🔺🔸🔺
تا حالا #شلمچـه رفتی!؟
اگه رفتی برا چند دقیقه به یادش بیارُ ،تو ذهنت تصـورش کن...
اگه هم نرفتی من الان بهت میگم شلمچه کجاست!
.🔷🎋✨
شلمچه یه جا خیـلی بزرگه ولی تا چشم کار میکنه پـر از خاک...
جایی که حدود 50 هزار نفر،تو این خاک و زمین شهید شدند...
شلمچه جایی که حضرت آقا گفتن:قطعه ای از بهشت...
تو شلمچه نسیم با عطـر #سیب می وزه!
آخه نسیم شلمچه از #کربـلا میاد...
.
حاج آقا یکتـا تعریف می کرد...
یه خواهر نشسته بود رو همین خاکای شلمچـه!
خاکا رو کنار زد،کنار زد،کنار زد...
رسید به یه #جمجمه!!
.🔸🌹🔸
استخونا و جمجمه ها و پلاکا و سربندا و قمقمه ها...
همه رو از اینجا خارج کردن...
پس #خـون شهید کجاست ؟!
خونشون قاطی همین خاکاست!
خونشون رو چـادراست...
.
تا حالا با خودت فکـر کردی چندتا جـوون!
داماد یا اصلا چندتا «دار و ندار یه مامان بابا» زیر این خاکاست!؟
خون چندتاشون قاطی این خاکاست؟
یکی ؟ دوتا ؟ صدتا ؟ هزارتا ؟ دوهزارتا ؟! ده هزارتا ؟!
.
.
آی دختر خانم مذهبی!
آی آقا پسر مذهبی!
.
حواست به فضای مجازی هست!؟
.🔷🔸🔷
حواست هست به نحوه حرف زدنت؟!
حواست هست به لفظ های خودمونی که گاهی وقتا به کار میبریم!؟
حواست هست به آشوب بپا کردن تو دل مخاطبت ؟!
.
دختر خانم...
حواست هست به عکس پر عشوه چادری (!) پروفایلت؟!
آقا پسر...
حواست هست به عکس با ژست های مختلفت؟!
.
.
نکنه گول بخوریم !
نکنه #توجیه کنیم !
.
🌷▫️🌷
نکنه حالا شهیدی که سی سال پیش رفت و گفت بخاطر نسل و خاکمون...
شهیدی که گفت زندگیمو فدای آیندگان و #دینم میکنم ...
حالا خیره شده باشه به چشمات و بگه...
قرارمون این نبود ..
.🌹✨🌹
[ بذارید یه چیزیُ تو لفافه بگم !
از خودی ضربه خوردن خیلی بده !
تو خودیای...
از خودشونی ...
آخه اگه اونا تو رو از خودشون نمیدونستن که نمی رفتن بخاطر تویی که هنوز اون زمان بدنیا هم نیومده بودی یا تو قنداق بودی بجنگن که !! میفهمی چی میگم ...؟ ]
.
عاشق ، معشوقُ دعوت می کنه یا معشوق عاشقُ ؟!
@nahno_samedon
🌱حـسے براے گفتن
شعرے جدید نیست
یڪ مصرع و
خُلاصـہ 🕊
دلم تنگ ڪربلاست...!💔
#دلتنگڪربلاتمـ
🚨رهبر انقلاب اسلامی صبح امروز در ابتدای جلسه درس خارج فقه:
⛔ هیچگونه مذاکره و در هیچ سطحی بین ایران و آمریکا اتفاق نخواهد افتاد
🔻 حضرت آیت الله خامنهای صبح امروز (سهشنبه) با اشاره به هوشیاری عمیق و تحسینبرانگیز مردم در مقابل توطئههای دشمنان در چهار دهه گذشته، تنها راه علاج مشکلات کشور را تکیه به مردم و جوانان و جدی گرفتن ظرفیتهای داخلی دانستند و با اشاره به طرح مجدد موضوع مذاکره از جانب آمریکاییها، هدف آنها از #ترفند_مذاکره را تحمیل خواستههای خود و اثبات تأثیرگذاری #فشار_حداکثری بر ایران خواندند و تأکید کردند:
👈 سیاست فشار حداکثری در مقابل ملت ایران پشیزی ارزش ندارد و همه مسئولان جمهوری اسلامی یکصدا معتقدند که با آمریکا در هیچ سطحی مذاکره نخواهد شد. ۹۸/۶/۲۶
@nahno_samedon
#خاطره_شهـید📃
مشغول انجام ڪارهاے روزانہ بودن کہ یکے ازرفقا
تماس گرفت📱وگفت یکےکه خیلے
دوستش داریچنددقیقہ دیگه پایین ساختمون منتظرتہ!
آماده شدم واومدم پاییڹ.🚶
یہ ماشین باشیشہ های دودی درانتظارم بود!
داخل ماشین دیده نمے شـد!
درماشین روکہ بازکـردم،
ازدیدن راننده هم ذوق زده شدم وهم تعجب کردم. •.•
جهـادپشت فرمون نشستہ بود ^^
راه افتادیم ...
درکوچہ پس کوچہ هاے ضایحہ رسیدیم بہ دفترکاریکی ازدوستان.
نمازروخوندیم ونشستیم بہ صحبت .
حرفاموڹ حسابے گل انداختہ بودو
ازهردرےسخنے بہ میان مے اومـد...
بحث رسیدبہ حاج "قاسم"
ایامے بودکه عکسهـای حاجے درجبه های ضدداعش،
دست به دست مے شـد.
جهادنگراڹ جون حاج قاسم بود...😞
بهش گفتم انگارحاج قاسم خیلے دلش براے بابات تنگ شـده!
خندید🙂وگفت همینـطوره!گفت داریم براے مراسم سالگردحاج رضواڹ برنامہ ریزے مے کنیم.
میشہ حاج میثم مطیعی رودعوت کنے بہ عنواڹ مداح مراسم بیادبیروت؟
گفتم چشم ان شااللہ بہ حاج میثم میگم.
مے گفت میخوام امسال مراسم رومتفاوت برگزارکنیم...
بلہ،مراسم خیلے متفاوت برگزارشـد...
چون پیش ازرسیدن سالگردحاج عمادجهـادهم بہ پدرش ملحق شــد.🕊
شهـیدجهادمغنیہ
@nahno_samedon
كلما ضاقت بك الدنيا إقرأ زيارة عاشوراء
فإن السلام على الحسين حياة ...
هرگاه دنیا برایت تنگ شد زیارت عاشورا بخوان که سلام بر حسین "ع" حیات است :)
@nahno_samedon
•|روز گـــــــارمـ روزگـــار نوڪری بود خرابش ڪردمـ....
#بیو ^^ ↓
It's never too late to make a fresh start with God.
براى يك شروع تازه با خدا ،
هرگز دير نيست..♥️
💌 @nahno_samedon
گویند برات کربلا دست شماست
هرکس که شنیده، دستهایش به دعاست
ای کاش شود زیارتت روزیمان
آنجا به یقین شعبه ای از کرببلاست
#چهارشنبههایامامرضایی💚
💌 @nahno_samedon
#پارت_پنجم
همه عمر در ناز و نعمت و مرفه زندگی کردم ... تمام
😕
اون راحتی و آسایش رو رها کردم و فقط به خاطر تو، تن به این سختی 😔و
آوارگی دادم ... اما ضعیف و ناتوان و غریبم 😓... نه جایی دارم نه پولی ...
وسط کشور دشمنان تو گیر کردم و هیچ پناهی ندارم ... اگر از بودن من و
مبارزه با دشمنانت راضی هستی کمکم کن🙏 ... و الا منو برگردون عربستان و ازمحاصره این همه شیعه نجات بده🙏...خسته و گرسنه، با دل سوخته خوابم😴 برد ... که ناگهان یه خادم زد روی شونه
ام ... پسرجان !پاشو اینجا جای خواب نیست. ...
با اون گرسنگی و بدنی که از شدت خستگی درد می کرد، با وحشت از 😵خواب
پریدم ... از حال خودم خارج شدم و سرش داد زدم :مگر زمین اینجا مال😡
توئه که براش قانون گذاشتی؟ اینجا زمین خداست و منم بنده خدا. ...
یهو به خودم اومدم که سر یه خادم شیعه😧، توی یه کشور شیعه، توی حرم امام
شیعه، داد زدم😶. ...
توی اون حال، اصلا حواسم نبود توی کشور خودم نیستم🤦♂ .یادم رفته بود
اینجا دیگه برادرهای بزرگ ترم، نماینده مجلس و مشاور وزیر نیستند😬 .اینجا
... دیگه خواهرم، استاد دانشگاه نیست ... اینجا، فقط منم و☹️ من
وحشتم چند برابر شد اما سریع خودم رو کنترل کردم و خواستم فرار کنم که
یه روحانی 👳شیعه حدود 50 ساله دستم رو گرفت ... دیگه پام شل شد 😱و
افتادم ... مرگ جلوی چشمم بالا و پایین می رفت.😨 ...
روحانیه با ناراحتی😕 رو به خادم گفت :چه کردی با جوون مردم🤔؟ ... و اون مات
و مبهوت 😳که به خدا، من فقط صداش کردم. ...
آخر، زیر بغلم رو گرفتن و بردن داخل ساختمان های حرم ... هر چه جلوتر می
رفتیم، بدنم سردتر و بی حس تر😰 می شد. ...
من رو برد داخل و گفت برام آب قند🍶 بیارن ... جرات نمی کردم دست به آب قند بزنم ... منتظر بودم کم کم سوال و جواب رو شروع کنن و کار بالا
😥
بگیره. ...
با خودم گفتم حتما از اون بی سیم به دسته تا حالا دنبالت بودن🤦♂ ... بدتر از
همه لحظه ای بود که چشم چرخوندم دیدم هر کس دور منه، یا روحانی شیعه
👳است، یا بی سیم دستشه. ...
چشم هام رو بستم و گفتم :آروم باش🙄 ... دیگه بین تو و دیدار پیامبر، فاصله
ای نیست ... خدایا !برای شهادت آماده ام. ...
چشم هام رو بسته بودم و توی حال خودم بودم با خدا صحبت می کردم که
یکی زد روی شونه ام و دوباره با وحشت چشم هام😨 رو باز کردم. ...
همون روحانیه بود ... چنان آب گلوم با سر و صدا پایین رفت که خنده اش
گرفت😄 ... با خنده گفت :نه به اون داد و بیداد، نه به این حال و احوال ... مرد
که اینقدر راحت، غش و ضعف نمی کنه. ...
بعد هم لیوان آب قند رو دوباره گذاشت جلوم🍶 ... و رفت سر کارش ... هیچ
کس مراقبم نبود ... فکر کردم یه نقشه ای کشیدن و یواشکی مراقبم هستن😟 ...
.
زیر چشمی مراقب بودم که در اولین فرصت فرار کنم😬 ... کم کم داشت شرایط
برای فرار مهیا می شد ... تمام شجاعت ✊و جسارتم رو جمع کردم که صدای
الله اکبر بلند شد📢. ...
#شهید_سید_طاها_ایمانی
@nahno_samedon