علت
مرگش چی بود، گفتم:اون بالای دکل.مشغول دزدیدن کابل های،فشاز قوی برق بوده که برق اون رو میگیره وکشته می شه.خانم من گفت :فعلاََکه سالم وسرحال بود.ان شب وقتی برگشتیم خونه خیلی فکر کردم پس اون چیزهایی که من دیدم نکنه توهم بوده؟! دوسه روز بعد خبر مرگ آن جوان پخش،شد.بعد هم تشییع جنازه ومراسم ختم همان جوان برگزار شد!
🔹️من مات وحیران مانده بودم که چی شد؟ از دوست دیگری که باخانواده آن ها فامیل بود سوال کردم علت مرگ این جوان چی بود گفت : بنده خدا تصادف کرده.من بیشتر توی فکر فرو رفتم.امامن خودم این جوان را دیدم.اودر حال و وروز خوشی نداشت.اعمال وگناهان وحق الناس و ....حسابی گرفتارش کرده بودبه همه التماس می کرد تا کاری برایش انجام دهندچند روز بعد.یکی از بستگان به دیدنم آمد.ایشان دراداره برق اصفهان مشغول به کار بود لابه لای صحبت ها گفت: چند روز قبلیک جوان رفته بود بالای دکل برق تا کابل فشاز قوی رو قطع کنه وبدزده.ظاهراََ اعتیاد داشته وقبلاََ هم از این کارها می کرده.همون بالا برق خشکش می کنه ومثل یه تیکه چوب پرت می شه پایین. خیره شده بودم به صورت این مهمان وگفتن: فلانی رو می گی؟ گفت: بله خودشه پرسیدم شما مطمئنی هستی ؟ گفت: آره خودم اومدم بلا سرش.اما خانواده اش چیز دیگه ای گفتند:
🖇..........✏..........ادامه دارد
تهیه و تنظیم:فاطمه رضایی
#جهاد_تبیین #تبینگری #سیر_مطالعاتی #نظام_تبیین
ــــــــــــــــــــــــ
#لبیک_یا_زینب
🌐 مبلغات شبکه ساز
@nahzattabeen
بسم الله الرحمن الرحیم
قسمت بیست و پنجم
🌷سه دقیقه درقیامت🌷
🔹️نشانه🔹️
🔹️پس از ماجرایی که برای پسر معتاد اتفاق افتاد.نفهمیدم
که من برخی از اتفاقات آینده را هم دیده ام . نمی دانستم چطور ممکن است.لذا خدمت یکی از علما رفتم واین موارد را مطرح کردم ایشان هم اشاره کرد که در این حالت مشکافه که شما بودی.بحث زمان ومکان مطرح نبوده.لذا بعید نیست که برخی موارد مربوط به آینده را دیده باشی.بعد این صحبت.یقین کردم که ماجرای شهادت برخی همکاران من اتفاق خواهد افتاد.
🔹️یکی دوهفته بعد از بهبودی من.پدرم در اثر سانحه مصدوم شد وچند روز بعد.دار فانی را وداع گفت: خیلی ناراحت بودم.اما یاد حرف عموی خدا بیامرزم افتاده ام که گفت: این باغ برای من وپدرت هست وبه زودی به ما ملحق می،شود.دریکی از،روزهای دوران نقاهت.به شهرستان دوران کودکی ونوجوانی سر زدم.به سراغ مسجد قدیمی محل رفتم ویاد وخاطرات کودکی ونوجوانی.برایم تداعی شد.یکی از پیرمردهای قدیمی مسجد را دیدم.سلام وعلیک کردیم وبرای نماز وارد مسجد شدیم.
🔹️یکباره یاد صحنه هایی افتادم که ازحساب وکتاب اعمال دیده بودم. یادآن پیرمردی که به من تهمت زده بود وبه خاطررضایت منثواب حسینیه اش رابه من بخشید.این افکار وصحنه ناراحتی آن پیرمرد..همینطور در مقابل چشمانم بود. با خودم گفتم:باید پیگیری کنم وببینم این ماجراتاچه حد صحت دارد.هر چند می دانستم که مانند بقیه موارد.این هم واقعی است.اما دوست داشتم حسینیه ای که به من بخشیده شد را از نزدیک ببینم.به آن پیرمرد گفتم:فلانی رو یادتون هست.همون که چهار سال پیش مرحوم شد؟گفت بله .،خدا نور به قبرش بباره چقدر این مرد خوب بود.این آدم بی سرو صدا کار خیر می کرد.آدم درستی بود.مثل اون حاجی کم پیدا می شه. گقتم:بله.اماخبر داری این بنده خدا چیزی تو این شهر وقف کرده؟مسجد حسینیه؟!گفت: نمی دانم .ولی فلانی خیلی باهاش رفیق بود.اون حتماََ خبر داره الان هم توی مسجد نشسته.
بعد نماز سراغ همان شخص رفتیم.ذکر خیر آن مرحوم شد وسوالم را دوباره پرسیدم. این بنده خدا چیزی وقف کرده؟ این پیرمرد گفت: خدا رحمتش کنه.دوست نداشت کسی خبر دار بشه.اما چون از دنیا رفته به شما می گویم.ایشان به سمت چپ مسجد اشاره کردوگفت،: این حسینیه رو می بینی که اینجا ساخته شده.همان حاج آقا که ذکر خیرش روکردی این حسینیه رو ساخت ووقف کرد.نمی دونی چقدر این حسینیه خیروبرکت داره.الان هم داریم بنایی می کنیم.ودیوار حسینیه رو بر می داریم وملحقش میکنیم به مسجد تا فضا برای نماز بیشتر بشه.
🔹️من بدون اینکه چیزی بگم.جواب سوالم رو گرفتم.بعد نماز سری به حسینیه ام زدم وبرگشتم شب با همسرم صحبت می کردیم.خیلی از مواردی که برای من پیش آمده بود باور کردنی نبود.بعد به همسرم که ماه چهارم بارداری را پشت سر گذاشنه بود گفتم: راستی خانم.من قبل از اینکه بیمارستان بروم.باهم سونوگرافی رفتیم وگفتند که بچه ما پسر است درسته ؟! گفت آره.برگه اش رو دارم. کمی سکوت کردم وبالبخند به خانمم گفتم: اما اون لحظه آخر به من گفتند: به خاطر دعاهای همسرت ودختری که تو راه داری شفاعت شدی.به همسرم گفتم: این هم یک نشانه است.اگه این بچه دختر بود معلوم می شه که تمام این ماجراها صحیح بوده.ودرپاییز همان سال دخترم به دنیا آمد.
🔹️اما جدای از این موارد.تنها چیزی که پس از بازگشت.ترس شدیدی.درمن ایجاد می کرد وتا چند سال مرا اذیت می کرد.ترس از حضور در قبرستان بود! من صداهای وحشتناکی می شنیدم که خیلی دلهره آور وترسناک بود.اما این مسئله اصلاََ درکنار مزار شهدا اتفاق نمی افتاد.در آنجا آرامش بود وروح معنویت که دروجود انسانها پخش می شد.
🔹️امانکته مهم دیگری را که باید اشاره کنم این است که: من در کتاب اعمالم ودر لحظات آخر حضور درآن دنیا.میزان عمر خودم را که اصافه شده بود مشاهده کردم.به من چند سال مهلت دادند که آن هم به پایان رسیده! من اکنون در وقت های اضافه هستم! اما به من گفتند: مدت زمان که شما برای صله رحم ودیدار والدین ونز دیکانت می گذاری جزو عمر شما محسوب نمی شود.همچنین زمانی که مشغول بندگی خالصانه خداوند یازیارت اهل بیت هستی جزو این مقدار عمر شما حساب نمی شود.
تهیه و تنظیم:فاطمه رضایی
🖇...........✏..........ادامه دارد
#تبینگری #سیر_مطالعاتی #نظام_تبیین #جهاد_تبیین
ــــــــــــــــــــــــ
#لبیک_یا_زینب
🌐 مبلغات شبکه ساز
@nahzattabeen
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬نسخه پیچی خارجی
🖊حالا که بحث رای مردم و رفراندومه، بریم ببینیم کدوم کشور رفراندوم برگزار کرده!!!
کاری از مجموعه حامی
ــــــــــــــــــــــــ
#لبیک_یا_زینب
🌐 مبلغات شبکه ساز
@nahzattabeen
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ارزش کارگر ارزش حیات جامعه است. ۱۴۰۲/۰۲/۰۹ دیدار کارگران با رهبر انقلاب
#کارگر_ایرانیم
ــــــــــــــــــــــــ
#لبیک_یا_زینب
🌐 مبلغات شبکه ساز
@nahzattabeen
افسران پیشرفت کشور
معلّمان، افسران سپاه پیشرفت کشورند. اگر حرکت عمومیِ پیشرفت کشور را به حرکت یک سپاه بخواهیم تشبیه بکنیم، افسران جوانِ این مجموعه عبارتند از معلّمان عزیز؛
مقام معظم رهبری
🏞️ #پوستر #معلم
ــــــــــــــــــــــــ
#لبیک_یا_زینب
🌐 مبلغات شبکه ساز
@nahzattabeen
🏞️ #پوستر | مثل شمع |
شمع مي سوزد و روشني مي بخشد، اما معلم مي سوزد و مي سازد انسانها را و روشني مي بخشد ذهن هاي تار و انديشه ها را بارور مي كند، چراغ راه هدايت مي شود و آيه هاي مهرباني و دانايي را زمزمه مي كند در گوش و جانت.
#روز_معلم
ــــــــــــــــــــــــ
#لبیک_یا_زینب
🌐 مبلغات شبکه ساز
@nahzattabeen
♨️مسخره اندر مسخره...
📍حماقت اول این که اسم حیوان در حال انقراض رو گذاشتن #ایران ؛ حماقت دوم از روی شکم ورم کرده، با ذوقزدگی وعدهی حاملگی دادن؛ حماقت سوم تا امروز بدون انجام سونوگرافی صبر کردن برای زایمان، حالا میگن چربی شکمی بوده نه بارداری!
📍بیشعوری درد بیدرمانی است...
🖋 محمد جوانی
🧠⚔علوم و جنگ شناختی | جوانی
@Cwarfare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬مناظره اقتصادی
🖊۴۰ ساله ما رو با اقتصاد غربی به اینجا کشوندید، یکم بیخیال بشید ببینیم اسلام هم چیزی داره یا نه.
اثری از مجموعه حامی
ــــــــــــــــــــــــ
#لبیک_یا_زینب
🌐 مبلغات شبکه ساز
@nahzattabeen
#استوری
روحت شاد شهید حیا و غیرت
🌹شهید حمیدرضا الداغی🌹
#شهید_غیرت
اثری از مجموعه حامی
ــــــــــــــــــــــــ
#لبیک_یا_زینب
🌐 مبلغات شبکه ساز
@nahzattabeen
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽️ #موشن_گرافی | کریدور شمال_جنوب |
با بهرهبرداری از کریدور شمال_جنوب توانایی کسب ۵.۷ میلیارد دلار درآمد برای ایران وجود خواهد داشت.
#کریدور_شمال_جنوب
ــــــــــــــــــــــــ
#لبیک_یا_زینب
🌐 مبلغات شبکه ساز
@nahzattabeen
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خواهش میکنم غم مارا بیشتر از این نکنید، راه حمید راه عزت بود
اولین گفتوگو با همسر و دختر حمیدرضا الداغی:
🔹به همسر خودم افتخار میکنم و از خدا تشکر میکنم که این عزت را به او داد.
🔹هیچکس هیچ جوری نمیتواند راهی که حمید رفت را به چیز دیگری بچسباند، راه حمید راه غیرت و جوان مردی بود.
🔹اگر میخواهید چیزی یاد بگیرید و حقیقت را ببینید فیلم ضربه خوردن حمید را بارها و بارها نگاه کنید.
#شهید_غیرت
ــــــــــــــــــــــــ
#لبیک_یا_زینب
🌐 مبلغات شبکه ساز
@nahzattabeen
⛔️نیمه عریان در خیابان ها راه رفتن با دستمزد ساعتی سه دلار ، توسط کارمند یک شرکت آمریکایی!
😳 عجیب اما واقعی...
#حجاب
ــــــــــــــــــــــــ
#لبیک_یا_زینب
🌐 مبلغات شبکه ساز
@nahzattabeen
بسم الله الرحمن
قسمت بیست و ششم
🌷سه دقیقه در قیامت🌷
🔹️مدافع حرم 🔹️
🔷️دیگر یقین داشتم که ماجرای شهادت همکاران من واقعی است. در روزگاری که خبری از شهادت ،نبود چطور باید این حرف را ثابت میکردم برای همین چیزی نگفتم اما هر روز که برخی همکارانم را در اداره می،دیدم یقین داشتم یک شهید را که تا مدتی بعد به محبوب خود خواهد رسید ملاقات میکنماما چطور این اتفاق میافتد. آیا جنگی در راه است!؟
چهار ماه بعد از عمل جراحی و اوایل مهرماه ۱۳۹۴ بود که در اداره اعلام شد کسانی که علاقمند به حضور در صف مدافعان حرم هستند میتوانند ثبت نام کنند
🔹️جنب و جوشی در میان همکاران افتاد آنها که فکرش را میکردم همگی ثبت نام کردند من هم با پیگیری بسیار توفیق یافتمتا همراه آنها پس از دوره آموزش تکمیلی راهی سوریه شوم. آخرین شهر مهم در شمال سوریه یعنی شهر حلب و مناطق مهم اطراف آن باید آزاد میشد نیروهای ما در منطقه مستقر شدند و کار آغاز شد. چند مرحله عملیات انجام شد و ارتباط تروریستها با ترکیه قطع شد. محاصره شهر حلب کامل شد.
🔷️مرتب از خدا میخواستم که همراه با مدافعان حرم به کاروان شهدا ملحق شوم دیگر هیچ علاقه ای به حضور در دنیا نداشتم.
🔷️مگر اینکه بخواهم برای رضای خدا کاری انجام دهم. من دیده بودم که شهدا در آن سوی هستی چه جایگاهی دارند لذا آرزو داشتم
همراه با آنها باشم کارهایم را انجام دادم وصیتنامه و مسائلی که فکر میکردم باید
جبران کنم انجام شد آماده رفتن شدم
🔷️به یاد دارم که قبل از اعزام خیلی مشکل داشتم با رفتن من موافقت
نمیشد و... اما با یاری خدا تمام کارها حل شد.
ناگفته نماند که بعد از ماجراهایی که در اتاق عمل برای من پیش آمد کل رفتار و اخلاق من تغییر کرد یعنی خیلی مراقبت از اعمالم انجام میدادم تا خدای نکرده دل کسی را نرنجانم حق الناس بر گردنم نماند دیگر از آن شوخیها و سر کار گذاشتنها و ... خبری نبود.
🔷️یکی دو شب قبل از عملیات رفقای صمیمی بنده که سالها با هم همکار بودیم دور هم جمع شدیم یکی از آنها گفت شنیدم که شما در اتاق عمل حالتی شبیه مرگ پیدا کردید و....
خلاصه خیلی اصرار کردند که برایشان تعریف کنم. اما قبول نکردم من برای یکی دو نفر خیلی سر بسته حرف زده بودم و آنهاباور نکردند. لذا تصمیم داشتم که دیگر برای کسی حرفی نزنم. جواد محمدی، سید یحیی ،براتی سجاد مرادی عبدالمهدی کاظمی، برادر مرتضی زارع و علی شاهسنایی و.... مرا به یکی از
اتاقهای مقر بردند و اصرار کردند که باید تعریف کنی من هم کمی از ماجرا را ،گفتم رفقای من خیلی منقلب شدند.خصوصا در مسئله حق الناس و مقام شهادت فردای آن روز در یکی از عملیاتها به عنوان خط شکن حضور داشتم در حین عملیات مجروح شدم و افتادم جراحت من سطحی بود اما درست در تیررس دشمن افتاده بودم هیچ حرکتی نمیتوانستم انجام دهم کسی هم نمی توانست به من نزدیک شود شهادتین را گفتم در این لحظات
🔷️منتظر بودم با یک گلوله از سوی تک تیرانداز تکفیری به شهادت برسم. در این شرایط بحرانی عبدالمهدی کاظمی و جواد محمدی خودشان را به خطر انداختند و جلو آمدند آنها خیلی سریع مرا به سنگر منتقل کردند خیلی از این کار ناراحت شدم گفتم برای چی این کار رو کردید ممکن بود همه ما رو بزنند جواد محمدی گفت:
🔷️تو باید بمانی و بگویی که در آن سوی هستی چه دیدی چند روز بعد باز این افراد در جلسهای خصوصی از من خواستند که برایشان از برزخ بگویم نگاهی به چهره تک تک آنها کردم
گفتم چند نفری از شما فردا شهید میشوید
🔷️سکوتی عجیب در آن جلسه حاکم شد. با نگاههای خود التماس می کردند که من سکوت نکنم حال آن رفقا در آن جلسه قابل توصیف نبود من تمام آنچه دیده بودم را گفتم
از طرفی برای خودم نگران بودم.نکند.من درجمع
اینها .نباشم اما نه ان شاء الله که .هستم .
🔷️جواد با اصرار از من سؤال میکرد و من جواب میدادم در آخر :گفت چه چیزی بیش از همه در آن طرف به درد ما می خورد؟ گفتم بعد از اهمیت به نماز با نیت الهی و خالصانه، هر چه می توانید برای خدا و بندگان خدا کار کنید. روز بعد یادم هست که یکی از مسئولین جمهوری اسلامی در مورد مسائل نظامی اظهار نظری کرده بود که برای غربیها خوراک خوبی ایجاد شد خیلی از رزمندگان مدافع حرم از این صحبت ناراحت بودند.
🔷️جواد محمدی مطلب همان مسئول را به من نشان داد و :گفت میبینی پس فردا همین مسئولی که اینطور خون بچه ها را پایمال می،کند از دنیا میرود و میگویند شهید شد خیلی آرام گفتم آقا جواد من مرگ این آقا را دیدم. او در همین سالها طوری از دنیا می رود که هیچ کاری نمیتوانند برایش انجام دهند! حتی
🔷️مرگش هم نشان خواهد داد که از راه و رسم امام و شهدا فاصله داشته چند روز بعد آماده عملیات شدیم نیمه های شب جیره جنگی نیمههای را گرفتیم و تجهیزات را بستیم خودم را حسابی برای شهادت آماده .کردم من آرپی جی برداشتم و در کنار رفقایی که مطمئن بودم شهید میشوند
قرار گرفتم گفتم اگر پیش اینها باشم بهتره. احتمالاً با تمام این افراد همگی با هم شهید میشویم هنوز ستون نیروها حرکت
نکرده بود که جواد محمدی خودش را به من رساند.
🔷️او کارها را پیگیری میکرد سریع پیش من آمد و گفت: الان داریم میریم برا عملیات و خیلی حساسیت منطقه بالاست. او به گونه ای میخواست من را از همراهی با نیروها منصرف کند بعد کمی برایم از سختی کار .گفت
من هم به او گفتم چند نفر از این بچه ها فردا شهید میشوند از جمله دوستانی که با هم بودیم من هم میخواهم با آنها باشم بلکه به خاطر آنها، ما هم توفیق داشته باشیم.
🔷️دوباره تأکید کردم تمام کسانی که آن شب با هم بودیم شهید می شوند ان شاء الله آن طرف با هم خواهیم بود
🔷️دستور حرکت صادر شد جواد محمدی را میدیدم که از دور حواسش به من هست نمیدانستم چه در فکرش میگذرد نیروها حرکت کردند. من از ساعتها قبل آماده بودم سرستون ایستاده بودم و با آمادگی کامل میخواستم اولین نفر باشم که پرواز میکند.
🔷️هنوز چند قدمی نرفته بودیم که جواد محمدی با موتور جلو
آمد و مرا صدا کرد خیلی جدی :گفت سوار شو که باید از یک طرف دیگه خط شکن محور باشی
باید حرفش را قبول میکردم من هم خوشحال، سوار موتور جواد شدم. ده دقیقه ای رفتیم تا به یک تپه رسیدیم به من :گفت پیاده شو.
زود باش
🔷️بعد جواد داد زد سید یحیی بیا
سید یحیی سریع خودش را رساند و سوار موتور شد. من به جواد گفتم اینجا کجاست خط کجاست؟ نیروها کجایند؟ جواد هم :گفت این آرپی جی رو بگیر و برو بالای تپه اونجا بچه ها تو رو توجیه میکنن رفتم بالای تپه و جواد با موتور برگشت این منطقه خیلی آروم بود تعجب کردم از چند نفری که در سنگر
حضور داشتم پرسیدم باید چیکار کنیم خط دشمن کجاست؟
🔷️ یکی از آنها گفت: بگیر .بشین اینجا خط پدافندی است باید فقط مراقب حرکات دشمن باشیم تازه فهمیدم که جواد محمدی چیکار کرده روز بعد که عملیات تمام شد وقتی جواد محمدی را دیدم گفتم خدا بگم چیکارت بکنه
برا چی من رو بردی پشت خط ؟!
🔷️او هم لبخندی زد و گفت تو فعلاً نباید شهید بشی. باید برای مردم بگویی که آن طرف چه خبر است مردم معاد رو فراموش کرده اند. برای همین جایی بردمت که از خط دور باشی اما رفقای ما آن شب به خط دشمن زدند سجاد مرادی و سید یحیی براتی که سرستون قرار گرفتند اولین شهدا بودند بعد مرتضی زارع بعد شاهسنایی و عبدالمهدی و...
🔷️در طی مدت کوتاهی تمام رفقای ما که با هم بودیم همگی پرکشیدند و رفتند. درست همانطور که قبلا دیده بودم جواد محمدی هم سال بعد به آنها ملحق شد بچه های اصفهان را به ایران منتقل کردند من هم با دست خالی از میان مدافعان حرم به ایران برگشتم با حسرتی که هنوز اعماق وجودم را آزار میداد
🖇........✏..........ادامه دارد
تهیه و تنظیم:فاطمه رضایی
#تبینگری #نظام_تبیین #جهاد_تبیین #سیر_مطالعاتی
ــــــــــــــــــــــــ
#لبیک_یا_زینب
🌐 مبلغات شبکه ساز
@nahzattabeen
🔴یک ماه از صدور فتوای رهبر گذشت...
⏪قضاوت تاریخ درباره ما چیست وقتی....
ــــــــــــــــــــــــ
#لبیک_یا_زینب
🌐 مبلغات شبکه ساز
@nahzattabeen
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️شاه بیت جلسه چالشی مدیر اجرایی #تیک_تاک با نمایندگان کنگره این جمله است: "حزب کمونیست چین میتواند با جمعآوری اطلاعات، ذهن آمریکاییها را دستکاری کند!"
📍ببینید چقدر شبکههای اجتماعی در عصر #نبرد_شناختی موثر و خطرناکاند؛ حال خدا میداند تلگرام و اینستاگرام چه بسیار مغزهای ایرانی را به سقوط کشیدند!
🖌محمد جوانی
🧠⚔#علوم_و_جنگ_شناختی
ــــــــــــــــــــــــ
#لبیک_یا_زینب
🌐 مبلغات شبکه ساز
@nahzattabeen
بسم الله الرحمن الرحیم
قسمت بیست و هفتم
سه دقیقه در قیامت🌷
🔹️مدافع وطن🔹️
🔷️مدتی از ماجرای بیمارستان گذشت. پس از شهادت دوستان مدافع حرم حال و روز من خیلی خراب بود من تا نزدیکی شهادت رفتم اما خودم میدانستم که چرا شهادت را از دست دادم
🔷️به من گفته بودند که هر نگاه حرام حداقل شش ماه شهادت آنان به من که عاشق شهادت هستند را عقب میاندازد
🔷️روزی که عازم سوریه بودیم پرواز ما با پرواز آنتالیا همزمان بود چند دختر جوان با لباسهایی بسیار زننده در مقابل من قرار گرفتند و ناخواسته نگاه من به آنها افتاد بلند شدم و جای خودم را تغییر دادم هر چه می خواستم حواس خودم را پرت کنم انگار نمیشد اما دیگر دوستان من، در جایی قرار گرفتند که هیچ نامحرمی در کنارشان نباشد. این دختران دوباره در مقابلم قرار گرفتند.
🔷️نمیدانم شاید فکر کرده بودند من هم مسافر آنتالیا هستم هر چه بود گویی ایمان و اعتقاد من آزمایش شد گویی شیطان و یارانش آمده بود تا به من ثابت کند هنوز آماده نیستی با اینکه در مقابل عشوه های آنان هیچ حرف و هیچ عکس العملی انجام ندادم اما متأسفانه نمره قبولی از این آزمون نگرفتم.
🔷️ در میان دوستانی که با هم در سوریه بودیم، چند نفر دیگر را می شناختم که آنها را جزو شهدا دیده بودم می دانستم آنها نیز شهید خواهند شد. یکی از آنها علی خادم بود علی پسر ساده و دوست داشتنی
🔷️سپاه بود آرام بود و با اخلاص توی فرودگاه در جایی نشست که هیچ کسی در مقابلش نباشد تا یک وقت آلوده به نگاه حرام نشود.
🔷️در جریان شهادت رفقای ما، علی هم مجروح شد، اما همراه با مابه ایران برگشت من با خودم فکر میکردم که علی به زودی شهید خواهد شد اما چگونه و کجا؟!
🔷️یکی دیگر از رفقای ما که او را در جمع شهدا دیده بودم، اسماعیل کرمی بود. او در ایران بود و حتی در جمع مدافعان حرم حضور نداشت اما من او را در جمع شهدایی که بدون حساب و کتاب راهی بهشت می شدند مشاهده کردم
🔷️ من و اسماعیل خیلی با هم دوست بودیم. یکی از روزهای سال ۹۷ به دیدنم آمد یک ساعتی با هم صحبت کردیم. اسماعیل خداحافظی کرد و گفت: قرار است برای مأموریت به مناطق مرزی اعزام شود
🔷️رفقای ما عازم سیستان شدند مسائل امنیتی در آن منطقه به گونه ای است که دوستان پاسدار برای مأموریت به آنجا اعزام میشدند.
🔷️فردای آن روز سراغ علی خادم را گرفتم ، گفتند رفته سیستان یکباره با خودم گفتم نکند باب شهادت از سیستان برای او باز شود!؟ سریع با فرماندهی مکاتبه کردم و با اصرار تقاضای حضور در مرزهای شرقی را داشتم اما مجوز حضور ما در سیستان صادر نشد.
🔷️مدتی گذشت. با رفقا در ارتباط بودم اما نتوانستم آنها را همراهی کنم در یکی از روزهای بهمن ۹۷ خبری پخش شد. خبر خیلی کوتاه بود اما شوک بزرگی به من و تمام رفقا وارد کرد.
🔷️یک انتحاری وهابی خودش را به اتوبوس سپاه میزند و ده ها رزمنده را که مأموریتشان به پایان رسیده بود به شهادت می رساند. سراغ رفقا را گرفتم. روز بعد لیست شهدا ارسال شد. علی خادم و اسماعیل کرمی هر دو در میان شهدا بودند. البته بعد از شهادت دوستانم راهی مرزهای شرقی شدم.
🔷️مدتی را در پاسگاه های مرزی حضور داشتم اما خبری از شهادت نشد یک روز دو پاسدار را دیدم که به مقر ما آمدند با دیدن آنها حالم تغییر کرد! من هر دوی آنها را دیده بودم که بدون حساب و در زمره ی شهدا و با سرهای بریده شده راهی بهشت بودند.
🔷️برای اینکه مطمئن شوم به آنها گفتم: نام هر دوی شما محمد است، درسته؟ آنها تأیید کردند و منتظر بودند که من حرف خود را ادامه دهم اما بحث را عوض کردم و چیزی نگفتم
🔷️من در اداره مشغول به کار بودم با حسرتی که غیر قابل باور است. یک روز در نمازخانه اداره دو جوان را دیدم که در کنار هم نشسته بودند. جلو رفتم و سلام کردم خیلی چهره آنها برایم آشنا بود به نفر اول گفتم: من نمیدانم شما را کجا دیدم. ولی خیلی برای من آشنا هستید میتونم فامیلی شما را بپرسم؟ نفر اول خودش را معرفی کرد تا نام ایشان را شنیدم رنگ از چهره ام پرید یاد خاطرات اتاق عمل و ... برایم تداعی شد
🔷️بلافاصله به دوست کناری او گفتم: نام شما هم باید حسین آقا باشه درسته؟ او هم تأیید کرد و منتظر شد تا من بگویم که از کجا آنها را میشناسم اما من که حال منقلبی داشتم بلند شدم و خداحافظی کردم خوب به یاد داشتم که این دو جوان پاسدار را با هم دیدم که وارد برزخ شدند و بدون حسابرسی اعمال راهی بهشت شدند هر دو با هم شهید شدند در حالی که در زمان شهادت مسئولیت داشتند!
🔷️ باز به ذهن خودم مراجعه کردم چند نفر دیگر از نیروها برای من آشنا بودند. پنج نفر دیگر از بچه های اداره را مشاهده کردم که الان از هم جدا و در واحدهای مختلف مشغول هستند اما عروج آنها را هم دیده بودم آن پنج نفر با هم به شهادت میرسند
🔷️چند نفری را در خارج اداره دیدم که آنها هم ... هر چند ماجرای سه دقیقه حضور من در آن
سوی هستی و بررسی
🔷️اعمال من خیلی سخت بود و آن لحظات را فراموش نمی کنم، اما خیلی از موارد را سالها پس از آن ،واقعه در شرایط مختلف به یاد می آورم.
🔷️چند روز قبل در محل کار نشسته بودم چاپ اول کتاب انجام شده بود یکی از مسئولین از تهران برای بازرسی به اداره ی ما آمد که وارد اتاق ما شد سلام کرد و پشت میز آمد و مشغول همین روبوسی شدیم مرا به اسم صدا کرد و گفت چطوری؟ من که هنوز او را به خاطر نیاورده بودم گفتم الحمد لله گفت: ظاهراً مرا به جا نیاوردی؟ ده سال قبل در فلان اداره برای مدت کوتاهی با شما همکار بودم من کتاب سه دقیقه در قیامت را که خواندم حدس زدم که ماجرای شما باشد، درسته؟
🔷️گفتم: بله و کمی صحبت کردیم ایشان گفت: یکی از بستگان من با خواندن این کتاب خیلی متحول شده و چند میلیون رد مظالم داده و به عنوان بازگشت حق الناس و بیت المال کلی پول پرداخت کرده بعد از صحبتهای معمول ایشان رفت و من مشغول فکر بودم که او را کجا دیدم یکباره یادم آمد او هم جزو کسانی بود که از کنار من عبور کرد و بی حساب وارد بهشت شد. او هم شهید میشود دیدن هر روزه این دوستان بر حسرت من می افزاید خدایا نکند مرگ ما شهادت نباشد
🔷️ به قول برادر علیرضا قزوه:
وقتی که غزل نیست شفای دل خسته
دیگر چه نشینیم به پشت در بسته؟
رفتند چه دلگیر و گذشتند چه جانسوز
آن سینه زنان حرمش دسته به دسته
میگویم و میدانم از این کوچه تاریک
راهی است به سرمنزل دلهای شکسته
در روز جزا جرئت برخواستنش نیست
پایی که به آن زخم عبوری ننشسته
قسمت نشود روی مزارم بگذارند
سنگی که گل لاله به آن نقش نبسته
🔹️آخرین قسمت کتاب سه دقیقه درقیامت
تهیه و تنظیم:فاطمه رضایی
#تبینگری #نظام_تبیین #جهاد_تبیین #سیر_مطالعاتی
ــــــــــــــــــــــــ
#لبیک_یا_زینب
🌐 مبلغات شبکه ساز
@nahzattabeen
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 #پادکست
مدت: ۴ دقیقه
چرا حجاب داری؟ 🤦♂
پیرسینگ درد داره خداییش!😕
سهم من از پورن نگاری مردان هرزه!!❌
توی این پادکست توضیح دادیم که فرق دیدگاه محجبه ها و غیر محجبه ها چیه؟
دوست داری تو کدوم دسته باشی؟
#نشرحداکثری
ــــــــــــــــــــــــ
#لبیک_یا_زینب
🌐 مبلغات شبکه ساز
@nahzattabeen
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬مغز فندقی ها
🖊بعضیام هستن هر اتفاق خوبی میفته با هزار بهونه الکی میخوان زشت نشونش بدن...
فقط کافیه حرفهای ناامیدکننده بزنی تا حسابی مشتریت بشن!!!
#حامی
ــــــــــــــــــــــــ
#لبیک_یا_زینب
🌐 مبلغات شبکه ساز
@nahzattabeen
🔴 شیخ رجب علی خیاط و زنی آتشین!
✍️ فـرزند شیخ رجبعلی خیاط
میگوید پدرم چیزهایی میدید
که دیگران نمیدیدند.
🔸یکی از دوستان پدرم نقل میکرد.
یـک روز بـا جـنـاب شـیـخ بـه جـایـی
میرفتیم کـه دیـدم جـنـاب شـیـخ بـا
تعجب و حیرت بـه زنی کـه موی بلند
و لبـاس شیـکی داشـت نگـاه میکنـد.
از ذهنم گـذشت که شیـخ به ما می گوید چشمتان را از نامحرم برگردانید و خود ایشان اینطور نگاه میکند! نگاهی به من کرد و فرمـود: تو هم میخواهی ببینی من چی میبینم؟ ببین! نگاه کردم دیـدم همینطور از بـدن آن زن مثل سُرب گـداخته، آتش و سرب مذاب به زمین میریزد و آتش او به کسانی که چشم هایشان به دنبـال اوست سـرایت میکند.
🔹شیـخ رجبعلی فرمـود این زن راه
میرود و روحـش یقـه مرا گـرفته او
راه میرود و مـردم را هـمـینـطـور با
خـودش به آتش جهنـم میبَرَد.
📚 کتاب بوستان حجاب ص ۱۰
ــــــــــــــــــــــــ
#لبیک_یا_زینب
🌐 مبلغات شبکه ساز
@nahzattabeen