🔊 گزارش موضوعات مهم حکمت ۱۰۰ تا حکمت ۱۰۵
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
🌹 طرح «باعلی تا مهدی» علیهما السلام
#ندای_نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
#روز_یازدهم
┄┄┅┅✿❀🌿🌼🌿❀✿┅┅┄┄
@nahjamira
🌷 #دختر_شینا – قسمت1⃣1⃣
✅ #فصل_سوم
.... کمی بعد با صمد آمدند توی اتاقی که من بودم.
خدیجه با اشاره چشم و ابرو بهم فهماند کار درستی نمیکنم. بعد هم از اتاق بیرون رفت. من ماندم و صمد. کمی این پا و آن پا کردم و بلند شدم تا از زیر نگاههای سنگینش فرار کنم، ایستاد وسط چهارچوبِ در، دستهایش را باز کرد و جلوی راهم را گرفت. با لبخندی گفت: «کجا؟! چرا از من فرار میکنی؟! بنشین باهات کار دارم.»
سرم را پایین انداختم و نشستم. او هم نشست؛ البته با فاصلهی خیلی زیاد از من. بعد هم یکریز شروع کرد به حرف زدن. گفت دوست دارم زنم اینطور باشد. آنطور نباشد. گفت: «فعلاً سربازم و خدمتم که تمام شود، میخواهم بروم تهران دنبال یک کار درست و حسابی.» نگرانی را که توی صورتم دید، گفت: «شاید هم بمانم همینجا توی قایش.»
از شغلش گفت که سیمانکار است و توی تهران بهتر میتواند کار کند. همانطور سرم را پایین انداخته بودم. چیزی نمیگفتم. صمد هم یکریز حرف میزد. آخرش عصبانی شد و گفت: «تو هم چیزی بگو. حرفی بزن تا دلم خوش شود.»
چیزی برای گفتن نداشتم. چادرم را سفت از زیر گلو گرفته بودم و زل زده بودم به اتاق روبهرو. وقتی دید تلاشش برای به حرف درآوردنم بیفایده است، خودش شروع کرد به سؤال کردن. پرسید: «دوست داری کجا زندگی کنی؟!»
جواب ندادم. دستبردار نبود. پرسید: «دوست داری پیش مادرم زندگی کنی؟!»
بالاخره به حرف آمدم؛ اما فقط یک کلمه: «نه!» بعد هم سکوت. وقتی دید به این راحتی نمیتواند من را به حرف درآورد، او هم دیگر حرفی نزد. از فرصت استفاده کردم و به بهانهی کمک به خدیجه رفتم و سفره را انداختم. غذا را هم من کشیدم.
خدیجه اصرار میکرد: «تو برو پیش صمد بنشین با هم حرف بزنید تا من کارها را انجام بدهم»، اما من زیر بار نرفتم، ایستادم و کارهای آشپزخانه را انجام دادم. صمد تنها مانده بود. سر سفره هم پیش خدیجه نشستم.
بعد از شام، ظرفها را جمع کردم و به بهانهی چای آوردن و تمیز کردن آشپزخانه، از دستش فرار کردم.
🔰ادامه دارد......🔰
@nahjamira
1_1825117226.attheme
94.2K
.
روی این فایل بزنید و وقتی اجرا شد ، تاییدش کنید
پس زمینه ایتاتون ، تصویر شهید قاسم سلیمانی می شود
جالبه . امتحان کنید
32.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
...
صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی که خواندنش در تمام اوقات که حال معنوی دارید خوب است ولی عصر جمعه خواندنش وارد شده است ...
با نوای زیبای مهدی نجفی
التماس دعا
🙏
🔈ختم گویای #نهج_البلاغه در ۱۹۲ روز.
🌺 طرح باعلی تامهدی (علیهما السلام)
🔷سهم #روز_دوازدهم : از حکمت ۱۰۶ تا حکمت ۱۱۳
#ندای_نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
┄┄┅┅✿❀🌿🌹🌿❀✿┅┅┄┄
@nahjamira
🌹سهم #روز_دوازدهم : از حکمت ۱۰۶ تا ۱۱۳ #نهج_البلاغه
┄┄┅┅✿❀🍃🌺🍃❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت106 : مردم برای اصلاح دنيا چيزی از دين را ترك نمی گويند ، جز آنكه خدا آنان را به چيزی زيانبارتر دچار خواهد ساخت.
┄┄┅┅✿❀🍃🌺🍃❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت107 : چه بسا دانشمندی كه جهلش او را از پای درآورد و دانش او همراهش باشد و سودی به حال او نداشته باشد.
┄┄┅┅✿❀🍃🌺🍃❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت108 : به رگهای درونی انسان پاره گوشتی آويخته كه شگرف ترين اعضا درونی اوست، و آن قلب است، چيزهایی از حكمت، و چيزهایی متفاوت با آن، در او وجود دارد. پس اگر در دل اميدی پديد آيد، طمع آن را خوار گرداند، و اگر طمع بر آن هجوم آورد حرص آن را تباه سازد، و اگر نوميدی بر آن چيره شود، تاسف خوردن آن را از پای درآورد، اگر خشمناك شود كينه توزی آن فزونی يابد و آرام نگيرد، اگر به خشنودی دست يابد، خويشتن داری را از ياد برد، و اگر ترس آن را فراگيرد پرهيز كردن آن را مشغول سازد. و اگر به گشايشی برسد، دچار غفلت زدگی شود، و اگر مالی به دست آورد، بی نيازی آن را به سركشی كشاند، و اگر مصيبت ناگواری به آن رسد، بی صبری رسوايش كند، و اگر به تهيدستی مبتلا گردد، بلاها او را مشغول سازد، و اگر گرسنگی بی تابش كند، ناتوانی آن را از پای درآورد، و اگر زيادی سير شود، سيری آن را زيان رساند، پس هرگونه كندروی برای آن زيانبار و هر گونه تندروی برای آن فسادآفرين است.
┄┄┅┅✿❀🍃🌺🍃❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت109 : ما تكيه گاه ميانه ايم، عقب ماندگان به ما می رسند، و پيش تاختگان به ما باز می گردند.
┄┄┅┅✿❀🍃🌺🍃❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت110 : فرمان خدا را برپا ندارد جز آن كس كه در اجرای حق مدارا نكند، سازشكار نباشد، و پيرو آرزوها نگردد.
┄┄┅┅✿❀🍃🌺🍃❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت111 : (پس از بازگشت از جنگ صفين، يكي از ياران دوست داشتنی امام، سهل بن حنيف از دنيا رفت) و درود خدا بر او فرمود: اگر كوهی مرا دوست بدارد، درهم فرو می ريزد. (يعنی مصيبتها به سرعت به سراغ او آيد، كه اين سرنوشت در انتظار پرهيزكاران و برگزيدگان خداست، همانند آن در حكمت ۱۱۲ آمده است)
┄┄┅┅✿🍃🌺🍃❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت112 : هر كس ما اهل بيت پيامبر (صلی الله علیه و آله) را دوست بدارد، پس بايد فقر را چونان لباس رويين بپذيرد. (يعنی آماده انواع محروميتها باشد).
┄┄┅┅✿❀🍃🌺🍃❀✿┅┅┄┄
📒 #حکمت113 : سرمایه اى از عقل سودمندتر نیست، و تنهایى ترسناک تر از خودبینى، و عقلى چون دوراندیشى، و بزرگوارى چون تقوا، و همنشینى چون اخلاق خوش، و میراثى چون ادب و رهبرى چون توفیق الهى، و تجارتى چون عمل صالح، و سودى چون پاداش الهى، و پارسائى چون پرهیز از شبهات، و زهدى چون بى اعتنایى به دنیاى حرام، و دانشى چون اندیشیدن، و عبادتى چون انجام واجبات، و ایمانى چون حیاء و صبر، و خویشاوندى چون فروتنى، و شرافتى چون دانش، و عزّتى چون بردبارى، و پشتیبانى مطمئن تر از مشورت کردن نیست.
┄┄┅┅✿❀🍃🌺🍃❀✿┅┅┄┄
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
#ندای_نهج_البلاغه
#روز_دوازدهم
〰〰〰〰〰〰〰〰
@nahjamira
🔊 گزارش موضوعات مهم حکمت ۱۰۶ تا حکمت ۱۱۳
🎙حجت الاسلام مهدوی ارفع
🌹 طرح «باعلی تا مهدی» علیهما السلام
#ندای_نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
#روز_دوازدهم
┄┄┅┅✿❀🌿🌼🌿❀✿┅┅┄┄
@nahjamira
🌷 #دختر_شینا – قسمت 2⃣1⃣
✅ #فصل_سوم
.... و به بهانهی چای آوردن و تمیز کردن آشپزخانه، از دستش فرار کردم.
صمد به خدیجه گفته بود: «فکر کنم قدم از من خوشش نمیآید. اگر اوضاع اینطوری پیش برود، ما نمیتوانیم با هم زندگی کنیم.»
خدیجه دلداریاش داده بود و گفته بود: «ناراحت نباش. این مسائل طبیعی است. کمی که بگذرد، به تو علاقهمند میشود. باید صبر داشته باشی و تحمل کنی.»
صمد بعد از اینکه چایش را خورد، رفت. به خدیجه گفتم: «از او خوشم نمیآید. کچل است.» خدیجه خندید و گفت: «فقط مشکلت همین است. دیوانه؟! مثل اینکه سرباز است. چند ماه دیگر که سربازیاش تمام شود، کاکلش درمیآید.»
بعد پرسید: «مشکل دوم؟!»
گفتم: «خیلی حرف میزند.»
خدیجه باز خندید و گفت: «این هم چاره دارد. صبر کن تو که از لاکت درآیی و رودربایستی را کنار بگذاری، بیچارهاش میکنی؛ دیگر اجازهی حرف زدن ندارد.»
از حرف خدیجه خندهام گرفت و این خنده سر حرف و شوخی را باز کرد و تا دیروقت بیدار ماندیم و گفتیم و خندیدیم.
چند روز بعد، مادر صمد خبر داد میخواهد به خانهی ما بیاید. عصر بود که آمد؛ خودش تنها، با یک بقچه لباس. مادرم تشکر کرد. بقچه را گرفت و گذاشت وسط اتاق و به من اشاره کرد بروم و بقچه را باز کنم. با اکراه رفتم نشستم وسط اتاق و گرهی بقچه را باز کردم.
چندتایی بلوز و دامن و پارچهی لباسی بود، که از هیچ کدامشان خوشم نیامد. بدون اینکه تشکر کنم، همانطور که بقچه را باز کرده بودم، لباسها را تا کردم و توی بقچه گذاشتم و آن را گره زدم.
مادر صمد فهمید؛ اما به روی خودش نیاورد. مادرم هی لب گزید و ابرو بالا انداخت و اشاره کرد تشکر کنم، بخندم و بگویم قشنگ است و خوشم اومده، اما من چیزی نگفتم. بُق کردم و گوشهی اتاق نشستم.
🔰ادامه دارد.....🔰
@nahjamira
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ابرام جون داری گریه میکنی؟
# شهید ابراهیم هادی
به کانال شهدا، مسافران پرواز بهشت بپیوندید👇
@z1812725978C1109b1293d
🕊🕊🌹🌹🕊🕊
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊
💚اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸
#دعای_فرج_به_نیت_ظهور🌸
#امام_زمان 🌸
✿✵✰ هـر شــ🌙ــب یـک ✰✵✿
داســتــان مـعـنــوی
✧✾════✾✰✾════✾✧
آیتالله بهجت از جانب آقای قاضی
لقب «فاضل گیلانی» گرفت
آیتالله بهجت از شاگردان آقای قاضی بود
و نحوه آشناییاش با آقای قاضی نیز
بسیار جالب است
زیرا علامه طباطبایی خودشان میگفتند
که ما بعد از پنج شش سال ماندن در نجف
یاد میگرفتیم به محضر آقای قاضی برسیم
اما بهجت از همان ابتدا به محضر آقای
قاضی رسیدند
خود آیتالله بهجت از نحوه آشناییشان
با مرحوم قاضی و اولین باری که نام ایشان
را شنیده بودند این گونه میگویند
که من در کربلا بودم که یک آقائی شبهای
پنجشنبه برای زیارت از نجف به کربلا میآمد
و در مدرسه ما وضو میگرفت
من تعارفش میکردم که به حجره ما بیاید
و او نیز دعوت مرا میپذیرفت
از طریق این فرد که برادر علامه طباطبایی
بود نام آقای قاضی را شنیدم
در دوران نوجوانی در حوزه نجف
پس از حلّ مشکلی علمی مرحوم قاضی
به وی گفت: «أشهد أنّک فاضل» و از آن پس
او را «فاضل گیلانی» خطاب میکرد
هرگز در کلاس آقای قاضی سؤالی نپرسید
و هرگز نیز سؤالی نداشت مگر اینکه استاد
پاسخش را میداد گاهی حتی به اسم
میگفت این هم در پاسخ سؤال بهجت!
وی در رابطه با آقای قاضی و کلاسهایش
میگوید من در تمام مدت سؤالی از
مرحوم قاضی نکردم ولی در تمام این مدت
هم سؤالی نبود که در ذهن من باشد
الا اینکه استاد جواب مرا میداد
پدر بعد از اینکه این موضوع را بیان کردند
لبخندی زدند و گفتند دو سه بار حتی استاد
نام مرا بردند و گفتند در پاسخ به سؤال ایشان
به طوری که یکبار کنار دستی من به من
نگاه کرد و گفت تو که سؤالی نپرسیدهای
چرا استاد میگویند در پاسخ به سؤال تو؟
در حقیقت ایشان در محضر استادان خوبی
قرار میگرفت البته این در حالی بود که
خودش به دنبال این نبود تا استاد پیدا کند
زیرا اگر انسان در مسیر درست قدم بردارد
این خود خداست که استاد را میفرستد
در حقیقت اینها به دنبال کسانی بودند
که جان مطلب را کف دستشان بگذارد
وی در رابطه با مرحوم قاضی میگفت
درسهای ایشان قابل نوشتن نبود
من یک جلسه درس استاد را قیمت کردم
دیدم به اندازه قیمت یک کوچهای بود
به نام صد تومانی یعنی کلاس ایشان
این قدر ارزش داشت که هر جلسهاش
از آن کوچه صد تومانی هم با ارزشتر بود
🌹سهم #روز_سیزدهم: از حکمت ۱۱۴ تا ۱۲۲ #نهج_البلاغه
─┅•═༅𖣔✾🍃🌼🍃✾𖣔༅═•┅─
📒 #حکمت114 : هرگاه نيكوكاری بر روزگار و مردم آن غالب آيد، اگر كسی به ديگری گمان بد برد در حالی كه از او عمل زشتی سرنزده، ستمكار است و اگر بدی بر زمانه و مردم آن غالب شود و كسی به ديگری خوش گمان باشد، خود را فريب داد.
─┅•═༅𖣔✾🍃🌼🍃✾𖣔༅═•┅─
📒 #حکمت115 : (شخصی از امام پرسيد حال شما چگونه است؟ حضرت فرمود:) چگونه خواهد بود حال كسی كه در بقای خود ناپايدار، و در سلامتی بيمار است، و در آنجا كه آسايش دارد مرگ او فرامی رسد!.
─┅•═༅𖣔✾🍃🌼🍃✾𖣔༅═•┅─
📒 #حکمت116 : چه بسا كسی كه با نعمتهایی که به او رسيده، به دام افتد، و با پرده پوشی گناه، فريب خورد، و با ستايش شدن، آزمايش گردد، و خدا هيچ كس را همانند مهلت دادن، نيازمود.
─┅•═༅𖣔✾🍃🌼🍃✾𖣔༅═•┅─
📒 #حکمت117 : دو تن به خاطر من به هلاكت رسيدند: دوست افراط كننده و دشمن دشنام دهنده.
─┅•═༅𖣔✾🍃🌼🍃✾𖣔༅═•┅─
📒 #حکمت118 : از دست دادن فرصت، باعث اندوه می شود.
─┅•═༅𖣔✾🍃🌼🍃✾𖣔༅═•┅─
📒 #حکمت119 : دنيای حرام چون مار سمی است، پوست آن نرم ولی سم كشنده در درون دارد، نادان فريب خورده به آن می گرايد و هوشمند عاقل از آن دوری گزيند.
─┅•═༅𖣔✾🍃🌼🍃✾𖣔༅═•┅─
📒 #حکمت120 : (از قريش پرسيدند) فرمود: اما بنی مخزوم، گل خوشبوی قريشند، كه شنيدن سخن مردانشان، و ازدواج با زنانشان را دوست داريم، اما بنی عبد شمس (امويان) دورانديش، و در حمايت مال و فرزند توانمندند كه به همين جهت بدانديش تر و بخيل تر می باشند، و اما ما (بنی هاشم) آن چه در دست داريم بخشنده تر، و برای جانبازی در راه دين سخاوتمندتريم، آنها شمارشان بيشتر اما فريبكارتر و زشت روی ترند، و ما گوياتر و خيرخواه تر و خوش روی تريم.
─┅•═༅𖣔✾🍃🌼🍃✾𖣔༅═•┅─
📒 #حکمت121 : چقدر بين دو عمل فاصله دور است : عملی كه لذتش می رود و كيفر آن می ماند، و عملی كه رنج آن می گذرد و پاداش آن ماندگار است.
─┅•═༅𖣔✾🍃🌼🍃✾𖣔༅═•┅─
📒 #حکمت122 : (در پي جنازه ای می رفت و شنيد كه مردی می خندد) فرمود: گویی مرگ بر غير ما نوشته شد، و حق جز بر ما واجب گرديد، و گويا اين مردگان مسافرانی هستند كه به زودی باز می گردند، در حالی كه بدنهايشان را به گورها می سپاريم، و ميراثشان را می خوريم. گويا ما پس از مرگ آنان جاودانه ايم! آيا چنين است؟ كه اندرز هر پنددهنده ای از زن و مرد را فراموش مي كنيم؟ و خود را نشانه تيرهای بلا و آفات قرار داديم؟
─┅•═༅𖣔✾🍃🌼🍃✾𖣔༅═•┅─
#ندای_نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
#جلسه_سیزدهم
〰〰〰〰〰〰〰〰
@nahjamira