فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴اینجا تهران نیست که ورود پلیس به دانشگاه ممنوع باشد اینجا آمریکاست و پلیس در کلاس درس در حال دستگیری یک دانشجو ی دختر در دانشگاه است!
🔹خشونت پلیس و بی تفاوتی سایر دانشجویان هم دیدنی است!
🔸بی تفاوتی رسانه ها و افکار عمومی آمریکایی ها هم قابل تامل است.
🔹براستی اگر چنین اتفاقی در یک دانشگاه دورافتاده ایران می افتاد چه اتفاقی میافتاد!؟
اقتدار پلیس ایران رو احیا کنید
#حرف_آورد
ــــــــــــــــــــــــ
#لبیک_یا_زینب
🌐 مبلغات شبکه ساز
@nahzattabeen
بسم الله الرحمن الرحیم
قسمت بیست و سوم
🌷سه دقیقه در قیامت🌷
🔷️ یا زهرا 🔷️
🔷خیلی سخت بود. حساب و کتاب خیلی دقیق ادامه داشت. ثانیه به ثانیه را حساب می کردند.
زمانهایی که باید در محل کار حضور داشته باشم را خیلی بادقت بررسی می کردند که به بیت المال خسارت زده ام یا نه!؟ خدا را شکر این مراحل به خوبی گذشت. زمانهایی را که در مسجد و هیئت حضور داشتم محاسبه کردند و گفتند عمرت را اینگونه گذراندی که جزو عمرت محاسبه نمی کنیم. یعنی بازخواستی ندارد و میتوانی به راحتی از این دو سال بگذری
🔷 در آنجا برخی دوستان همکارم و حتی برخی آشنایان را میدیدم، بدن مثالی آنهایی را در آنجا میدیدم که هنوز در دنیا بودند! می توانستم مشکلات روحی و اخلاقی آنها را ببینم عجیب بود که برخی از دوستان همکارم را دیدم که به عنوان شهید راهی برزخ میشدند و بدون حساب و بررسی اعمال به سوی بهشت برزخی میرفتند چهره خیلی از آنها را به خاطر سپرد
🔷️جوانی که پشت میز بود دوستانت، شهادت را نوشته اند به شرطی که خودشان با اعمال ،اشتباه توفیق شهادت را از بین نبرند به جوان پشت میز اشاره کردم و :گفتم چکار می توانم بکنم که من هم توفیق شهادت داشته باشم.
🔷️او هم اشاره کرد و گفت در زمان غیبت امام عصر (عج) زعامت و رهبری شیعه با ولی فقیه است. پرچم اسلام به دست اوست. همان لحظه تصویری از ایشان را .دیدم عجیب اینکه افراد بسیاری که آنها را میشناختم در اطراف رهبر بودند و تلاش می کردند تا به ایشان صدمه بزنند اما نمی توانستند من اتفاقات زیادی را در همان لحظات دیدم و متوجه آنها شدم اتفاقاتی که هنوز در دنیا رخ نداده بود!
🔷️خیلی ها را دیدم که به شدت گرفتار هستند. حق الناس میلیونها انسان به گردن داشتند و از همه کمک میخواستند اما هیچ کس به آنها توجه نمی کرد. مسئولینی که روزگاری برای خودشان، کسی بودند و با خدم و حشم فراوان مشغول گذران زندگی بودند، حالا غرق در گرفتاری بودند و به همه التماس می کردند.
🔷️بعد سؤالاتی را از جوان پشت میز پرسیدم و او جواب داد مثلاً درمورد امام عصر (عج) و زمان ظهور پرسیدم ایشان :گفت باید مردم از خدا بخواهند تا ظهور مولایشان زودتر اتفاق بیفتد تا گرفتاری دنیا و آخرتشان برطرف شود اما بیشتر مردم با وجود مشکلات امام زمان (عج) را نمیخواهند اگر هم بخواهند برای حل گرفتاری دنیایی به ایشان مراجعه میکنند بعد مثالی زد و گفت مدتی پیش مسابقه فوتبال بود بسیاری از مردم در مکانهای
مقدس امام زمان (عج) را برای نتیجه این بازی قسم میدادند! من از نشانه های ظهور سؤال کردم. از اینکه اسراییل و آمریکا مشغول دسیسه چینی در کشورهای اسلامی هستند و برخی کشورهای به ظاهر اسلامی با آنان همکاری میکنند و...
🔷️جوان پشت میز لبخندی زد و :گفت نگران نباش اینها کفی بر روی آب هستند نیست و نابود میشوند شما نباید سست شوید نباید ایمان خود را از دست دهید. مگر به آیه ی ۱۳۹ سوره آل عمران دقت نکرده ای: «وَلا تَهنُوا وَلا تَحزَنوا و انتم الاعلون إِن كُنتُم مُؤْمِنِين»
🔷️در این آیه خداوند متعال می فرماید سُست نشوید و غمگین نباشید، شما اگر ایمان داشته باشید برترین گروه انسانها هستیدنکته دیگری که آنجا شاهد بودم انبوه کسانی انبوه کسانی بود زندگی دنیایی خود را تباه کرده بودند آن
هم فقط به خاطر دوری از انجام دستورات !
🔷️ جوان گفت آنچه حضرت حق از طریق معصومین برای شما فرستاده ،است در درجه اول زندگی دنیایی شما را آباد میکند و بعد آخرت را میسازد. مثلاً به من :گفتند اگر آن رابطه پیامکی با نامحرم را ادامه میدادی گناه بزرگی در نامه عملت ثبت میشد و زندگی دنیایی تو را تحت الشعاع قرار میداد
🔷️در همین حین متوجه شدم که یک خانم با شخصیت و نورانی پشت سر من البته کمی با فاصله ایستاده اند از احترامی که بقیه به ایشان گذاشتند متوجه شدم که مادر ما حضرت فاطمه زهرا هستند. وقتی صفحات آخر کتاب اعمال من بررسی میشد و خطا و اشتباهی در آن مشاهده میشد خانم روی خودش را بر میگرداند. اما وقتی به عمل خوبی میرسیدیم با لبخند رضایت ایشان همراه بود. تمام توجه من به مادرم حضرت زهرا بود. من در دنیا ارادت ویژه ای به بانوی دو عالم داشتم مرتب در ایام فاطمیه روضه خوانی داشتیم و سعی میکردم که همواره به یاد ایشان باشم
🔷️ ناگفته نماند که جد مادری ما از علما و سادات بوده و ما نیز از اولاد حضرت زهرا یا به حساب میآمدیم حالا ایشان در کنار من حضور داشت و شاهد اعمال من بود نه فقط ایشان که تمام معصومین را در آنجا مشاهده کردم برای یک شیعه خیلی سخت است که در زمان بررسی اعمال امامان معصوم االسلام در کنارش باشند و شاهد اشتباهات و گناهانش باشند. از اینکه برخی اعمال من معصومین را ناراحت میکرد میخواستم از خجالت آب شوم.
🔷️خیلی ناراحت بودم بسیاری از اعمال خوب من از بین رفته بود چیز زیادی در کتاب اعمالم نمانده بود برای یک لحظه نگاهم به دنیا و به منزل خودمان
افتاد همسرم که ماه چهارم بارداری را میگذراند بر سر سجاده نشسته بود و با چشمانی ،گریان خدا را به حق سرت زهرا قسم میداد که من بمانم نگاهم به سمت دیگری رفت داخل یک خانه در محله خود ما دو کودک یتیم خدا را قسم میدادند که من برگردم
🔷️ آنها به خداگفتند خدایا ما نمی خواهیم دوباره یتیم شویم این را بگویم که خدا توفیق داد که هزینه های این دو کودک یتیم را می دادم و سعی میکردم برای آنها پدری کنم آنها از ماجرای عمل خبر داشتند و همینطور با گریه از خدا میخواستند که من زنده بمانم. به جوانی که پشت میز بود گفتم دستم خالی است. نمیشود
کاری کنی که من برگردم؟ نمیشود از مادرمان حضرت زهرا بخواهی که مرا شفاعت کند
شاید اجازه دهند تا من برگردم و حق الناس را جبران کنم یا کارهای خطای گذشته را اصلاح کنم جوابش منفی بود اما باز اصرار کردم گفتم از مادرمان حضرت زهرا بخواه که مرا شفاعت کنند
🔷️لحظاتی بعد جوان پشت میز نگاهی به من کرد و گفت به خاطر اشکهای این کودکان یتیم و به خاطر دعاهای همسرت و دختری که در راه داری و دع
ای پدر و مادرت حضرت زهرا الا شما را شفاعت نمود تا برگردی به محض اینکه به من گفته شد: «برگرد» یکباره دیدم که زیر پای من خالی !شد تلویزیونهای سیاه و سفید قدیمی وقتی خاموش میشد حالت خاصی داشت چند لحظه طول میکشید تا تصویر محو شود مثل همان حالت پیش آمد و من یکباره رها شدم ...
🖇........✏..........ادامه دارد
تهیه ووتنظیم:فاطمه رضایی
#تبینگری #سیر_مطالعاتی #جهاد_تبیین #نظام_تبیین
ــــــــــــــــــــــــ
#لبیک_یا_زینب
🌐 مبلغات شبکه ساز
@nahzattabeen
👆احمد نادری، عضو هیات رئیسه مجلس شواری اسلامی
ــــــــــــــــــــــــ
#لبیک_یا_زینب
🌐 مبلغات شبکه ساز
@nahzattabeen
💣 *فراخوان جذب نیرو - ۱۴۰۲*
🔻 مجموعهای فرهنگی و انقلابی، جهت تکمیل کادر اطلاعرسانی نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران نیاز به نیرو با شرایط ذیل دارد:
〰 فعال فرهنگی و مذهبی
〰 سن بین ۱۶ تا ۳۲ سال
〰 تعهد کاری ۱۴ روزه (۸ صبح تا ۲۱)
〰 برخورداری از حقوق مناسب 😊
〰 ساکن تهران
⏳ *مهلت ثبت نام* یکشنبه ۱۰ اردیبهشت ماه
🔺 *ثبت نام*
ketabika.com/registerform
*📞 ۰۹۱۲۶۶۴۸۸۰۲ *
#جهاد_تبیین
#کتاب_خوب
بسم الله الرحمن
قسمت بیست و سوم
🌷سه دقیقه درقیامت🌷
🔹️بازگشت🔹
🔹️کمتراز لحظه ای دیدم روری تخت بیمارستان خوابیده ام ان وتیم پزشکی مشغول زدن شوک یزقی به من. هستند. دستگاه شوک را چندبار به بدن من وصل کردند وبه قول خودشان.بیمار احیا شد.روح به جسم برگشته بود. حالت خاصی داشتم.هم خوشحال بودم که دوباره مهلت یافته ام وهم ناراحت بودم که ازآن وادی نور. دوباره به این دنیا فانی برگشته ام.پزشکان بعد مدتی کار خودشان را تمام کردند.درواقع غده خارج شده بود ودر مراحل پایانی عمل بود که من سه دقیقه
دجار ایست قلبی شدم بعد هم باایجاد شوک.مرا احیا کردند.
🔹️من درتمام آن لحظات.شاهد کارهایشان بودم پس از اتمام کارمرا به اتاق مجا ور جهت ریکاوری انتقال داده وپس،از ساعتی.کم کم اثر بی هوشی رفت ودردورنج دوباره به بدنم برگشت.حالم بهتر شد وتوانستم چشم راستم را باز کنم .اما نمی خواستم حتی برای لحظه ای از آن لحظات زیبا دور شوم.من دراین ساعات.تمام خاطراتی که از آن سفر معنوی داشتم .را با خودم مرور می کردم.چقدرسخت بود. چه شرایطی سخیتی را طی کردم من بهشت برزخی را باتمام نعمت هایش دیدم.من افزاد گرفتار را دیدم من تاچند قدمی بهشت رفتم.من مادرم حضرت زهرا(س)را باکمی فاصله مشاهده کردم من یقین کردم که درآن سوی هستی.مادر ما چه مقامی دارد. برایم تحمل دنیا واقعَا سخت بود.
🔹️دقایقی بعد.پرستار وارد سالن شدند تا مرا به بخش منتقل کنند آنها می خواستتد تخت چرخدار مرا با آسانسور منتقل کنند .همین که از دورآمدند مشاهده چهری یکی از،آنان واقعَاََ وحشت کردم.من اورامانند یک گرگ میدیدم که به من نزدیک میشد! مرا به بخش منتقل کردند.برادروبرخی از دوستانم بالای سرم بودند.یکی دو نفری ازبستگان ما می خداستند به دیدنم بیایند.آنها از منزل خارج شده وبه سمت بیمارستان در راه بودند من این را به خوبی متوجه شدم! یکباره از دیدن چهره باطنی آنها وحشت کردم.بدنم لرزید به یکی از همراهانم گفتم: تماس بگیر وبگو فلانی برگرده تحمل هیچکس را ندارم.احساس می کردم که باطن بیشتر افراد برایم نمایان است.باطن اعمال ورفتارو...
🔹️به غذایی که برایم می آورند نگاه نمی کردم.می ترسیدم باطن غذا را ببینم اما از زور گرسنگی مجبور بودم بخورم.دوست نداشتم هیچکس رانگاه کنم. برخی از ازدوستان آمده بودند.تا من تنها نباشم.اما نمی دانستند که وجود انها مرا بیشتر تنها می کرد! بعد ظهر تلاش کردم تا روی خودم را به سمت دیوار برگردانممی خواستم هیچ کس را نبینم.اما یکباره باچیزی مواجع شدم که رنگ از چهره ام پرید.من صدای تسبیح خدا را از در ودیوار می شنیدم.دو سه نفری که همراه من بودند.به توصیه پزشک اصرارمی کردند که من چشمانم را باز کنم.اما نمی دانستند که من از دیدن چهره اطرافیان ترس دارم وبرای َهمین چشمانم را باز نمی کنم.آن روز در بیمارستان.بادعا والتماس از خدا خواستم که این حالت بر داشته شود. من نمی توانستم اینگونه ادامه دهم بااین وضعیت.حتی با برخی نز،دیکان خودم نمی توانستم صحبت کرده وارتباط بگیرم!
🔹️خدارا شکر این حالت برداشته شد وروال زندگی من به حالت عادی بازگشت.امادوست داشتم تنها باشمدوست داشتم در خلوت خودم.آنچه را درمورد حسابرسی اعمال دیده بودم مرورکنم.تنهایی را دوست داشتم.در تنهایی تمام اتفاقاتی که شاهد بودم را مرور می کردم.چقدر لحظات زیبایی بود. آنجا زمان مطرح نبود.آنجا احتیاج به کلام نبود بایک نگاه آنچه می خواستیم متتقل می شد.آنجا از اولین تا آخرین را میشد مشاهده کرد.من حتی برخی اتفاقات را دیدم که هنوز واقع نشده بود.حتی در آن زمان برخی مسائل را متوجه شدم که گفتنی نیست.من در آخرین لحظات حضور درآن وادی.برخی دوستان وهمکارانم را مشاهده کردم که شهید شده بودند می خواستم بدانم این ماجرا رخ داده یا نه ؟!از همان بیمارستان توسط یکی از بستگان تماس گرفتم وپیگیری کردم وجویای سلامتی انها شدم چند تایی را اسم بردم.
🔹️گفتند: نه.همه رفقای شما سالم هستند.تعجب کردم.پس منظور از این ماجرا چه بود؟ من آنها را در حالی که باشهادت وارد بززخ می شدند مشاهده کردم.چند روزی بعد عملوقتی حالم کمی بهتر شد مرخص شدمامافکرم.به شدت مشغول بود.چرا من برخی دوستانم که الان مشغول کار ر اداره هستند را درلباس شهادت دیدم؟ یک روز برای اینکه حال وهوایم عوض شود باخانم وبچه ها برای خرید به بیرون رفتیم.به محض اینکه وارد بازار شدم.پسر یکی از دوستان را دیدم که از کنار ما ردشد وسلام کرد.رنگم پرید!به همسرم گفتم: این مگه فلانی نبود؟!همسرم که متوجه نگرانی من شده بودگفت: چی،شده آره خودش،بود ! این جوان اعتیاد داشت ودائم دنبال کارهای خلاف بود.برای به دست اوردن پول موادهمه کاری میکرد
🔹️گفتم: این مگر نمرده؟ من خودم دیدمش که اضاع واحوالش خیلی خراب بود مرتب به ملائک خدا التماس می کرد حتی من علت مرگش را هم می دانم خانم من با لبخند گفت: مطمئن هستی که اشتباه ندیدی؟
️حال علت مرگش چی بود، گفتم:اون بالای دکل.مشغول دزدیدن کابل های،فشاز قوی برق بوده که برق اون رو میگیره وکشته می شه.خانم من گفت :فعلاََکه سالم وسرحال بود.ان شب وقتی برگشتیم خونه خیلی فکر کردم پس اون چیزهایی که من دیدم نکنه توهم بوده؟! دوسه روز بعد خبر مرگ آن جوان پخش،شد.بعد هم تشییع جنازه ومراسم ختم همان جوان برگزار شد!
🔹️من مات وحیران مانده بودم که چی شد؟ از دوست دیگری که باخانواده آن ها فامیل بود سوال کردم علت مرگ این جوان چی بود گفت : بنده خدا تصادف کرده.من بیشتر توی فکر فرو رفتم.امامن خودم این جوان را دیدم.اودر حال و وروز خوشی نداشت.اعمال وگناهان وحق الناس و ....حسابی گرفتارش کرده بودبه همه التماس می کرد تا کاری برایش انجام دهندچند روز بعد.یکی از بستگان به دیدنم آمد.ایشان دراداره برق اصفهان مشغول به کار بود لابه لای صحبت ها گفت: چند روز قبلیک جوان رفته بود بالای دکل برق تا کابل فشاز قوی رو قطع کنه وبدزده.ظاهراََ اعتیاد داشته وقبلاََ هم از این کارها می کرده.همون بالا برق خشکش می کنه ومثل یه تیکه چوب پرت می شه پایین. خیره شده بودم به صورت این مهمان وگفتن: فلانی رو می گی؟ گفت: بله خودشه پرسیدم شما مطمئنی هستی ؟ گفت: آره خودم اومدم بلا سرش.اما خانواده اش چیز دیگه ای گفتند:
🖇..........✏..........ادامه دارد
تهیه و تنظیم:فاطمه رضایی
#جهاد_تبیین #تبینگری #سیر_مطالعاتی #نظام_تبیین
ــــــــــــــــــــــــ
#لبیک_یا_زینب
🌐 مبلغات شبکه ساز
@nahzattabeen
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ همه ما مدیون کارگرانیم.
#روز_کارگر_مبارک
✅ کارگران عزیز ستون اصلی خیمه تولید کشور هستند.
🟢 قدر آنها را بدانیم و زحماتشان را جبران کنیم.
#روز_کارگر_مبارک
❤️ دست هایت که آینه تلاش روزگارند، پر برکت باد.
❣توان دست هایت را می ستایم.
روزت مبارک
#روز_کارگر_مبارک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕ ارزش کارگر ارزش حیات جامعه است.
۱۴۰۲/۰۲/۰۹ دیدار کارگران با رهبر انقلاب
#کارگر_ایرانیم
بسم الله الرحمن الرحیم
قسمت بیست و چهارم
سه دقیقه درقیامت🌷
🔹️بازگشت🔹
🔹️کمتراز لحظه ای دیدم روری تخت بیمارستان خوابیده ام ان وتیم پزشکی مشغول زدن شوک یزقی به من. هستند. دستگاه شوک را چندبار به بدن من وصل کردند وبه قول خودشان.بیمار احیا شد.روح به جسم برگشته بود. حالت خاصی داشتم.هم خوشحال بودم که دوباره مهلت یافته ام وهم ناراحت بودم که ازآن وادی نور. دوباره به این دنیا فانی برگشته ام.پزشکان بعد مدتی کار خودشان را تمام کردند.درواقع غده خارج شده بود ودر مراحل پایانی عمل بود که من سه دقیقه
دجار ایست قلبی شدم بعد هم باایجاد شوک.مرا احیا کردند.
🔹️من درتمام آن لحظات.شاهد کارهایشان بودم پس از اتمام کارمرا به اتاق مجا ور جهت ریکاوری انتقال داده وپس،از ساعتی.کم کم اثر بی هوشی رفت ودردورنج دوباره به بدنم برگشت.حالم بهتر شد وتوانستم چشم راستم را باز کنم .اما نمی خواستم حتی برای لحظه ای از آن لحظات زیبا دور شوم.من دراین ساعات.تمام خاطراتی که از آن سفر معنوی داشتم .را با خودم مرور می کردم.چقدرسخت بود. چه شرایطی سخیتی را طی کردم من بهشت برزخی را باتمام نعمت هایش دیدم.من افزاد گرفتار را دیدم من تاچند قدمی بهشت رفتم.من مادرم حضرت زهرا(س)را باکمی فاصله مشاهده کردم من یقین کردم که درآن سوی هستی.مادر ما چه مقامی دارد. برایم تحمل دنیا واقعَا سخت بود.
🔹️دقایقی بعد.پرستار وارد سالن شدند تا مرا به بخش منتقل کنند آنها می خواستتد تخت چرخدار مرا با آسانسور منتقل کنند .همین که از دورآمدند مشاهده چهری یکی از،آنان واقعَاََ وحشت کردم.من اورامانند یک گرگ میدیدم که به من نزدیک میشد! مرا به بخش منتقل کردند.برادروبرخی از دوستانم بالای سرم بودند.یکی دو نفری ازبستگان ما می خداستند به دیدنم بیایند.آنها از منزل خارج شده وبه سمت بیمارستان در راه بودند من این را به خوبی متوجه شدم! یکباره از دیدن چهره باطنی آنها وحشت کردم.بدنم لرزید به یکی از همراهانم گفتم: تماس بگیر وبگو فلانی برگرده تحمل هیچکس را ندارم.احساس می کردم که باطن بیشتر افراد برایم نمایان است.باطن اعمال ورفتارو...
🔹️به غذایی که برایم می آورند نگاه نمی کردم.می ترسیدم باطن غذا را ببینم اما از زور گرسنگی مجبور بودم بخورم.دوست نداشتم هیچکس رانگاه کنم. برخی از ازدوستان آمده بودند.تا من تنها نباشم.اما نمی دانستند که وجود انها مرا بیشتر تنها می کرد! بعد ظهر تلاش کردم تا روی خودم را به سمت دیوار برگردانممی خواستم هیچ کس را نبینم.اما یکباره باچیزی مواجع شدم که رنگ از چهره ام پرید.من صدای تسبیح خدا را از در ودیوار می شنیدم.دو سه نفری که همراه من بودند.به توصیه پزشک اصرارمی کردند که من چشمانم را باز کنم.اما نمی دانستند که من از دیدن چهره اطرافیان ترس دارم وبرای َهمین چشمانم را باز نمی کنم.آن روز در بیمارستان.بادعا والتماس از خدا خواستم که این حالت بر داشته شود. من نمی توانستم اینگونه ادامه دهم بااین وضعیت.حتی با برخی نز،دیکان خودم نمی توانستم صحبت کرده وارتباط بگیرم!
🔹️خدارا شکر این حالت برداشته شد وروال زندگی من به حالت عادی بازگشت.امادوست داشتم تنها باشمدوست داشتم در خلوت خودم.آنچه را درمورد حسابرسی اعمال دیده بودم مرورکنم.تنهایی را دوست داشتم.در تنهایی تمام اتفاقاتی که شاهد بودم را مرور می کردم.چقدر لحظات زیبایی بود. آنجا زمان مطرح نبود.آنجا احتیاج به کلام نبود بایک نگاه آنچه می خواستیم متتقل می شد.آنجا از اولین تا آخرین را میشد مشاهده کرد.من حتی برخی اتفاقات را دیدم که هنوز واقع نشده بود.حتی در آن زمان برخی مسائل را متوجه شدم که گفتنی نیست.من در آخرین لحظات حضور درآن وادی.برخی دوستان وهمکارانم را مشاهده کردم که شهید شده بودند می خواستم بدانم این ماجرا رخ داده یا نه ؟!از همان بیمارستان توسط یکی از بستگان تماس گرفتم وپیگیری کردم وجویای سلامتی انها شدم چند تایی را اسم بردم.
🔹️گفتند: نه.همه رفقای شما سالم هستند.تعجب کردم.پس منظور از این ماجرا چه بود؟ من آنها را در حالی که باشهادت وارد بززخ می شدند مشاهده کردم.چند روزی بعد عملوقتی حالم کمی بهتر شد مرخص شدمامافکرم.به شدت مشغول بود.چرا من برخی دوستانم که الان مشغول کار ر اداره هستند را درلباس شهادت دیدم؟ یک روز برای اینکه حال وهوایم عوض شود باخانم وبچه ها برای خرید به بیرون رفتیم.به محض اینکه وارد بازار شدم.پسر یکی از دوستان را دیدم که از کنار ما ردشد وسلام کرد.رنگم پرید!به همسرم گفتم: این مگه فلانی نبود؟!همسرم که متوجه نگرانی من شده بودگفت: چی،شده آره خودش،بود ! این جوان اعتیاد داشت ودائم دنبال کارهای خلاف بود.برای به دست اوردن پول موادهمه کاری میکرد
🔹️گفتم: این مگر نمرده؟ من خودم دیدمش که اضاع واحوالش خیلی خراب بود مرتب به ملائک خدا التماس می کرد حتی من علت مرگش را هم می دانم خانم من با لبخند گفت: مطمئن هستی که اشتباه ندیدی؟
️حال
علت
مرگش چی بود، گفتم:اون بالای دکل.مشغول دزدیدن کابل های،فشاز قوی برق بوده که برق اون رو میگیره وکشته می شه.خانم من گفت :فعلاََکه سالم وسرحال بود.ان شب وقتی برگشتیم خونه خیلی فکر کردم پس اون چیزهایی که من دیدم نکنه توهم بوده؟! دوسه روز بعد خبر مرگ آن جوان پخش،شد.بعد هم تشییع جنازه ومراسم ختم همان جوان برگزار شد!
🔹️من مات وحیران مانده بودم که چی شد؟ از دوست دیگری که باخانواده آن ها فامیل بود سوال کردم علت مرگ این جوان چی بود گفت : بنده خدا تصادف کرده.من بیشتر توی فکر فرو رفتم.امامن خودم این جوان را دیدم.اودر حال و وروز خوشی نداشت.اعمال وگناهان وحق الناس و ....حسابی گرفتارش کرده بودبه همه التماس می کرد تا کاری برایش انجام دهندچند روز بعد.یکی از بستگان به دیدنم آمد.ایشان دراداره برق اصفهان مشغول به کار بود لابه لای صحبت ها گفت: چند روز قبلیک جوان رفته بود بالای دکل برق تا کابل فشاز قوی رو قطع کنه وبدزده.ظاهراََ اعتیاد داشته وقبلاََ هم از این کارها می کرده.همون بالا برق خشکش می کنه ومثل یه تیکه چوب پرت می شه پایین. خیره شده بودم به صورت این مهمان وگفتن: فلانی رو می گی؟ گفت: بله خودشه پرسیدم شما مطمئنی هستی ؟ گفت: آره خودم اومدم بلا سرش.اما خانواده اش چیز دیگه ای گفتند:
🖇..........✏..........ادامه دارد
تهیه و تنظیم:فاطمه رضایی
#جهاد_تبیین #تبینگری #سیر_مطالعاتی #نظام_تبیین
ــــــــــــــــــــــــ
#لبیک_یا_زینب
🌐 مبلغات شبکه ساز
@nahzattabeen
بسم الله الرحمن الرحیم
قسمت بیست و پنجم
🌷سه دقیقه درقیامت🌷
🔹️نشانه🔹️
🔹️پس از ماجرایی که برای پسر معتاد اتفاق افتاد.نفهمیدم
که من برخی از اتفاقات آینده را هم دیده ام . نمی دانستم چطور ممکن است.لذا خدمت یکی از علما رفتم واین موارد را مطرح کردم ایشان هم اشاره کرد که در این حالت مشکافه که شما بودی.بحث زمان ومکان مطرح نبوده.لذا بعید نیست که برخی موارد مربوط به آینده را دیده باشی.بعد این صحبت.یقین کردم که ماجرای شهادت برخی همکاران من اتفاق خواهد افتاد.
🔹️یکی دوهفته بعد از بهبودی من.پدرم در اثر سانحه مصدوم شد وچند روز بعد.دار فانی را وداع گفت: خیلی ناراحت بودم.اما یاد حرف عموی خدا بیامرزم افتاده ام که گفت: این باغ برای من وپدرت هست وبه زودی به ما ملحق می،شود.دریکی از،روزهای دوران نقاهت.به شهرستان دوران کودکی ونوجوانی سر زدم.به سراغ مسجد قدیمی محل رفتم ویاد وخاطرات کودکی ونوجوانی.برایم تداعی شد.یکی از پیرمردهای قدیمی مسجد را دیدم.سلام وعلیک کردیم وبرای نماز وارد مسجد شدیم.
🔹️یکباره یاد صحنه هایی افتادم که ازحساب وکتاب اعمال دیده بودم. یادآن پیرمردی که به من تهمت زده بود وبه خاطررضایت منثواب حسینیه اش رابه من بخشید.این افکار وصحنه ناراحتی آن پیرمرد..همینطور در مقابل چشمانم بود. با خودم گفتم:باید پیگیری کنم وببینم این ماجراتاچه حد صحت دارد.هر چند می دانستم که مانند بقیه موارد.این هم واقعی است.اما دوست داشتم حسینیه ای که به من بخشیده شد را از نزدیک ببینم.به آن پیرمرد گفتم:فلانی رو یادتون هست.همون که چهار سال پیش مرحوم شد؟گفت بله .،خدا نور به قبرش بباره چقدر این مرد خوب بود.این آدم بی سرو صدا کار خیر می کرد.آدم درستی بود.مثل اون حاجی کم پیدا می شه. گقتم:بله.اماخبر داری این بنده خدا چیزی تو این شهر وقف کرده؟مسجد حسینیه؟!گفت: نمی دانم .ولی فلانی خیلی باهاش رفیق بود.اون حتماََ خبر داره الان هم توی مسجد نشسته.
بعد نماز سراغ همان شخص رفتیم.ذکر خیر آن مرحوم شد وسوالم را دوباره پرسیدم. این بنده خدا چیزی وقف کرده؟ این پیرمرد گفت: خدا رحمتش کنه.دوست نداشت کسی خبر دار بشه.اما چون از دنیا رفته به شما می گویم.ایشان به سمت چپ مسجد اشاره کردوگفت،: این حسینیه رو می بینی که اینجا ساخته شده.همان حاج آقا که ذکر خیرش روکردی این حسینیه رو ساخت ووقف کرد.نمی دونی چقدر این حسینیه خیروبرکت داره.الان هم داریم بنایی می کنیم.ودیوار حسینیه رو بر می داریم وملحقش میکنیم به مسجد تا فضا برای نماز بیشتر بشه.
🔹️من بدون اینکه چیزی بگم.جواب سوالم رو گرفتم.بعد نماز سری به حسینیه ام زدم وبرگشتم شب با همسرم صحبت می کردیم.خیلی از مواردی که برای من پیش آمده بود باور کردنی نبود.بعد به همسرم که ماه چهارم بارداری را پشت سر گذاشنه بود گفتم: راستی خانم.من قبل از اینکه بیمارستان بروم.باهم سونوگرافی رفتیم وگفتند که بچه ما پسر است درسته ؟! گفت آره.برگه اش رو دارم. کمی سکوت کردم وبالبخند به خانمم گفتم: اما اون لحظه آخر به من گفتند: به خاطر دعاهای همسرت ودختری که تو راه داری شفاعت شدی.به همسرم گفتم: این هم یک نشانه است.اگه این بچه دختر بود معلوم می شه که تمام این ماجراها صحیح بوده.ودرپاییز همان سال دخترم به دنیا آمد.
🔹️اما جدای از این موارد.تنها چیزی که پس از بازگشت.ترس شدیدی.درمن ایجاد می کرد وتا چند سال مرا اذیت می کرد.ترس از حضور در قبرستان بود! من صداهای وحشتناکی می شنیدم که خیلی دلهره آور وترسناک بود.اما این مسئله اصلاََ درکنار مزار شهدا اتفاق نمی افتاد.در آنجا آرامش بود وروح معنویت که دروجود انسانها پخش می شد.
🔹️امانکته مهم دیگری را که باید اشاره کنم این است که: من در کتاب اعمالم ودر لحظات آخر حضور درآن دنیا.میزان عمر خودم را که اصافه شده بود مشاهده کردم.به من چند سال مهلت دادند که آن هم به پایان رسیده! من اکنون در وقت های اضافه هستم! اما به من گفتند: مدت زمان که شما برای صله رحم ودیدار والدین ونز دیکانت می گذاری جزو عمر شما محسوب نمی شود.همچنین زمانی که مشغول بندگی خالصانه خداوند یازیارت اهل بیت هستی جزو این مقدار عمر شما حساب نمی شود.
تهیه و تنظیم:فاطمه رضایی
🖇...........✏..........ادامه دارد
#تبینگری #سیر_مطالعاتی #نظام_تبیین #جهاد_تبیین
ــــــــــــــــــــــــ
#لبیک_یا_زینب
🌐 مبلغات شبکه ساز
@nahzattabeen
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬نسخه پیچی خارجی
🖊حالا که بحث رای مردم و رفراندومه، بریم ببینیم کدوم کشور رفراندوم برگزار کرده!!!
کاری از مجموعه حامی
ــــــــــــــــــــــــ
#لبیک_یا_زینب
🌐 مبلغات شبکه ساز
@nahzattabeen
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ارزش کارگر ارزش حیات جامعه است. ۱۴۰۲/۰۲/۰۹ دیدار کارگران با رهبر انقلاب
#کارگر_ایرانیم
ــــــــــــــــــــــــ
#لبیک_یا_زینب
🌐 مبلغات شبکه ساز
@nahzattabeen
افسران پیشرفت کشور
معلّمان، افسران سپاه پیشرفت کشورند. اگر حرکت عمومیِ پیشرفت کشور را به حرکت یک سپاه بخواهیم تشبیه بکنیم، افسران جوانِ این مجموعه عبارتند از معلّمان عزیز؛
مقام معظم رهبری
🏞️ #پوستر #معلم
ــــــــــــــــــــــــ
#لبیک_یا_زینب
🌐 مبلغات شبکه ساز
@nahzattabeen
🏞️ #پوستر | مثل شمع |
شمع مي سوزد و روشني مي بخشد، اما معلم مي سوزد و مي سازد انسانها را و روشني مي بخشد ذهن هاي تار و انديشه ها را بارور مي كند، چراغ راه هدايت مي شود و آيه هاي مهرباني و دانايي را زمزمه مي كند در گوش و جانت.
#روز_معلم
ــــــــــــــــــــــــ
#لبیک_یا_زینب
🌐 مبلغات شبکه ساز
@nahzattabeen
♨️مسخره اندر مسخره...
📍حماقت اول این که اسم حیوان در حال انقراض رو گذاشتن #ایران ؛ حماقت دوم از روی شکم ورم کرده، با ذوقزدگی وعدهی حاملگی دادن؛ حماقت سوم تا امروز بدون انجام سونوگرافی صبر کردن برای زایمان، حالا میگن چربی شکمی بوده نه بارداری!
📍بیشعوری درد بیدرمانی است...
🖋 محمد جوانی
🧠⚔علوم و جنگ شناختی | جوانی
@Cwarfare