باباابوتُرابَم|نَجَفستآن:)💛🇵🇸
🏴روضهای کمتر شنیده شده از مصیبت حضرت علی اکبر علیهالسلام 🔸فرازی از زیارتنامه حضرت علی اکبر از لسا
زیباتر از علی کسی از اهل بیت وحی
جان در رهِ امامِ زمانش نمیدهد...
بر زمین میایستی... از ماه کمتر نیستی
کیستی ای "نام" در ابعاد دفتر نیستی؟
کیستی با هیچ مضمونی برابر نیستی؟
کیستی گر معنی الله اکبر نیستی؟
شعر نازل شد ولی دفتر به شک افتاده است
مینویسم اکبر و جوهر به شک افتاده است
آسمان، خورشید، ماه، اختر به شک افتاده است
در میان معرکه لشکر به شک افتاده است
کیستی تکبیر میگویی؟ پیمبر نیستی؟
مرگ دارد با دم تیغت تفاهم میکند
مرد جنگی با نگاهت دست و پا گم میکند
جسم خود را بر زمین بی جان تجسم میکند
ای که با هر اخم تو لشکر تلاطم میکند
کیستی هو میکشی؟ ای مرد! حیدر نیستی؟!
آمدی و وحشت تکرار دارند از علی
انتظار ضربتی دشوار دارند از علی
خاطراتی زخمی و خونبار دارند از علی
این جماعت کینهی بسیار دارند از علی
کاش میگفتی امیر بدر و خیبر نیستی...
در نبردت یک نفر با قصد قربت آمده
یک نفر در حسرت مشتی غنیمت آمده
یک نفر دنبال اثبات شجاعت آمده
یک نفر هم از سر بغض و حسادت آمده
آمده ثابت کند آنقدر محشر نیستی
تاختی و دست و پا از تن جدا کردی و بعد
هر کس آمد تیغ را در سینه جا کردی و بعد
پشت هم صد جسم را بی جان رها کردی و بعد
پیش چشم کورشان محشر به پا کردی و بعد
بر دهانش زد هر آنکس گفت حیدر نیستی
باد زد در دشت... کاغذهای دفتر شد تنت
جای ثبت یادگاریهای لشکر شد تنت
چند لحظه طی شد و یک شکل دیگر شد تنت
کم شد و هی کم شدو...آنقدر کمتر شد تنت-
من به شک افتادهام آیا تو اصغر نیستی؟💔
حسن اسحاقی
شرافت مات تشریفات والای علی اکبر
تعالی شمّهای از شأن اعلای علی اکبر
معاد پیچش زلفش نماد محشر کبری
قیامت جلوهای از قد و بالای علی اکبر
تجلّیهای پیغمبر در این آئینه بی وقفه
حرم را میکند محو تماشای علی اکبر
هم آوردی ندارد شیر حق در جنگ رو در رو
هزار الله اکبر، کیست همتای علی اکبر
به یک جولان چشمش قلب اردوگاه دشمن ریخت
عجب شوری به پا کرده است غوغای علی اکبر
نه تنها بهر استقبال از او پیغمبر آمادهست
خدا آغوش واکرده مهیّای علی اکبر
اگرچه حاصل عمرحسین از دست رفت اما
به رسم صبر تاب آورد تا پای علی اکبر
غم فرزند سنگین است، تا میشد تحمل کرد
ولی آخر به خاک افتاد بابای علی اکبر
به خاک افتاد طوریکه همه گفتند دق کرده
به خاک افتاد بین ارباً اربای علی اکبر
حسین افتاد از پا موقعی که دید افتاده
شکافی بین ابروهای زیبای علی اکبر
مسیحا آفرین آهی کشید و از نفس افتاد
خدایا کاش امکان داشت احیای علی اکبر
علی را تکه تکه از تمام دشت آوردند
ولی کامل نشد انگار اعضای علی اکبر
تنش را در عبا چیدند پیش چشم بابایش
عموعباس با دیگر عموهای علی اکبر
وحالا بین دارالحرب دور عمهی سادات
بنی هاشم همه جمعند، منهای علی اکبر
مصطفی متولی
قسم بر چهرهی چون #ماه تابانِ علی اکبر
جهان دیگر نخواهد دید همسانِ علی اکبر..
حسین بن علی کار تمام نوکرانش را
سپرده از سرِ رحمت به دستان علی اکبر...
#آقازاده
#حضرت_333
#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
#مرور_خاطراتِ_عسلی
#کربلا
اللهمعجللولیکالفرجبهحقعمهیسادات
@najafestan
12.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با اختلاف قشنگ ترین #دوربین_مخفی بود که تا الان دیدم :)))❤️🩹✨
هدایت شده از اهل بیت مدیا
🖼 #عکس ؛ #استوری ؛ #پس_زمینه_موبایل ؛ #پس_زمینه
خودت بگو بدنت را چگونه جمع کنم؟
پر از علی شده خاک تمام دور و برم
کنار جسم تو باید به داد من برسند!
تو این همه شدهای من هنوز یک نفرم
💔 #پوستر؛ یک حسین مانده و یک دشت علیاکبر...
🔗 ایدهپردازی، طراحی و تولید توسط رسانه اهل بیت مدیا
🪧 کیفیت بالا سایز #پس_زمینه_موبایل
🪧 کیفیت بالا سایز #پروفایل
🪧 کیفیت بالا سایز #پس_زمینه
▪️#حضرت_علی_اکبر ؛ #امام_حسین
رسانه اهلبیتمدیا
@AhleBeytMedia
مرحوم شیخ جعفر شوشتری می گوید: سه جا وقتی امام حسین (علیه السّلام)، علی اکبر (علیه السّلام) رو فرستادند، داشت جان می داد:
دفعه ی اول وقتی علی اذن میدان گرفت، خواست بره میدان، رنگ بر صورت حسین (علیه السّلام) نبود، چند قدم پشت سر علی راه می رود، دست به محاسن می کشه، می گوید: «لا حَول و لا قوه الّا بالله… » پسرم! کمی آهسته تر برو، کمی بیشتر نگاهت کنم.
بار دوم، وقتی که برگشت از میدان صدا زد: «یا أَبَتِ الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِی» عطش منو داره می کشه، ابی عبدالله زبان در دهان علی گذاشت، وقتی علی اکبر دید زبان بابا از او خشک تره خجالت کشید، آنجا هم حسین (علیه السّلام) می خواست جان بدهد.
به امام صادق (علیه السّلام) عرض کردند، بهترین نعمات الهی برای یک پدر چیه؟ حضرت فرمودند: بهترین نعمت برای بابا اینه که جوانش بزرگ بشه، پیش او راه بره.
باز از حضرت سؤال کردند، سخت ترین لحظه چیه؟ فرمودند: آن لحظه ای که آن جوان به پیش پدر می خواهد جان بدهد.
بار سوم مرحوم شوشتری می گه آن لحظه ای بود که ابی عبدالله دم در خیمه قدم می زد، (خدایا چه بر سر پسرم می آید) یه دفعه دید صدای علی داره میاد، ناسخ التواریخ می گه، تا صدای علی را شنید سوار اسب شد، به بالای سر علی آمد. وقطّعوهُ سیوفهُ ارباً اربا.
هفت مرتبه صدا زد: ولدی ولدی.
آنجا لشگر یه لحظه فکر کردند حسین(عليهالسلام) جان می ده، گفتند: هم پسر را کشتیم و هم پدر رو، لذا لشگر کف زدند.