eitaa logo
🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
335 دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
161 فایل
یانورَڪُلِّ‌نور...! :)☀️ تا‌ ڪه‌ آید‌ بھـ‌ جهان‌ عشق‌ و امید آورد‌ او بگذرد دوره غــم دورِ جدید آورد اوツ • . شࢪایط ٺبادل وکپے کانال رو بخونید⇩⇩ @sharayetnajvaye_noorr جهٺ انٺقاد وپیشنهاد در خدمٺم⇩⇩ بخاطر دلایلی کلا برداشته شد((:
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
#_پارت_چهل #خاک_های_نرم_کوشک✨ • گروهان آرپی چی زنها🔥 🔥 سید کاظم حسینی🖊_____ جوان رشیدي بود و اسمش
✨ • نسخه ي الهی💔 مجید اخوان🖊______ قاسم از بچه هاي خوب و با معرفت بود. آن وقتها حاجی برونسی فرمانده ي گردان بود و قاسم هم دستیارش. یک روز آمد پیش حاجی و بی مقدمه گفت:«من دیگه نمی تونم کار کنم!» «چرا؟» نشست. سرش را این طرف و آن طرف تکان داد. انگار بخواهد گریه کند، با ناراحتی گفت:«این قدر ذهنم مشغول شده که داره به کارم لطمه می خوره. می ترسم اون جوري که باید، نتونم کار کنم. از من ناراحت نشی حاجی، از من دلگیر نشی ها!» شاید فقط من و حاجی می دانستیم؛ مشکلات شدید خانوادگی گریبانش را گرفته بود. باز شروع کرد به حرف زدن. معلوم بود دل پردردي دارد. حاجی برونسی همه ي هوش و حواسش به حرفهاي او بود. از این موردها تو منطقه زیاد داشتیم. حاجی حکم یک پدر را پیدا کرده بود. همیشه بسیجی ها، حتی آنها که سنشان از حاجی بالاتر بود، می آمدند پیش او و مشکلاتشان را می گفتند. حاجی هم هر کاري از دستش بر می آمد، دریغ نمی کرد. حتی مسؤولین که می آمدند از منطقه خبر بگیرند، مشکلات بعضی ها را واگذار می کرد به آنها که وقتی بر گشتند دنبالش را بگیرند. حرفهاي قاسم هم که تمام شد، حاجی از آیه هاي قرآن و احادیث استفاده کرد و چند تا «راه کار»پیش پاش گذاشت. همیشه تو این طور موارد به بچه ها می گفت: «اولاً من کی هستم که بخوام شما رو راهنمایی کنم؟ دوماً من سوادي ندارم.» رو همین حساب، نسخه هاش همیشه از قرآن و نهج البلاغه و احادیث بود. آن روز هم وقتی صحبتش تمام شد، قاسم آرامش خاصی پیدا کرده بود.مثل غنچه اي که شکفته باشد از پیش ما رفت. فردا تو مراسم صبحگاه گردان، حاجی براي بچه ها سخنرانی کرد. تو صحبتش گریزي زد به قضیه ي دیروز. از قاسم تعریف کرد و با کنایه گفت: «بعضی ها باید از او یاد بگیرن، وقتی که مشکلات داره، نمی آد بگه منو ترخیص کن؛ناراحتی اش از اینه که مبادا به کارش لطمه بخوره.»... بعد از آن چند بار دیگر هم قاسم آمد پیش حاجی به درد و دل کردن. هر بار هم نسخه ي تازه اي می گرفت و می رفت. قاسم که شهید شد، رفتیم مشهد خانه اش.پدر، مادر، برادر و همسرش تو همان خانه زندگی می کردند.وقتی صحبت از اخلاق قاسم شد، همسرش گفت: «من با قاسم مشکلات شدیدي داشتیم، این آخري ها که ایشون می اومد مرخصی، یک حرفهایی می زد که اصلاً اون مشکلات ما همه اش حل شد.یعنی آب ریخت رو آتیش اختلافهایی که ما داشتیم.» شش دنگ حواسم رفته بود به حرفهاي او.ادامه داد:«قاسم این جوري نبود که از این حرفها بلد باشه، از این هنرها نداشت، اگر می داشت قبلاً بر طرف می کرد مشکلات ما رو؛ بالاخره نمی دونم تو جبهه چی بهش یاد دادن، فقط می دونم این که می گن جبهه دانشگاست، واقعاً حرف درستی هست، چون من خودم به عینه دیدم.» ........................................... ✍🏻✨🦋✨🦋✨🦋 لطفا فقط با ذکر و کپی شود در غیر این صورت کپی شرعا جایز نیست.... حواست باشه مومن⛔️ ʝøɪŋ↷ •⎢@motahare313yar⎟• به ๑مطهــره๑ بپیوندید☺️☝️🏻
🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
#_پارت_چهل_و_یک #خاک_های_نرم_کوشک✨ • نسخه ي الهی💔 مجید اخوان🖊______ قاسم از بچه هاي خوب و با معرف
✨ • حاجی را سلام برسانید🖐🏻 مجید اخوان🖊______ قرار بود با لشکر هفتاد و هفت خراسان و یک لشکر دیگر، عملیات ادغامی داشته باشیم.آن موقع فرمانده ي لشکر هفتاد و هفت، جناب سرهنگ صدیقی بود. یک روز جلسه مشترکی باهاشان گذاشتیم. رفتیم اتاق توجیه لشکر 77 و نشستیم به صحبت درباره ي عملیات. اول رده هاي بالا شروع کردند.روي نقشه اي که به دیوار زده بودند، مانور می کردند و حرف می زدند. نوبت رسید به فرمانده تیپها.هم بچه هاي ارتش صحبت کردند، هم بچه هاي سپاه. زمینه ي حرفها، بیشتر رو جنبه هاي کلاسیک و تاکتیکی بود؛ این که مثلاً:ما چند تا پ تانک داریم، دشمن چند تا دارد؛ ما چقدر نیرو داریم، دشمن چقدر؛ آتش چطور باید باشد، چطور مانور کنیم... حاجی برونسی آن موقع فرمانده ي تیپ شده بود، تیپ هجده جوادالائمه (سلام االله علیه).مسؤلیت رکن دوم تیپ هم با من بود. درست نشسته بودم کنارش. بالاخره نوبت رسید به تیپ ما.حاجی بلند شد و رفت جلو. با آن ظاهر ساده و روستایی اش، گیرایی خاصی داشت. همه نگاش می کردند،مخصوصاً من که قلبم تندتر از قبل می زد.از تسلّط بیان و معلومات بالاي حاجی خبر داشتم. ولی تا حالا تو همچین جلسه اي سابقه ي صحبت ازش نداشتم.با خودم گفتم: «حالا حاجی چی می خواد بگه تو این جمع؟» بعد از گفتن مقدمات، مکثی کرد و بعد، اصل حرفش شروع شد: «روقضایاي تاکتیکی، به اندازه ي کافی بحث شد، البته لازم هم بود، ولی دیگه بس باشه.من می خوام با اجازه ي شما، بزنم تو یک کانال دیگه. می خوام بگم خیلی غرور ما رو نگیره!» این را گفت و زد به جنگهاي صدر اسلام، جنگ احد.از غروري که باعث شکست نیروهاي اسلام شد، حرف زد.ادامه داد:«حالا هم تاکتیک و این حرفها خیلی نباید ما رو مغرور کنه.نگید عراق تانک داره ما هم داریم. نگید عراق توپ داره ما هم داریم؛ اول جنگ رویادتون می آد؟ ما چی داشتیم، اون چی داشت یادتون هست چطوري پدرش رو در آوردیم.متأسفانه ما ترکش این جور چیزها رو بعضی وقتها خوردیم. من نمی خوام بگم بحثهاي تاکتیکی به درد نمی خوره، اتفاقاً خیلی هم لازمه، ولی از عقیده و معنویات هم نباید فراموش بشه، از این که اصلاً پایه و اساس و زیر بناي جنگ ما به خاطر چی هست.» همه میخ او شده بودند.او هم هر لحظه گرمتر می شد.خیلی جالب شروع کرد به مقایسه ي سپاه امام حسین (سلام الله علیه)، و سپاه یزید.زد به صحراي کربلا و بعد هم به گودي قتلگاه. جو جلسه یکدفعه از این رو به آن رو شد.تو ظرف چند ثانیه صداي گریه از.هر طرف بلند شد.همه بدون استثناء گریه می کردند، آن هم چه گریه اي! حاجی هنوز داشت حرف می زد.صداش بلند شده بود. «ما هرچه داریم اینهاست، اسلحه و وسیله درسته که باید باشه، ولی اون کسی که می خواد بچکاند ماشه ي آرپی چی رو، اول باید قلبش ازعشق امام حسین (سلام االله علیه) پر شده باشه، اگر این طوري نباشه نمی تونه جلوي تانک «72-T «عراق بند بیاره.»... بالاخره صحبتش تمام شد.حال همه، حال دیگري شده بود.جناب سرهنگ صدیقی از آن طرف اتاق بلند شد آمد پیش حاجی.گرفتش تو بغل و صورتش. را بوسید.چشمهاش اززور گریه سرخ شده بود.با صداي بغض آلودش گفت: «حاج آقا هرچی شما بگی درباره ي تیپ خودت، من دربست همون کارو می کنم.» کمی بعد رفت دست سرهنگ ایرایی را گرفت، فرمانده ي تیپ یکش بود، آمد دستش را گذاشت تو دست حاجی.بهش گفت:«شما با تیپ یک، از این لحظه در اختیار آقاي برونسی هستی، هرچی ایشون گفت مو به مو انجام میدي.» بعد دستش را ول کرد. ادامه داد:«این رو به عنوان یک دستور نظامی به همه ي رده هاي پایین تر هم بگین.» از آن به بعد هر وقت تو لشگر هفتاد و هفت کاري داشتیم، عجیب تحویلمان می گرفتند.اول از همه می گفتند:«حاجی چطوره؟» وقتی هم می خواستیم بیاییم، می گفتند:«حاجی برونسی رو حتماً سلام برسونید.» ........................................... ✍🏻✨🦋✨🦋✨🦋 لطفا فقط با ذکر و کپی شود در غیر این صورت کپی شرعا جایز نیست.... حواست باشه مومن⛔️ ʝøɪŋ↷ •⎢@motahare313yar⎟• به ๑مطهــره๑ بپیوندید☺️☝️🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
غرب به دنبال همین هست داشتن حرمسرا با کمترین هزینه 👈‏بن توماس مجری سابق bbc به ۴۰ مورد جرایم جنسی علیه بزرگسالان و کودکان اعتراف کرد! 📣خانوما حواستون هست!!! اگه با همین دست فرمون زنان ما پیش برن با شعار آزادی می شن جزو حرمسرای آدم های عیاش و لاابالی البته نه مثل زنان پادشاهان که کلی پول و عزت نصیبشون می شد بلکه وارد حرمسرایی بی جیره و مواجب می شن پ.ن عجب!!! آنجا که نه الزامی هست و نه محدودیت رابطه جنسی؛ چشم و دلشان هم که سیر است!!! پس چرا بن توماس ۴۰مورد انجام داده! آن هم علیه هم بزرگسالان هم کودکان!!!! عجب... "علیرضا گرایی" ʝøɪŋ↷ •⎢@motahare313yar⎟• به ๑مطهــره๑ بپیوندید☺️☝️🏻
قرار هر شبمون....🌼 قرائت بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد! ..... دعا کبوتر عشق است و بال و پر دارد🕊 🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤 به امید حکومت جهانی حضرت ولی عصر(عج)🕋🌍🌸 ʝøɪŋ↷ •⎢@motahare313yar⎟• به ๑مطهــره๑ بپیوندید☺️☝️🏻
4_6025990732928518067.ogg
525.4K
قرار هرشبـمون♥️ . عاشقاۍ مهدے بخۅنیم تا میلیوݧ‌ها دعا خوندھ بشہ🌿 . 🌙 🙂 ʝøɪŋ↷ •⎢@motahare313yar⎟• به ๑مطهــره๑ بپیوندید☺️☝️🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا