eitaa logo
کانال نهج البلاغه
128 دنبال‌کننده
726 عکس
558 ویدیو
3 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ستایش و نیایش اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَفْتَقِرَ فِي غِنَاكَ، أَوْ أَضِلَّ فِي هُدَاكَ، أَوْ أُضَامَ فِي سُلْطَانِكَ، أَوْ أُضْطَهَدَ وَ الْأَمْرُ لَكَ. اللَّهُمَّ اجْعَلْ نَفْسِي أَوَّلَ كَرِيمَةٍ تَنْتَزِعُهَا مِنْ كَرَائِمِي وَ أَوَّلَ وَدِيعَةٍ تَرْتَجِعُهَا مِنْ وَدَائِعِ نِعَمِكَ عِنْدِي. خداوندا! به تو پناه مى برم با آنکه در سايه بى نيازى تو هستم، فقير شوم و با آنکه در پرتو هدايت تو قرار گرفته ام گمراه گردم يا در پناه حکومت تو بر من ستم شود يا با آنکه همه چيز در دست توست مغلوب و مقهور گردم. خداوندا! نخستين موهبت از مواهب خويش را که از من مى گيرى جان من قرار ده و جانم نخستين وديعه از ودايع نعمتهايت باشد که نزد من دارى و از من باز مى ستانى (چشم و گوش و ساير اعضاى تنم را تا پايان عمر سالم بدار).
حقوق متقابل برای همه أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ جَعَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِي عَلَيْكُمْ حَقّاً بِوِلَايَةِ أَمْرِكُمْ، وَ لَكُمْ عَلَيَّ مِنَ الْحَقِّ مِثْلُ الَّذِي لِي عَلَيْكُمْ؛ [وَ الْحَقُ] فَالْحَقُّ أَوْسَعُ الْأَشْيَاءِ فِي التَّوَاصُفِ وَ أَضْيَقُهَا فِي التَّنَاصُفِ، لَا يَجْرِي لِأَحَدٍ إِلَّا جَرَى عَلَيْهِ، وَ لَا يَجْرِي عَلَيْهِ إِلَّا جَرَى لَهُ؛ وَ لَوْ كَانَ لِأَحَدٍ أَنْ يَجْرِيَ لَهُ وَ لَا يَجْرِيَ عَلَيْهِ لَكَانَ ذَلِكَ خَالِصاً لِلَّهِ سُبْحَانَهُ دُونَ خَلْقِهِ، لِقُدْرَتِهِ عَلَى عِبَادِهِ وَ لِعَدْلِهِ فِي كُلِّ مَا جَرَتْ عَلَيْهِ صُرُوفُ قَضَائِهِ، وَ لَكِنَّهُ سُبْحَانَهُ جَعَلَ حَقَّهُ عَلَى الْعِبَادِ أَنْ يُطِيعُوهُ وَ جَعَلَ جَزَاءَهُمْ عَلَيْهِ مُضَاعَفَةَ الثَّوَابِ، تَفَضُّلًا مِنْهُ وَ تَوَسُّعاً بِمَا هُوَ مِنَ الْمَزِيدِ أَهْلُهُ. (از سخنرانيهاى امام عليه السّلام در صحراى صفّين است). پس از ستايش پروردگار، خداوند سبحان، براى من، بر شما به جهت سرپرستى حكومت، حقّى قرار داده، و براى شما همانند حق من، حقّى تعيين فرموده است، پس حق گسترده تر از آن است كه وصفش كنند، ولى به هنگام عمل تنگنايى بى مانند دارد حق اگر به سود كسى اجرا شود، ناگزير به زيان او نيز روزى به كار رود، و چون به زيان كسى اجراء شود روزى به سود او نيز جريان خواهد داشت. اگر بنا باشد حق به سود كسى اجراء شود و زيانى نداشته باشد، اين مخصوص خداى سبحان است نه ديگر آفريده ها، به خاطر قدرت الهى بر بندگان، و عدالت او بر تمام موجوداتى كه فرمانش بر آنها جارى است، لكن خداوند حق خود را بر بندگان، اطاعت خويش قرار داده، و پاداش آن را دو چندان كرده است، از روى بخشندگى، و گشايشى كه خواسته به بندگان عطا فرمايد.
حقوق متقابل مردم و رهبر ثُمَّ جَعَلَ سُبْحَانَهُ مِنْ حُقُوقِهِ حُقُوقاً افْتَرَضَهَا لِبَعْضِ النَّاسِ عَلَى بَعْضٍ، فَجَعَلَهَا تَتَكَافَأُ فِي وُجُوهِهَا وَ يُوجِبُ بَعْضُهَا بَعْضاً وَ لَا يُسْتَوْجَبُ بَعْضُهَا إِلَّا بِبَعْضٍ. وَ أَعْظَمُ مَا افْتَرَضَ سُبْحَانَهُ مِنْ تِلْكَ الْحُقُوقِ حَقُّ الْوَالِي عَلَى الرَّعِيَّةِ وَ حَقُّ الرَّعِيَّةِ عَلَى الْوَالِي، فَرِيضَةٌ فَرَضَهَا اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِكُلٍّ عَلَى كُلٍّ، فَجَعَلَهَا نِظَاماً لِأُلْفَتِهِمْ وَ عِزّاً لِدِينِهِمْ، فَلَيْسَتْ تَصْلُحُ الرَّعِيَّةُ إِلَّا بِصَلَاحِ الْوُلَاةِ، وَ لَا تَصْلُحُ الْوُلَاةُ إِلَّا بِاسْتِقَامَةِ الرَّعِيَّةِ. پس، خداى سبحان برخى از حقوق خود را براى بعضى از مردم واجب كرد، و آن حقوق را در برابر هم گذاشت، كه برخى از حقوق برخى ديگر را واجب گرداند، و حقّى بر كسى واجب نمى شود مگر همانند آن را انجام دهد. و در ميان حقوق الهى، بزرگ ترين حق، حق رهبر بر مردم و حق مردم بر رهبر است، حق واجبى كه خداى سبحان، بر هر دو گروه لازم شمرد، و آن را عامل پايدارى پيوند ملّت و رهبر، و عزّت دين قرار داد. پس رعيّت اصلاح نمى شود جز آن كه زمامداران اصلاح گردند، و زمامداران اصلاح نمى شوند جز با درستكارى رعيّت.
حقوق متقابل زمامدار و مردم فَإِذَا أَدَّتْ الرَّعِيَّةُ إِلَى الْوَالِي حَقَّهُ وَ أَدَّى الْوَالِي إِلَيْهَا حَقَّهَا، عَزَّ الْحَقُّ بَيْنَهُمْ وَ قَامَتْ مَنَاهِجُ الدِّينِ وَ اعْتَدَلَتْ مَعَالِمُ الْعَدْلِ وَ جَرَتْ عَلَى أَذْلَالِهَا السُّنَنُ، فَصَلَحَ بِذَلِكَ الزَّمَانُ وَ طُمِعَ فِي بَقَاءِ الدَّوْلَةِ وَ يَئِسَتْ مَطَامِعُ الْأَعْدَاءِ. وَ إِذَا غَلَبَتِ الرَّعِيَّةُ وَالِيَهَا أَوْ أَجْحَفَ الْوَالِي بِرَعِيَّتِهِ، اخْتَلَفَتْ هُنَالِكَ الْكَلِمَةُ وَ ظَهَرَتْ مَعَالِمُ الْجَوْرِ وَ كَثُرَ الْإِدْغَالُ فِي الدِّينِ وَ تُرِكَتْ مَحَاجُّ السُّنَنِ، فَعُمِلَ بِالْهَوَى وَ عُطِّلَتِ الْأَحْكَامُ وَ كَثُرَتْ عِلَلُ النُّفُوسِ، فَلَا يُسْتَوْحَشُ لِعَظِيمِ حَقٍّ عُطِّلَ وَ لَا لِعَظِيمِ بَاطِلٍ فُعِلَ، فَهُنَالِكَ تَذِلُّ الْأَبْرَارُ وَ تَعِزُّ الْأَشْرَارُ وَ تَعْظُمُ تَبِعَاتُ اللَّهِ سُبْحَانَهُ عِنْدَ الْعِبَادِ. و آنگاه كه مردم حق زمامدار را اداء كنند، و زمامدار حق مردم را بپردازد، حق در آن جامعه عزّت يابد، و راه هاى دين پديدار و نشانه هاى عدالت بر قرار، و سنّت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پايدار گردد، پس روزگار اصلاح شود و مردم در تداوم حكومت اميدوار و دشمن در آرزوهايش مأيوس مى گردد. امّا اگر مردم بر حكومت چيره شوند، يا زمامدار بر رعيّت ستم كند، وحدت كلمه از بين مى رود، نشانه هاى ستم آشكار، و نيرنگ بازى در دين فراوان مى گردد، و راه گسترده سنّت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم متروك، هوا پرستى فراوان، احكام دين تعطيل، و بيمارى هاى دل فراوان شود. مردم از اينكه حقّ بزرگى فراموش مى شود، يا باطل خطرناكى در جامعه رواج مى يابد، احساس نگرانى نمى كنند پس در آن زمان نيكان خوار، و بدان قدرتمند مى شوند، و كيفر الهى بر بندگان بزرگ و دردناك خواهد بود.
همکاری برای اقامه حق فَعَلَيْكُمْ بِالتَّنَاصُحِ فِي ذَلِكَ وَ حُسْنِ التَّعَاوُنِ عَلَيْهِ؛ فَلَيْسَ أَحَدٌ -وَ إِنِ اشْتَدَّ عَلَى رِضَا اللَّهِ حِرْصُهُ وَ طَالَ فِي الْعَمَلِ اجْتِهَادُهُ- بِبَالِغٍ حَقِيقَةَ مَا اللَّهُ سُبْحَانَهُ أَهْلُهُ مِنَ الطَّاعَةِ لَهُ، وَ لَكِنْ مِنْ وَاجِبِ حُقُوقِ اللَّهِ [سُبْحَانَهُ] عَلَى عِبَادِهِ النَّصِيحَةُ بِمَبْلَغِ جُهْدِهِمْ وَ التَّعَاوُنُ عَلَى إِقَامَةِ الْحَقِّ بَيْنَهُمْ؛ وَ لَيْسَ امْرُؤٌ -وَ إِنْ عَظُمَتْ فِي الْحَقِّ مَنْزِلَتُهُ وَ تَقَدَّمَتْ فِي الدِّينِ فَضِيلَتُهُ- بِفَوْقِ أَنْ يُعَانَ عَلَى مَا حَمَّلَهُ اللَّهُ مِنْ حَقِّهِ؛ وَ لَا امْرُؤٌ -وَ إِنْ صَغَّرَتْهُ النُّفُوسُ وَ اقْتَحَمَتْهُ الْعُيُونُ- بِدُونِ أَنْ يُعِينَ عَلَى ذَلِكَ أَوْ يُعَانَ عَلَيْهِ. پس بر شماست كه يكديگر را نصيحت كنيد، و نيكو همكارى نماييد. درست است كه هيچ كس نمى تواند حق اطاعت خداوندى را چنانكه بايد بگزارد، هر چند در به دست آوردن رضاى خدا حريص باشد، و در كار بندگى تلاش فراوان نمايد، لكن بايد به مقدار توان، حقوق الهى را رعايت كند كه يكى از واجبات الهى، يكديگر را به اندازه توان نصيحت كردن، و بر پا داشتن حق، و يارى دادن به يكديگر است. هيچ كس هر چند قدر او در حق بزرگ، و ارزش او در دين بيشتر باشد، بى نياز نيست كه او را در انجام حق يارى رسانند، و هيچ كس گرچه مردم او را خوار شمارند، و در ديده ها بى ارزش باشد، كوچك تر از آن نيست كه كسى را در انجام حق يارى كند، يا ديگرى به يارى او برخيزد.
نهی از تملق حاکمان فَأَجَابَهُ (علیه السلام) رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِهِ بِكَلَامٍ طَوِيلٍ يُكْثِرُ فِيهِ الثَّنَاءَ عَلَيْهِ وَ يَذْكُرُ سَمْعَهُ وَ طَاعَتَهُ لَهُ، فَقَالَ (علیه السلام): إِنَّ مِنْ حَقِّ مَنْ عَظُمَ جَلَالُ اللَّهِ سُبْحَانَهُ فِي نَفْسِهِ وَ جَلَّ مَوْضِعُهُ مِنْ قَلْبِهِ أَنْ يَصْغُرَ عِنْدَهُ لِعِظَمِ ذَلِكَ كُلُّ مَا سِوَاهُ، وَ إِنَّ أَحَقَّ مَنْ كَانَ كَذَلِكَ لَمَنْ عَظُمَتْ نِعْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ لَطُفَ إِحْسَانُهُ إِلَيْهِ، فَإِنَّهُ لَمْ تَعْظُمْ نِعْمَةُ اللَّهِ عَلَى أَحَدٍ إِلَّا ازْدَادَ حَقُّ اللَّهِ عَلَيْهِ عِظَماً. هنگامى که سخن امام(عليه السلام) به اينجا رسيد يکى از يارانش به پا خاست و باگفتارى طولانى که در آن مدح و ثناى فراوانى نسبت به امام(عليه السلام) بود آن حضرت را ستود و اطاعت کامل خود را در همه حال نسبت به آن حضرت اعلام کرد و امام(عليه السلام) در پاسخ او فرمود: سزاوار است کسى که جلال خدا در نظرش بزرگ و مقام او در قلبش عظيم است ـ به موجب آن عظمت ـ همه چيز جز خدا در نظرش کوچک جلوه کند، و از همه سزاوارتر نسبت به اين امر، کسى است که نعمت خدا بر او بزرگ است و احسان او بر وى فراوان; زيرا هر قدر نعمت خدا بر کسى بيشتر شود حق وى بر او فزونتر مى گردد.
نهی از تملق حاکمان وَ إِنَّ مِنْ أَسْخَفِ حَالاتِ الْوُلَاةِ عِنْدَ صَالِحِ النَّاسِ أَنْ يُظَنَّ بِهِمْ حُبُّ الْفَخْرِ وَ يُوضَعَ أَمْرُهُمْ عَلَى الْكِبْرِ، وَ قَدْ كَرِهْتُ أَنْ يَكُونَ جَالَ فِي ظَنِّكُمْ أَنِّي أُحِبُّ الْإِطْرَاءَ وَ اسْتِمَاعَ الثَّنَاءِ وَ لَسْتُ بِحَمْدِ اللَّهِ كَذَلِكَ، وَ لَوْ كُنْتُ أُحِبُّ أَنْ يُقَالَ ذَلِكَ لَتَرَكْتُهُ انْحِطَاطاً لِلَّهِ سُبْحَانَهُ عَنْ تَنَاوُلِ مَا هُوَ أَحَقُّ بِهِ مِنَ الْعَظَمَةِ وَ الْكِبْرِيَاءِ، (بدانيد!) از بدترين و سخيف ترين حالات زمامداران نزد مردم صالح اين است که گمان برده شود آنها دوست دار تفاخرند و کار آنها را بر نوعى برترى جويى حمل کنند، من خوش ندارم که اين فکر در ذهن شما جولان کند که مدح و ستايش را دوست دارم و از شنيدن آن لذت مى برم. من بحمدالله چنين نيستم و به فرض که من (به مقتضاى طبيعت بشرى) مدح و ثنا را دوست مى داشتم، آن را به سبب خضوع و تواضع در برابر خداوند سبحان ترک مى کردم. خداوندى که با عظمت و کبرياييش از همه سزاوارتر براى ثنا و ستايش است.
نهی از تملق حاکمان وَ رُبَّمَا اسْتَحْلَى النَّاسُ الثَّنَاءَ بَعْدَ الْبَلَاءِ؛ فَلَا تُثْنُوا عَلَيَّ بِجَمِيلِ ثَنَاءٍ لِإِخْرَاجِي نَفْسِي إِلَى اللَّهِ سُبْحَانَهُ، وَ إِلَيْكُمْ مِنَ التَّقِيَّةِ [الْبَقِيَّةِ] فِي حُقُوقٍ لَمْ أَفْرُغْ مِنْ أَدَائِهَا وَ فَرَائِضَ لَا بُدَّ مِنْ إِمْضَائِهَا. بسيار مى شود که مردم، ستودن افراد را به جهت تلاشهايشان (در اداى حق) شيرين مى شمرند (ممکن است اين امر براى شما ايرادى نداشته باشد، ولى من از شما مى خواهم که) مرا با سخنان زيباى خود به جهت اينکه در پيشگاه خداوند و نزد شما به سبب احساس مسئوليت الهى حقوقتان را ادا کرده ام نستاييد (چرا که) هنوز در اداى آنها به طور کامل فراغت نيافته ام و واجباتى که بر عهده دارم کاملا به مرحله اجرا در نيامده است.
نهی از تملّق حاکمان فَلَا تُكَلِّمُونِي بِمَا تُكَلَّمُ بِهِ الْجَبَابِرَةُ وَ لَا تَتَحَفَّظُوا مِنِّي بِمَا يُتَحَفَّظُ بِهِ عِنْدَ أَهْلِ الْبَادِرَةِ وَ لَا تُخَالِطُونِي بِالْمُصَانَعَةِ. با من آن گونه که با زمامداران ستمگر سخن گفته مى شود، سخن نگوييد و آن گونه که مردم خود را در برابر حاکمان تندخو و جبّار حفظ مى کنند، محدود نسازيد و به طور تصنّعى و منافقانه با من رفتار نکنيد.
شکایت از قریش و غصب خلافت اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَعْدِيكَ عَلَى قُرَيْشٍ وَ مَنْ أَعَانَهُمْ، فَإِنَّهُمْ قَدْ قَطَعُوا رَحِمِي وَ أَكْفَئُوا إِنَائِي وَ أَجْمَعُوا عَلَى مُنَازَعَتِي حَقّاً كُنْتُ أَوْلَى بِهِ مِنْ غَيْرِي، وَ قَالُوا أَلَا إِنَّ فِي الْحَقِّ أَنْ تَأْخُذَهُ وَ فِي الْحَقِّ أَنْ تُمْنَعَهُ، فَاصْبِرْ مَغْمُوماً أَوْ مُتْ مُتَأَسِّفاً. فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَيْسَ لِي رَافِدٌ وَ لَا ذَابٌّ وَ لَا مُسَاعِدٌ إِلَّا أَهْلَ بَيْتِي، فَضَنَنْتُ بِهِمْ عَنِ الْمَنِيَّةِ؛ فَأَغْضَيْتُ عَلَى الْقَذَى وَ جَرِعْتُ رِيقِي عَلَى الشَّجَا، وَ صَبَرْتُ مِنْ كَظْمِ الْغَيْظِ عَلَى أَمَرَّ مِنَ الْعَلْقَمِ وَ آلَمَ لِلْقَلْبِ مِنْ وَخْزِ الشِّفَارِ. خداوندا من از قريش و کسانى که آنها را يارى کردند (تا خلافت را از مسير اصلى منحرف سازند) به تو شکايت مى آورم، آنها پيوند خويشاونديم را قطع کردند و پيمانه حقم را واژگون ساختند و همگى براى مبارزه با من در مورد حقى که از همه به آن سزاوارتر بودم، همدست شدند و گفتند: اى على! بدان پاره اى از حقوق را بايد بگيرى و پاره اى ديگر را بايد از آن محروم شوى (و حق خلافت از نوع دوم است) اکنون يا با غم و اندوه بساز يا با تأسف بمير!! من نگاه کردم (و جوانب کار را بررسى نمودم) ديدم نه پشتيبانى دارم نه مدافعى و نه ياورى جز اهل بيتم که راضى نبودم جانشان را به خطر بيفکنم، لذا چشمان پر از خاشاک خود را بر هم نهادم و همچون کسى که استخوان در گلويش گير کرده باشد آب دهان فرو بردم و با خويشتن دارى و فروبردن خشم در برابر چيزى که از حنظل تلخ تر و از تيزى تيغ و خنجر بر قلب دردناک تر بود شکيبايى کردم!
افشاى خيانت ناكثان و جنايات آتش افروزان جنگ جمل و من كلام له (علیه السلام) في ذكر السائرين إلى البصرة لحربه (علیه السلام): فَقَدِمُوا عَلَى عُمَّالِي وَ خُزَّانِ بَيْتِ [مَالِ] الْمُسْلِمِينَ الَّذِي فِي يَدَيَّ وَ عَلَى أَهْلِ مِصْرٍ، كُلُّهُمْ فِي طَاعَتِي وَ عَلَى بَيْعَتِي، فَشَتَّتُوا كَلِمَتَهُمْ وَ أَفْسَدُوا عَلَيَّ جَمَاعَتَهُمْ وَ وَثَبُوا عَلَى شِيعَتِي، فَقَتَلُوا طَائفَةً منْهُمْ غَدْراً وَ [طَائفَةً] طَائفَةٌ عَضُّوا عَلَى أَسْيَافِهِمْ، فَضَارَبُوا بِهَا حَتَّى لَقُوا اللَّهَ صَادِقِينَ. (در باره كسانى كه براى جنگ با او به بصره رفتند). آنها بر کارگزاران و خزانه داران بيت المال مسلمين که در اختيار من بود وارد شدند (آنان را کشتند و بيت المال را غارت کردند) و (خيانت بزرگ ديگر آنها اين بود که) در شهرى که تمام مردم آن در اطاعت و بيعت من بودند گام نهادند و وحدت آنها را به هم زدند و جمعيّت آنان را به زيان من به فساد کشاندند (و به شورش واداشتند و در جنايتى ديگر) بر شيعيان من حمله بردند; گروهى را با خدعه و نيرنگ کشتند و گروه ديگرى با شهامت دست به شمشير بردند و (در برابر اين جنايتکاران) جنگيدند تا خدا را صادقانه ملاقات کردند.
تاسف بر کشتگان جمل و من كلام له (عليه السلام) لمّا مَرّ بطلحة بن عبد الله و عبد الرحمن بن عتاب بن أسيد و هما قتيلان يوم الجمل: لَقَدْ أَصْبَحَ أَبُو مُحَمَّدٍ بِهَذَا الْمَكَانِ غَرِيباً؛ أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ كُنْتُ أَكْرَهُ أَنْ تَكُونَ قُرَيْشٌ قَتْلَى تَحْتَ بُطُونِ الْكَوَاكِبِ؛ أَدْرَكْتُ وَتْرِي مِنْ بَنِي عَبْدِ مَنَافٍ وَ [أَفْلَتَنِي أَعْيَارُ] أَفْلَتَتْنِي أَعْيَانُ بَنِي [جُمَحٍ] جُمَحَ. لَقَدْ أَتْلَعُوا أَعْنَاقَهُمْ إِلَى أَمْرٍ لَمْ يَكُونُوا أَهْلَهُ، فَوُقِصُوا دُونَه. (در ميدان نبرد جمل در سال 36 هجرى وقتى به جنازه طلحه و عبد الرحمن بن عتاب رسيد، فرمود:) ابو محمد (طلحه) در اين مكان، غريب مانده است. به خدا سوگند خوش نداشتم قريش را زير تابش ستارگان كشته و افتاده بينم. به خونخواهى، بر فرزندان «عبد مناف» دست يافتم، ولى سر كردگانى «بنى جمح» از دستم گريختند. آنان براى كارى كه در شأن آنها نبود سر بر افراشتند، و پيش از رسيدن به آن سركوب شدند.