🌹سهم #روز_دهم : از حکمت ۹۳ تا ۹۹ #نهج_البلاغه
─┅•═༅𖣔✾🍃🌹🍃✾𖣔༅═•┅─
📒 #حکمت93 : كسی از شما نگويد: «خدايا از فتنه به تو پناه می برم، زيرا كسي نيست كه در فتنه ای نباشد، لكن كسی كه می خواهد به خدا پناه برد، از آزمايشات گمراه كننده پناه ببرد، همانا خدای سبحان می فرمايد: (بدانيد كه اموال و فرزندان شما فتنه شمايند.)
معنی اين آيه آن است كه خدا انسانها را با اموال و فرزندانشان می آزمايد، تا آن كس كه از روزی خود ناخشنود، و آنكه خرسند است، شناخته شوند، گرچه خداوند به احوالاتشان از خودشان آگاه تر است، تا كرداری كه استحقاق پاداش يا كيفر دارد آشكار نمايد، چه آنكه بعضی مردم فرزند پسر را دوست دارند و فرزند دختر را نمي پسندند و بعضی ديگر فراوانی اموال را دوست دارند و از كاهش سرمايه نگرانند».
─┅•═༅𖣔✾🍃🌹🍃✾𖣔༅═•┅─
📒 #حکمت94 : (از امام پرسيدند (خير) چيست؟ فرمود:)
« خوبي آن نيست كه مال و فرزندت بسيار شود، بلكه خير آن است كه دانش تو فراوان، و بردباري تو بزرگ و گران مقدار باشد، و در پرستش پروردگار در ميان مردم سرفراز باشي، پس اگر كار نيكي انجام دهي شكر خدا بجا آوري، و اگر بد كردي از خدا آمرزش خواهي. در دنيا جز برای دو كس خير نيست، يكي گناهكاري كه با توبه جبران كند، و ديگر نيكوكاري كه در كارهاي نيكو شتاب ورزد».
─┅•═༅𖣔✾🍃🌹🍃✾𖣔༅═•┅─
📒 #حکمت95 : هيچ كاری با تقوی اندك نيست و چگونه اندك است آنچه كه پذيرفته شود؟
─┅•═༅𖣔✾🍃🌹🍃✾𖣔༅═•┅─
📒 #حکمت96 : نزديكترين مردم به پيامبران، داناترين آنان است به آنچه که آورده اند.
سپس اين آيه را تلاوت فرمود: (همانا نزديكترين مردم به ابراهيم آنانند كه پيرو او گرديدند، و مومناني كه به اين پيامبر خاتم گرويدند.)
(سپس فرمود:) دوست محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) كسي است كه خدا را اطاعت كند هر چند پيوند خويشاوندي او دور باشد، و دشمن محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) كسي است كه خدا را نافرماني كند، هر چند خويشاوند نزديك او باشد.
─┅•═༅𖣔✾🍃🌹🍃✾𖣔༅═•┅─
📒 #حکمت97 : (صدای مردی از حروراء را شنید كه نماز شب می خواند و قرآن تلاوت مي كرد) فرمود:
« خوابيدن با يقين، برتر از نمازگزاردن با شك و ترديد است».
─┅•═༅𖣔✾🍃🌹🍃✾𖣔༅═•┅─
📒 #حکمت98 : چون روایتی را شنيديد، آن را بفهمید و عمل كنيد، نه بشنويد و نقل كنيد، زيرا راويان علم فراوان، و عمل كنندگان آن اندكند.
─┅•═༅𖣔✾🍃🌹🍃✾𖣔༅═•┅─
📒 #حکمت99 : (شنيد كه شخصی گفت انّا لله و انا اليه راجعون)
فرمود: «اين سخن ما كه مي گوييم (ما همه از آن خداييم) اقراري است به بندگي، و اينكه مي گوييم (بازگشت ما به سوي او است) اعترافی است به نابودی خويش».
─┅•═༅𖣔✾🍃🌹🍃✾𖣔༅═•┅─
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
#ندای_نهج_البلاغه
#روز_دهم
〰〰〰〰〰〰〰〰
@nahjamira
🔈ختم گویای #نهج_البلاغه در ۱۹۲ روز.
🌺 طرح باعلی تامهدی (علیهما السلام)
🔷سهم #روز_دهم : از حکمت ۹۳ تا حکمت ۹۹
#ندای_نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
#روز_دهم
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
@nahjamira
🔊 گزارش موضوعات مهم حکمت ۹۳ تا حکمت ۹۹
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
🌹 طرح «باعلی تا مهدی» علیهما السلام
#ندای_نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
#روز_دهم
┄┄┅┅✿❀🌿🌼🌿❀✿┅┅┄┄
@nahjamira
🌷 #دختر_شینا – قسمت 0⃣1⃣
✅ #فصل_سوم
.... مطمئن بودم همینکه پدرم دستی روی سرم بکشد، غصهها و دلواپسیهایم تمام میشود.
چند روز از آن ماجرا گذشت. صبح یک روز بهاری بود. توی حیاط ایستاده بودم. حیاطمان خیلی بزرگ بود. دورتادورش اتاق بود. دو تا در داشت؛ یک درش به کوچه باز میشد و آن یکی درش به باغی که ما به آن میگفتیم باغچه.
باغچه پر از درخت آلبالو بود. به سرم زد بروم آنجا. باغچه سرسبز و قشنگ شده بود. درختها جوانه زده بودند و برگهای کوچکشان زیر آفتاب دلچسب بهاری میدرخشید. بعد از پشت سرگذاشتن زمستانی سرد، حالا دیدن این طبیعت سرسبز و هوای مطبوع و دلنشین، لذتبخش بود.
یکدفعه صدایی شنیدم. انگار کسی از پشت درختها صدایم میکرد. اول ترسیدم و جاخوردم، کمی که گوش تیز کردم، صدا واضحتر شد و بعد هم یک نفر از دیوار کوتاهی که پشت درختها بود پرید توی باغچه. تا خواستم حرکتی بکنم، سایهای از روی دیوار دوید و آمد روبهرویم ایستاد. باورم نمیشد.
صمد بود. با شادی سلام داد. دستپاچه شدم. چادرم را روی سرم جابهجا کردم. سرم را پایین انداختم و بدون اینکه حرفی بزنم یا حتی جواب سلامش را بدهم، دو پا داشتم، دو تا هم قرض کردم و دویدم توی حیاط و پلهها را دوتایکی کردم و رفتم توی اتاق و در را از تو قفل کردم.
صمد کمی منتظر ایستاده بود. وقتی دیده بود خبری از من نیست، با اوقات تلخی یکراست رفته بود سراغ زن برادرم و از من شکایت کرده بود و گفته بود: «انگار قدم اصلاً مرا دوست ندارد. من با هزار مکافات از پایگاه مرخصی گرفتهام، فقط به این خاطر که بیایم قدم را ببینم و دو سه کلمه با او حرف بزنم. چند ساعت پشت باغچهی خانهشان کشیک دادم تا او را تنهایی پیدا کردم. بیانصاف او حتی جواب سلامم را هم نداد. تا مرا دید، فرار کرد و رفت.»
نزدیک ظهر دیدم خدیجه آمد خانهی ما و گفت: «قدم! عصر بیا کمکم. مهمان دارم، دستتنهام.»
عصر رفتم خانهشان. داشت شام میپخت. رفتم کمکش. غافل از اینکه خدیجه برایم نقشه کشیده بود. همینکه اذان مغرب را دادند و هوا تاریک شد، دیدم در باز شد و صمد آمد. از دست خدیجه کفری شدم. گفتم: «اگر مامان و حاجآقا بفهمند، هر دویمان را میکشند.» خدیجه خندید و گفت: «اگر تو دهانت سفت باشد، هیچکس نمیفهمد. داداشت هم امشب خانه نیست. رفته سرزمین، آبیاری.»
بعد از اینکه کمی خیالم راحت شد، زیرچشمی نگاهش کردم. چرا این شکلی بود؟! کچل بود. خدیجه تعارفش کرد و آمد توی اتاقی که من بودم. سلام داد. بازهم نتوانستم جوابش را بدهم. بدون هیچ حرفی بلند شدم و رفتم آن یکی اتاق. خدیجه صدایم کرد. جواب ندادم. کمی بعد با صمد آمدند توی اتاقی که من بودم.
🔰ادامه دارد....🔰
@nahjamira
✨سه کار است که شیعه
باید هر روز آن را انجام دهد:
-خواندن دعای عهد
-دعای فرج
-سه بارسوره توحید و هدیه آن به #امام_زمان (عجل الله)
|میرزا جواد آقا ملکی تبریزی|
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج