eitaa logo
نَــــــــــღــــــجــــــــوا‌‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎ꕥ࿐♥️
8.6هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
9.3هزار ویدیو
9 فایل
نجواها و دعاهای مشکل گشا ، زندگی نا‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مه شهدا داستان های آموزنده موسیقی بی کلام آرام بخش
مشاهده در ایتا
دانلود
نَــــــــــღــــــجــــــــوا‌‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‌‎ꕥ࿐♥️
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 داستان پندآموز... 🍃🍃🍂
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 زیبا و خواندنی یک داستان واقعی و پند آموز👌 ✍️امیر قاهره، شجاع الدین شَرَزی می‌گوید: نزد مردی از اهل صعید مصر بودم... او پیری بود با پوست سبزه؛ ناگهان فرزندان او به نزدش آمدند که بسیار سفیدپوست و زیبا بودند... از او درباره‌ی آنان پرسیدیم. گفت: مادرشان فرنگی است و با او داستانی دارم. از او درباره‌اش پرسیدم... گفت: جوان که بودم به شام رفتم ... در آن هنگام شام در اشغال صلیبیان بود؛ مغازه‌ای را اجاره کردم و در آن کتان می‌فروختم... در حالی که در مغازه‌ام بودم همسر یکی از فرماندهان صلیبی به نزد من آمد و زیبایی‌اش مرا جادو کرد... به او جنس فروختم و بسیار تخفیفش دادم...  وی رفت و پس از چند روز بازگشت و باز با تخفیف به او جنس فروختم... او همینطور به نزد من رفت و آمد می‌کرد و من نیز با دیدن او خوشحال می‌شدم تا جایی که دانستم عشق او در دلم افتاده... وقتی کار به اینجا رسید به پیرزنی که همراه او بود گفتم: دل به فلانی بسته‌ام، چگونه می‌توانم به او برسم؟ گفت: او همسر فلان فرمانده است و اگر کار ما را بداند هر سه‌مان را خواهد کشت! همچنان دلبسته‌ی او بودم تا آنکه از من پنجاه دینار خواست و قول داد که آن به خانه‌ام بیاورد... تلاش کردم تا آنکه پنجاه دینار گیر آوردم و به او دادم... آن شب در خانه‌ام منتظرش ماندم تا آنکه آمد... با هم خوردیم و نوشیدیم... هنگامی که پاسی از شب گذشت با خود گفتم: از خداوند شرم نمی‌کنی در حالی که در غربت در برابر خداوند همراه با زنی نصرانی معصیتش می‌کنی؟! آنگاه به آسمان چشم دوخت و گفتم: خداوندا شاهد باشد که از روی حیا و تقوای تو از این زن نصرانی پاکدامنی پیشه کردم... سپس از بستر آن زن دوری کردم و در بستری دیگر خوابیدم... او که چنین دید برخاست و در حالی که خشمگین بود از خانه‌ام رفت... صبح به مغازه‌ام رفتم... هنگام چاشت آن زن در حالی که ناراحت بود از کنار مغازه‌ام گذشت، گویی چهره‌اش ماهی تابان بود... با خود گفتم: تو کی هستی که بتوانی در برابر چنین زیبایی‌ای عفت پیشه کنی؟ تو ابوبکری یا عمر؟ یا آنکه جنید عابدی؟ یا حسن بصری زاهد؟! همینطور در حال حسرت خوردن بودم تا از کنار من گذشت... به دنبال پیرزنِ همراه او رفتم و گفتم: به او بگو امشب برگردد... گفت: به حق مسیح سوگند که نمی‌آید مگر در مقابل صد دینار... گفتم: باشد... با زحمت بسیار آن مبلغ را جمع کردم و به او دادم... شب هنگام در خانه منتظرش ماندم تا آنکه آمد... انگار ماه به نزد من آمده بود... هنگامی که با هم نشستیم دوباره ترس خدا به دلم آمد... چگونه می‌توانستم با یک کافر، او را معصیت کنم؟ بنابراین از ترس خداوند او را ترک گفتم... صبح هنگام به مغازه‌ام رفتم در حالی که قلبم هنوز مشغول او بود... هنگام چاشت باز آن زن در حالی که خشمگین بود از کنار مغازه‌ام گذشت... تا او را دیدم خود را برای رها کردنش ملامت کردم و همچنان در حسرت او بودم... باز به آن پیرزن درخواست کردم که او را به نزد من بیاورد. گفت: نمی‌شود، مگر با پانصد درهم... یا در حسرتش بمیر! گفتم: باشد... و تصمیم گرفتم مغازه و اجناسم را بفروشم و پانصد دینار به او بدهم... در همین حال ناگهان جارچی صلیبی‌ها در بازار ندا زد که: ای مسلمانان؛ آتش بس میان ما و شما پایان یافته و همه‌ی بازرگانان مسلمان را یک هفته مهلت می‌دهیم تا بروند... باقی‌مانده‌ی کالاهای خود را جمع کردم و در حالی که قلبم آکنده‌ی حسرت بود از شام بیرون آمدم... سپس به تجارت کنیزان روی آوردم تا محبت او از قلبم برود... سه سال گذشت، سپس نبرد حطین روی داد و مسلمانان همه‌ی سرزمین‌های ساحل را از صلیبیان پس گرفتند... از من برای ملک ناصر کنیزی خواستند... کنیزکی زیبا نزد من بود که آن را به صد دینار از من خریدند و نود دینار به من دادند و ده دینار آن باقی ماند... پادشاه گفت: او را به خانه‌ای که زنان اسیر نصرانی در آن هستند ببرید و یکی از آن‌ها را در مقابل ده دینار برگزیند. هنگامی که در خانه را برایم گشودند آن زن فرنگی را دیدم و با خود بردم... هنگامی که به خانه‌ام رسیدم به او گفتم: مرا می‌شناسی؟ گفت: نه. گفتم: من همان دوست بازرگان تو هستم که صد و پنجاه دینار از من گرفتی و گفتی: جز با پانصد دینار به من دست نخواهی یافت! اکنون با ده دینار صاحب تو شده‌ام! گفت: أشهد أن لا إله إلا الله و أشهد أن محمدا رسول الله... اسلام آورد و اسلامش نیکو شد و با وی ازدواج کردم... پس از مدتی مادرش صندوقی برایش فرستاد؛ هنگامی که آن را باز کردیم هر دو کیسه‌ی‌ دیناری را که به او داده بودیم در آن یافتیم... در اولی پنجاه دینار و در دومی صد دینار... همچنین لباسی که همیشه با آن می‌دیدمش در آن صندوق بود... او مادر این فرزندان است و این غذا را نیز او پخته است! 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 عالی :برای وقتی حالمون " بد" هست و خشم داریم! تو کتاب شفای زندگی از لوییز هی نوشته بود: «وقتی کسی مرا ناراحت می‌کند، از خود می‌پرسم این فرستاده شده تا چه درس مهمی به من یاد بدهد؟ فاقد کدام ویژگی شخصیتی و روانی هستم که باعث شده متحمل درد و رنج شوم؟! انسانهای عصبانی، آرامش و خونسردی را می‌آموزند؛ انسانهای تحقیرگر، عزت نفس را به شما می‌آموزند؛ انسانهای بی احساس، عشق بی قید و شرط را می‌آموزند؛ و انسانهای لجباز، انعطاف را به شما می‌آموزند..!» دارم فکر می‌کنم آدمهای اشتباه زندگیم با نقص‌هاشون چه درسهایی به من دادند❤️ 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
🍁 آیت الله بهجت (ره) : ☘ روح انسان هر چند لباس گِلی به تن دارد، ولی بسیار می تواند اوج بگیرد و بالاتر برود! ꕥ࿐❤️🕊 https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b
درمحضربزرگان 🌺🌺 شهید خطاب به رضاخان ملعون : ✅ « قبر من هر جا که باشد زیارتگاه مردم می شود اما تو در جایی می میری که نه آب باشد و نه آبادانی » ‼️ کاشمر : مزار آیت الله شهید سید حسن‌ مدرس 👆👆 🇮🇷🇮🇷 🌷🌷 شادی روحش ꕥ࿐❤️🕊 https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b
درمحضراهل_بیت ✨هرگاه او را بخوانی ندایت را می شنود چون با او راز دل گویی راز تو را می داند پس حاجت خود را با او بگوی .. تا غم های تو را برطرف کند ودر مشکلات تو را یاری رساند نامه ۳۱ ꕥ࿐❤️🕊 https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 تو علم کشاورزی اصطلاحی به نام «زمستان‌گذرانی» وجود داره. آفات و بیماری‌های گیاهی باید تو شرایط سخت جون سالم به‌در ببرن تا بعداً بتونن تکثیر بشن. شرایط سخت براشون چیه؟ سرما، کمبود رطوبت و عدم وجود میزبان درحال رشد. عموماً زمستان‌گذرانی‌شون بین شکاف درخت‌ها، بقایای علف‌های هرز اتفاق میوفته. جایی که از گزند سرمای شدید به دور هستن. داشتم فکر میکردم ما انسان‌ها هم به همچین چیزی نیاز داریم. شرایطی برای خودمون به وجود بیاریم تا از گزند مشکلات و بدی‌ها به دور باشیم. وقتی باهامون بدرفتاری میشه، وقتی از جامعه طرد میشیم، وقتی به هر دری میزنی دیوار میشه؛ باید آدمی باشه که زمستونو باهاش سرکنیم تا شرایط، دوباره خوب بشه، تا بهار بیاد، تا دلمون بخنده. باید آدمی باشه تا باهاش «زمستان‌گذرانی» کنیم تا توی این بلبشوی زندگی طاقت بیاریم. 👤مجید نجفیان 🍃🍃🍃🌼🍃 * یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰 @Yass_malake لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇 https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگر حس روییدن در تو باشد حتی در کویر هم رشد خواهی کرد 👌 پی نوشت : در با +وعجل فرجهم و دعای فرج از امام زمانمان یاد کنیم تا زمینه های رشد و شکوفایی خود را در کویر زندگی مهیا کنیم.                ꕥ࿐❤️🕊 https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b
💖حضرت علی(ع)💖 💢هرگاه سخنی از شخصی سر زد و تو می توانی برای آن توجیه خوبی بیابی، به آن گمان بد مبر. ✨✨✨✨ : 🚫زود قضاوت نکنیم!🚫 ꕥ࿐❤️🕊 https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b
چہ زیباست زندگے ڪردن با امید... 🍃❤️ نہ امید بہ خود کہ غرور است 🍃❤️ نہ امید بہ دیگران 🍃❤️ ڪہ تباهي است 🍃❤️ بلڪہ امید بہ خدا 🍃❤️ کہ خوشبختے است 👇👇👇 ꕥ࿐❤️🕊 https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b