفی نبود. اما خانهی خوبی بود. دیوارها تازه نقاشی شده بود؛ رنگ پستهای روشن. پنجرههای زیادی هم داشت. در مجموع خانهی دلبازی بود؛ برعکس خانهی قبل. صمد راست میگفت. صاحبخانهی خوب و مهربانی هم داشت که طبقهی پایین مینشستند. همان روز آینه و قرآن را گذاشتیم روی طاقچه و فردا هم اسبابکشی کردیم.
💥 اول شیشهها را پاک کردم؛ خودم دستتنها موکتها را انداختم. یک فرش ششمتری بیشتر نداشتیم که هدیهی حاجآقایم بود. فرش را وسط اتاق پهن کردم. پشتیها را چیدم دورتادور اتاق. خانه به رویم خندید. چند روز اول کارم دستمال کشیدن وسایل و جارو کردن و چیدن وسایل سر جایشان بود. تا مویی روی موکت میافتاد، خم میشدم و آن را برمیداشتم. خانهی قشنگی بود. دو تا اتاق داشت که همان اول کاری، در یکی را بستم و کردمش اتاق پذیرایی. آشپزخانهای داشت و دستشویی و حمام، همین. اما قشنگترین خانهای بود که در همدان اجاره کرده بودیم.
💥 عصر صمد آمد؛ با دو حلقه چسب برق سیاه. چهارپایهای زیر پایش گذاشت و تا من به خودم بیایم، دیدم روی تمام شیشهها با چسب، ضربدر مشکی زده. جای انگشتهایش روی شیشه مانده بود. با اعتراض گفتم: « چرا شیشهها را اینطور کردی؟! حیف از آن همه زحمت. یک روز تمام فقط شیشه پاک کردم. »
گفت: « جنگ شده. عراق شهرهای مرزی را بمبارن کرده. این چسبها باعث میشود موقع بمباران و شکستن شیشهها، خرده شیشه رویتان نریزد. »
چارهای نداشتم. شیشهها را اینطوری قبول کردم؛ هر چند با این کار انگار پردهای سیاه روی قلبم کشیده بودند.
🔰ادامه دارد...🔰
@nahjamira
🔴كجا نبايد مدارا كرد⁉️
#نهج_البلاغه
💥اِذا كانَ الرِّفْقُ خُرْقاً، كانَ الْخُرْقُ رِفْقاً
🌓در آنجا که رفق و مدارا سبب خشونت مى شود، خشونت، مدارا محسوب خواهد شد
🖊اصل و اساس در برنامه هاى زندگى، نرمش و مداراست; ولى گاه افرادى پيدا مى شوند که از اين رفتار انسانى سوء استفاده کرده بر خشونت خود مى افزايند؛ در مقابل اين افراد خشونت تنها طريق اصلاح است.
📘#نامه_31
#نهج_البلاغه
💥أَقْرَبُ دَار مِنْ سَخَطِ اللّهِ، وَ أَبْعَدُهَا مِنْ رِضْوَانِ اللّهِ!
🌎دنيا نزديک ترين منزلگاه به خشم خدا، و دورترين آن ها از رضا و خشنودى اوست»
🖊دليل آن هم روشن است; چرا که دنيا مجموعه اى است از هوا و هوس هاى سرکش که از هر سو ا نسان را به طرف گناه مى راند و موجب خشم خدا و ناخشنودى او مى شود.
📘#خطبه_161
#نهج_البلاغه
💥وَأَکْرِمْ نَفْسَکَ عَنْ کُلِّ دَنِيَّةوَإِنْ سَاقَتْکَ إِلَى الرَّغَائِبِ، فَإِنَّکَ لَنْ تَعْتَاضَ بِمَا تَبْذُلُ مِنْ نَفْسِکَ عِوَضاً
🔴نفس خويشتن را از گرايش به هر پستى گرامى دار هرچند گرايش به پستى ها تو را به خواسته ها برساند، زيرا تو هرگز نمى توانى در برابر آنچه از شخصيت خود در اين راه از دست مى دهى بهاى مناسبى به دست آورى»
📘#نامه_31
🌹سهم #روز_چهل_وپنجم : از حکمت ۴۲۶ تا حکمت ۴۳۵ #نهج_البلاغه
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت426 : سزاوار نيست كه بنده خدا به دو خصلت اعتماد كند ؛ تندرستی و توانگری ، زيرا در تندرستی ناگاه او را بيمار بينی و در توانگری ناگاه او را تهيدست.
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت427 : كسی كه از نياز خود نزد مومنی شكايت برد، گویی به پيشگاه خدا شكايت برده است و كسی كه از نيازمندی خود نزد كافری شكوه نمايد، گویی از خدا شكوه كرده است.
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت428 : (در يكی از روزهای عيد فرمود:) اين عيد كسی است كه خدا روزه اش را پذيرفته و نماز او را ستوده است و هر روز كه خدا را نافرمانی نكنند، آن روز عيد است.
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت429 : بزرگترين حسرتها در روز قيامت، حسرت خوردن مردی است كه مالی را به گناه گرد آورده و آن را شخصی به ارث برده كه در اطاعت خدای سبحان بخشش نمود و با آن وارد بهشت شد و گردآورنده اولی وارد جهنم گرديد.
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت430 : همانا زيانکارترين مردم در معاملات و نا اميدترين مردم در تلاش، مردی است كه تن در گردآوری مال خسته دارد، اما تقديرها با خواست او هماهنگ نباشد، پس با حسرت از دنيا برود و با بار گناه به آخرت روی آورد.
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت431 : روزی بر دو قسم است، آنكه تو را می خواهد و آنكه تو او را می جویی، پس كسی كه دنيا را خواهد مرگ نيز او را می طلبد تا از دنيا بيرونش كند و كسی كه آخرت خواهد، دنيا او را می طلبد تا روزی او را به تمام پردازد.
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت432 : دوستان خدا آنانند كه به درون دنيا نگريستند آنگاه كه مردم به ظاهر آن چشم دوختند و سرگرم آينده دنيا شدند آنگاه كه مردم به امور زودگذر دنيا پرداختند، پس هواهای نفسانی كه آنان را از پای درمی آورد، كشتند و آنچه كه آنان را به زودی ترك می كرد، ترك گفتند و بهره مندی دنياپرستان را از دنيا، خوار شمردند و دست يابی آنان را به دنيا زودگذر دانستند با آنچه مردم آشتی كردند، دشمنی ورزيدند و با آنچه دنياپرستان دشمن شدند آشتی كردند، قرآن به وسيله آنان شناخته می شود و آنان به كتاب خدا آگاهند، قرآن به وسيله آنان پا برجاست و آنان به كتاب خدا استوارند، به بالاتر از آنچه اميدوارند چشم نمی دوزند و بيش از آنچه را كه می ترسند هراس ندارند.
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت433 : پايان لذّتها و بر جای ماندن تلخی ها را به ياد آوريد.
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت434 : مردم را بيازمای تا دشمن گردی. (بعضی این حکمت را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم ) نقل كردند و نقل ثعلب از ابن اعرابی را تاييد می كند كه اين كلام از علی (علیه السلام ) است، اعرابی از مامون نقل كرد. اگر علی (علیه السلام ) نگفته بود (بيازمای تا دشمن گردی) من می گفتم كه (دشمن دار تا بيازمایی.)
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت435 : خدا در شكرگزاری را بر بنده ای نمی گشايد كه در فزونی نعمتها را بر او ببندد، و در دعا را بر روی او باز نمی كند كه در اجابت كردن را نگشايد، و در توبه كردن را باز نگذاشته كه در آمرزش را بسته نگه دارد.
┄┄┅┅✿❀🍃🌼🍃❀✿┅┅┄┄
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
〰〰〰〰〰〰〰〰
@nahjamira
1_1171583997.mp3
2.43M
🔊 گزارش موضوعات مهم حکمت ۴۲۶ تا ۴۳۵
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
🌹 طرح «باعلی تا مهدی» علیهما السلام
#ندای_نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
#روز_چهل_و_پنجم
┄┄┅┅✿❀🌿🌼🌿❀✿┅┅┄┄
@nahjamira
1_1171568074.mp3
6.71M
🔈ختم گویای #نهج_البلاغه در ۱۹۲ روز.
🌺 طرح باعلی تامهدی (علیهما السلام)
🔷سهم #روز_چهل_وپنجم : از حکمت ۴۲۶ تا ۴۳۵
#ندای_نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
@nahjamira
🌷 #دختر_شینا – قسمت 5⃣4⃣
✅ #فصل_سیزدهم
💥 صمد میرفت و میآمد و خبرهای بد میآورد. یک شب رفت سراغ همسایه و به قول خودش سفارش ما را به او کرد. فردایش هم کلی نخود و لوبیا و گوشت و برنج خرید.
گفتم: « چه خبر است؟! »
گفت: « فردا میروم خرمشهر. شاید چند وقتی نتوانم بیایم. شاید هم هیچوقت برنگردم. »
بغض ته گلوبم نشسته بود. مقداری پول به من دادو ناهارش را خورد. بچهها را بوسید. ساکش را بست. خداحافظی کرد و رفت. خانهای که اینقدر در نظرم دلباز و قشنگ بود، یکدفعه دلگیر و بیروح شد. نمیدانستم باید چه کار کنم. بچهها بعد از ناهار خوابیده بودند. چند دست لباسِ نششسته داشتم. به بهانهی شستن آنها رفتم توی حمام و لباس شستم و گریه کردم.
💥 کمی بعد صدای در آمد. دستهایم را شستم و رفتم در را باز کردم. زن صاحبخانه بود. حتماً میدانست ناراحتم. میخواست یکجوری همدردی کند. گفت: « تعاونی محل با کوپن لیوان میدهند. بیا برویم بگیریم. »
حوصله نداشتم. بهانه آوردم بچهها خواباند. منی که تا چند روز قبل عاشق خرید وسایل خانه و ظرف و ظروف بودم، یکدفعه از همه چیز بدم آمده بود. با خودم گفتم: « جنگ است. شوهرم رفته جنگ. هیچ معلوم نیست چه بر سر من و زندگیام بیاید. آنوقت اینها چه دلخوشاند. » زن گفت: « میخواهی هر وقت بچه ها بیدار شدند، بیایم دنبالت؟ »
گفتم: « نه، شما بروید. مزاحم نمیشوم. » آن روز نرفتم. هر چند هفتهی بعد خودم تنهایی رفتم و با شوق و ذوق لیوانها را خریدم و آوردم توی کمد چیدم و کلی هم برایشان حظ کردم.
💥 شهر حال و هوای دیگری گرفته بود. شبها خاموشی بود. از رادیو آژیر وضعیت زرد، قرمز و سفید پخش میشد و به مردم آموزش میدادند هر کدام از آژیرها چه معنی و مفهومی دارد و موقع پخش آنها باید چهکار کرد. چند بار هم راستیراستی وضعیت قرمز شد. برقها قطع شد. اما بدون این که اتفاقی بیفتد، وضعیت سفید شد و برقها آمد.
اوایل مردم میترسیدند؛ اما کم کم مثل هر چیز دیگری وضعیت قرمز هم برای همه عادی شد.
💥 چهل و پنج روزی میشد که صمد رفته بود. زندگی بدون او سخت میگذشت. چند باری تصمیم گرفتم بچه ها را بردارم و بروم قایش. اما وقتی فکر میکردم اگر صمد برگردد و ما نباشیم، ناراحت میشود. تصمیمم عوض میشد. هر روز گوش به زنگ بودم تا در باز شود و از راه برسد. این انتظارها آنقدر کشدار و سخت شده بود که یک روز بچهها را برداشتم و پرسانپرسان رفتم سپاه. آنجا با هزار مصیبت توانستم خبری از او بگیرم. گفتند: « بیخبر نیستیم. الحمداللّه حالش خوب است. »
💥 با شنیدن همین چند تا جمله جان تازهای گرفتم. ظهر شده بود که خسته و گرسنه رسیدیم خانه. پاهای کوچک و ظریف خدیجه درد میکرد. معصومه گرسنه بود و نق میزد. اول به معصومه رسیدم. تر و خشکش کردم. شیرش دادم و خواباندمش. بعد نوبت خدیجه شد. پاهایش را توی آب گرم شستم. غذایش را دادم و او را هم خواباندم. بچهها آنقدر خسته شده بودند که تا عصر خوابیدند.
💥 آن شب به جای اینکه با خیال راحت و آسوده بخوابم، برعکس خوابهای بد و ناجور میدیدم. خواب دیدم صمد معصومه و خدیجه را بغل کرده و توی بیابانی برهوت میدود. چند نفر اسلحه به دست هم دنبالش بودند و میخواستند بچهها را به زور از بغلش بگیرند. یکدفعه از خواب پریدم. دیدم قلبم تندتند میزند و عرق سردی روی پیشانیام نشسته. بلند شدم یک لیوان آب خوردم و دوباره خوابیدم.
عجیب بود که دوباره همان خواب را دیدم. از ترس از خواب پریدم؛ اما دوباره که خوابم برد، همان خواب را دیدم. بار آخری که با هول از خواب بیدار شدم، تصمیم گرفتم دیگر نخوابم. با خودم گفتم: « نخوابیدن بهتر از خوابیدن و دیدن خوابهای وحشتناک است. »
💥 اینبار سر و صداهای بیرون از خانه مرا ترساند. صدایی از توی راه پله میآمد. انگار کسی روی پلهها بود و داشت از طبقهی پایین میآمد بالا؛ اما هیچوقت به طبقهی دوم نمیرسید. در را قفل کرده بودم. از پشت پنجره سایههای مبهمی را میدیدم. آدمهایی با صورتهای بزرگ، با دستهایی سیاه.
🔰ادامه دارد...🔰
@nahjamira
👇تقویم نجومی اسلامی دوشنبه👇
👇👇کانال عمومی👇👇
(تقویم همسران)
@taghvimehamsaran
(اولین و کاملترین مجموعه کانالهای تقویم نجومی اسلامی)
✴️دوشنبه 👈5 دی /جدی1401
👈2 جمادی الثانی 1444👈26 دسامبر 2022
@taghvimehamsaran
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ امور دینی و اسلامی.
❇️امروز روز خوبی برای امور زیر است:
✅درختکاری.
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅قرض و وام دادن و گرفتن.
✅و شروع بنایی خوب است.
🚘سفر: مسافرت مکروه است.
🤕 مریض مراقبت بیشتری نیاز دارد.(منظوری مریضی است که امروز مریضیش شروع شود).
👶زایمان مناسب و نوزاد خوش قدم خواهد بود.ان شاالله.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج دلو و از نظر نجومی مناسب برای امور زیر است:
✳️آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✳️خرید خانه و آپارتمان.
✳️رفتن به خانه نو.
✳️ختنه و نام گذاری کودک.
✳️شراکت و امور شراکتی.
✳️و درختکاری نیک است.
✳️ شما میتوانید باجستجوی کلمه" تقویم همسران"در تلگرام و ایتا به ما بپیوندید و تقویم هر روز را دریافت نمایید.
👩❤️👨 مباشرت و مجامعت:
مباشرت امشب،(شب سه شنبه)،مباشرت برای سلامتی سودمند و فرزند حاصل از آن دهانی خوشبو دارد و مهربان و دل رحم است.
💠 به کانال ما در موضوع خواص و فروش حرز امام جواد علیه السلام سری بزنید مناسب ترین قیمت...👇
@Herz_adiye_hamrah
💇♂ اصلاح سر و صورت:
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث حاجت روایی می شود.
🔴 حجامت:
#خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، خوب نیست.
@taghvimehamsaran
🔵ناخن گرفتن:
دوشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد.
👕دوخت و دوز لباس:
دوشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود.
✴️️ استخاره:
وقت #استخاره در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه.
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه #یا لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد.
@taghvimehamsaran
💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_حسن_علیه_السلام و #امام_حسین_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
😴😴 تعبیر خواب:
تعبیر خوابی که شب " سه شنبه " دیده شود طبق ایه ی 3 سوره مبارکه "آل عمران" است.
نزل علیک الکتاب بالحق مصدقا لما بین یدیه...
و از معنای آن استفاده می شود که سه چیز خوب و پی در پی به خواب بیننده برسد.ان شاءالله. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
@taghvimehamsaran
🌸زندگیتون مهدوی🌸
📚 منبع مطالب ما.
تقویم همسران:نوشته ی حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهماالسلام
قم:پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24
تلفن
02537747297
09123532816
09032516300
📛📛📛📛📛📛
📩 این مطلب را برای دوستانتان حتما با لینک ارسال کنید مطلب بدون لینک کانال ممنوع و حرام است.
📛📛📛📛📛📛
@taghvimehamsaran
ادمین....👇
@tl_09123532816
مطلب تخصصی و مفید تقویم همسران را هر شب، در اینجا دریافت کنید و عضو شوید👇
لینک کانال اصلی ما در تلگرام ,ایتا و سروش...👇
@taghvimehamsaran
https://eitaa.com/joinchat/2302672912C0ee314a7eb
🌹 سهم #روز_چهل_وششم : از حکمت ۴۳۶ تا حکمت ۴۵۲ #نهج_البلاغه
❈══ ೋ🌿🌹🌿ೋ══❈
📒 #حکمت436 : شايسته ترين مردم به بزرگواری آنكه بزرگواران را با او بسنجند.
❈══ ೋ🌿🌹🌿ೋ══❈
📒 #حکمت437 : (از امام پرسيدند عدل يا بخشش كدام يك برتر است، فرمود:) عدالت هر چيزی را در جای خود می نهد، در حالی كه بخشش آن را از جای خود خارج می سازد، عدالت تدبير عمومی مردم است، در حالیکه بخشش گروه خاصی را شامل است، پس عدالت شريف تر و برتر است.
❈══ ೋ🌿🌹🌿ೋ══❈
📒 #حکمت438 : مردم دشمن آنند كه نمی دانند.
❈══ ೋ🌿🌹🌿ೋ══❈
📒 #حکمت439 : زهد بين دو كلمه از قرآن است كه خدای سبحان فرمود: ( بر آنچه از دست شما رفته حسرت نخوريد و به آنچه به شما رسيده شادمان مباشيد.) و كسی كه بر گذشته افسوس نخورد و به آينده شادمان نباشد، همه جوانب زهد را رعايت كرده است.
❈══ ೋ🌿🌹🌿ೋ══❈
📒 #حکمت440 : خواب ديدنها چه بسا تصميم های روز را نقش بر آب كرده است.
❈══ ೋ🌿🌹🌿ೋ══❈
📒 #حکمت441 : فرمانروایی، ميدان مسابقه مردان است.
❈══ ೋ🌿🌹🌿ೋ══❈
📒 #حکمت442 : هيچ شهری برای تو از شهر ديگر بهتر نيست، بهترين شهرها آن است كه پذيرای تو باشد.
❈══ ೋ🌿🌹🌿ೋ══❈
📒 #حکمت443 : (وقتی خبر شهادت مالك اشتر كه رحمت خدا بر او باد، به امام (علیه السلام) رسيد فرمود:) مالك! چه مالكی؟ به خدا اگر كوه بود، در سرفرازی يگانه بود و اگر سنگ بود، سنگی سخت و محكم بود، كه هيچ رونده ای به اوج قله او نمی رسيد، هيچ پرنده ای بر فراز آن پرواز نمی كرد.
❈══ ೋ🌿🌹🌿ೋ══❈
📒 #حکمت444 : چيز اندك كه با اشتياق تداوم يابد، بهتر از فراوانی است که رنج آور باشد.
❈══ ೋ🌿🌹🌿ೋ══❈
📒 #حکمت445 : اگر در كسی خصلتی شگفت ديديد همانند آن را انتظار كشيد.
❈══ ೋ🌿🌹🌿ೋ══❈
📒 #حکمت446 : (امام به پدر فرزدق، غالب بن صعصعه فرمود:) شتران فراوانت چه شده اند؟ (پاسخ داد، ای اميرمؤمنان، پرداخت حقوق آنها را پراكنده ساخت امام فرمود:) اين بهترين راه مصرف آنها بود.
❈══ ೋ🌿🌹🌿ೋ══❈
📒 #حکمت447 : كسی كه بدون آموزش فقه اسلامی تجارت كند، به رباخواری آلوده شود.
❈══ ೋ🌿🌹🌿ೋ══❈
📒 #حکمت448 : كسی كه مصيبتهای كوچك را بزرگ شمارد، خدا او را به مصيبتهای بزرگ مبتلا خواهد كرد.
❈══ ೋ🌿🌹🌿ೋ══❈
📒 #حکمت449 : كسی كه خود را گرامی دارد، هوا و هوس را خوار شمارد.
❈══ ೋ🌿🌹🌿ೋ══❈
📒 #حکمت450 : هيچ كس شوخی بی جا نكند جز آنكه مقداری از عقل خويش را از دست بدهد.
❈══ ೋ🌿🌹🌿ೋ══❈
📒 #حکمت451 : دوری تو از آن كس كه خواهان تو است نشانه كمبود بهره تو در دوستی است و گرايش تو به آن كس كه تو را نخواهد، سبب خواری تو است.
❈══ ೋ🌿🌹🌿ೋ══❈
📒 #حکمت452 : فقر و بی نيازی ما پس از عرضه شدن بر خدا آشكار خواهد شد.
❈══ ೋ🌿🌹🌿ೋ══❈
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
〰〰〰〰〰〰〰〰
@nahjamira