17 امام من.mp3
624.6K
〖`🦋°✿°💙´〗
•
.
❄️⃟🌱ماندم به تو اي گلشن زيبا چه نويسم؟
❄️⃟🌱 من مور صغيرم، به سليمان چه
نويسم؟
.
.
.
❄️⃟🌱 ترسم که قلم شعله کند، صخره بسوزد
❄️⃟🌱با اين دل تنگم به عزيزم چه نويسم؟
اللهم عجل لولیک الفرج💗
📲دانلود اپلیکیشن کتاب #امام_من👇👇👇متن+صوت🍃🌸
https://b2n.ir/732271
#امام_زمان عجل الله
#جمعه
⌈🌿° @namaktab_ir °.⌋
📸 #عکسنوشته
📚 عکسنوشته هیچکس به من نگفت
📘 #هیچکس_به_من_نگفت
══✼ نَـمَـڪْــتـٰابـــْـ ✼══
✍️ خیلی برایم جالب بود وقتی شنیدم همه به واسطه شما روزی میخورند....
══✼ namaktab.ir ✼══
#ما_ملت_امام_حسینیم
╭┅──────┅╮
📸 @namaktab_ir
╰┅──────┅╯
🧐یادداشتهای یک رمان اینترنتی خوان
رمان اینترنتی
💢 #رمان_اینترنتی
1⃣ #قسمت_اول
🤓✍ من رمان خوانم. لذتی از ساعات روزم را اگر بخواهم شمارش کنم، خواندن صفحاتی است که لحظه های خالی و پر زندگیام را به خودش مشغول می کند.
😃✍ این حال خوشم را یکی دو هفته نیست که پیدا کرده ام، چند سال است که چشم و دلم را به ذهن نویسنده هایی که توان آن را دارند تا لحظات رؤیایی مرا رنگی کنند، باز کرده ام.
👦✍یادم است اولین بار که بچهها، دورهم از لذت شب بیداری و خواندن رمان می گفتند، گنگ و پراشتیاق نگاهشان می کردم.
🗣✍ اسم شخصیت ها، حرف ها، حس ها، حالات و رفتارهایشان را که تعریف می کردند، گاهی از کیفی که می بردند جیغ می زدند و صورت هایشان پر از لبخند می شد.
❌✍کار سختی نبود که من هم یکی دو تا از رمان ها را دانلود کنم و شبی، کمی از خوابم بزنم و شیرینی لحظه ها تا صبح بیدار نگهم دارد.
📲✍ این لحظه ها برای من تمامی نداشت. شروعی بود که به ذوقش از درسم می زدم، خواب نازنینم را ندیده می گرفتم، غذا را نصفهنیمه میخوردم، اصرار های خانواده برای مهمانی رفتن و گردش را رد می کردم، تا در تنهایی ها بتوانم حریصانه صفحات موبایل و کامپیوتر را چشمچرانی کنم.
😇✍حالا دیگر خواب هایم پر از خیالی بود که دوستشان داشتم و ناخود آگاه لبخند را روی لبم می نشاند.
♦️پ. ن: میدونم بی صبرانه منتظر ادامه داستان هستید😉
◀️ ادامه دارد...
╭┅──────┅╮
📖 @namaktab_ir
╰┅──────┅╯
در روز اول ماه صفر(شنبه) از صدقه و نماز اول ماه غفلت نکنیم.
,. *´¨¯¨*·~-.¸-<🖤🍃🖤🍃>-,.-~*´¨¯¨*·
🔰 شیوه پرداخت نذورات:
1⃣ واریز از طریق درگاه:
idpay.ir/namaktab
2⃣ 💳 شماره کارت نذورات:
5041721039933271
⁉️ میدونی میتونی این پیام رو برای چند نفر بفرستی و در این زنجیره ی خیر شریک باشی؟؟؟☺️
╔ ✾" ✾ "✾ ════╗
🖤 @namaktab_ir
╚════ ✾" ✾" ✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_معرفی_کتاب
عشق و دیگر هیچ
#عشق_و_دیگر_هیچ
#نرجس_شکوریان_فرد
میدیدند زیاد کار میکند اما ...
نه غر میزند نه منت میگذارد👌
🔶️ مینشست بین بچهها و از کارهای شاه میگفت.
دقیق و مستند و با مدرک از خیانت ها میگفت.
مطالعه میکرد 📖 و حرف میزد.
واقعا کتابها را میخواند.
بچهها را هم کتابخوان کردهبود.
جوانی را قسمت کرده بود،
✅هم دانشگاه میرفت،
✅هم کار میکرد.
حالا بیایید حساب کنیم چند درصد از نوجوانیش،
🔸️یعنی غرورش،
🔸️تنبلیاش،
🔸️خودبینیاش،
🔸️راحتطلبیاش
باقی است و بقیهاش یک پارچه عقل است؟!
در بعضی از روزهای زندگی شما،
رحمت الهی بر شما میوزد🌬؛
پس خودتان را در معرض این نسیم قرار دهید!😌
نسیم رحمت من عبدالمهدی بود.
☘شما هم نسیم الهی خود را دریابید!☘
____📬🌸__📖__🌸📬____
📦 خرید پستی کتاب 📦
✨قیمت با تخفیف ویژه✨
1⃣💰خرید کتاب از فروشگاه نمکتاب:👇
https://b2n.ir/738810
2⃣ سفارش از طریق آیدی ایتا:👇
📦 @ketab98_99
╔ ✾" ✾ "✾ ════╗
🎬 @namaktab_ir
╚════ ✾" ✾" ✾
📚کتاب
رفاقت به سبک تانک
#رفاقت_به_سبک_تانک🤝👥
✍ نویسنده: #داوود_امیریان
🌀 انتشارات #سوره_مهر
🤩 #نوجوان
🍉 یک قاچ کتاب:
چشم باز کرد 👀و خودش را روي تخت بيمارستان🏨 ديد. همه چيز سفيد و تميز بود. بدنش کرخت بود و چشمانش خوب نمي ديد. فکري شد که شهيد شده و حالا در بهشت 🏞است. پرستاري که به اتاق آمده بود متوجه او شد. آمد بالا سرش. سرنگ در دستش بود. مجروح با ديدن پرستار اول چشم تنگ کرد بعد با صداي خفه گفت تو حوري هستي؟🤩 پرستار که خيلي خوش به حالش شده بود که خيلي زيباست و هم احتمال مي داد که طرف موجي است و به حال خودش نيست ريز خنده اي کرد و گفت بله من حوري ام.😇 مجروح با تعجب گفت پس چرا اينقدر زشتي؟ 😅
◀️ادامه معرفی در 👈🏻 سایت نمکتاب
____📬🖤__📖__🖤📬____
📦 خرید پستی کتاب 📦
✨قیمت با تخفیف ویژه✨
سفارش از طریق آیدی:👇
📦 @ketab98_99
╔ ✾" ✾ "✾ ════╗
🤩@namaktab_ir
╚════ ✾" ✾" ✾
خاطرات کتابخوانی
💌 #خاطرات_کتابخوانی
گاهی در نزدیکی ات فردی هست که کارها و شیطنت او فراموشت می شود…🤫
یک روز کتاب “فریاد در تاکستان” را از یکی از دوستان قرض گرفته بودم که بخوانم….🤓
صبح روز بعد که به سراغش رفتم دیدم ای داد بیداد…
جا تر است اما بچه کو؟؟؟؟😟🧐
این ور را بگرد
آن ور را بگرد👀
کیف را بیرون بریز🎒
تخت را زیر و رو کن🛏
کتابخانه را بگرد📚
بچه هارا دعوا کن که چرا گمش کردید؟😡
نبود که نبود…😭
خیلی بهم ریختم…😤
کتاب امانت بود.
ظهر شد و همسرجان برگشتند!
بعد از استراحت شون با ناراحتی پرسیدم شما فلان کتاب رو ندیدین؟😫
امانت بوده گمش کردم…
همسر جان فرمودند:
عه؟
دنبالش گشتی؟
خب شاید همون کسی که خوراکی های خوشمزه پنهان شده توی خونه را پیدا می کنه و یهو می بینی داره می خوره، کتاب رو هم پیدا کرده و رفته بخوره…🤭🤕
راستش یادم رفت بهت بگم:
بردمش با خودم سر کار!
تا نخونمش برش نمی گردونم.
چقد کتاب باحالیه!😎🤩
هرچند با یادآوری خاطره ، یاد حرص خوردن و نگرانی آن روزم می افتم، اما همین ها نمک زندگی ست دیگر…😁😌
نمکتاب
🎨 #نقاشی 📚 #نقاشی_عبدالمهدی 📘 #عبدالمهدی ══✼ نَـمَـڪْــتـٰابـــْـ ✼══ ✍️ آدم باید یک جایے
📚کتاب: #عبدالمهدی
بــــ☘ـرگے از کتــاب:
روز خرید بازار عبدالمهدی گفته بود هرچه عروس دوست دارد😍 بگیرد. هرچه می خواهد.
بانو خودش زیر بار خرید گران و کلان نرفته بود.⛔️ به ذائقۀ خانواده ها نگاه نکرده بود. به اندازۀ نیاز اندک و ارزان خریده بود. ✅نیازش نگاه خدا بود دنبال زندگی شان، نه طلا و پارچه و چرم گران وسط خرت و پرت های خانه شان!❌
به همین راحتی هم عقد کردند و هم عروسی. 😌آخر شب عبدالمهدی رفت تا عروسش را بیاورد. دست عروس سفید پوشش را که گرفت، چادر عروسش را که روی صورتش کشید، آرام آرام کنار گوشش👂زمزمه کرد:
آخر شب آمدهام دنبالت که چشم نامحرمی به خانمم نیفتد…😎 آدم باید یک جایی دلش را تحویل عشق بدهد و پله پله برود بالا تا خدا!🥰
خانه اجاره ای، وسایل مورد نیاز، شروع زندگی شیرین و …☺️
بعد هم سکونت در ۲ اتاق خانۀ عموی عبدالمهدی. عروس و داماد زندگی را زیر سایهی خدا و نگاه خدا شروع کرده بودند.
____📬🖤__📖__🖤📬____
📦 خرید پستی کتاب 📦
✨قیمت با تخفیف ویژه✨
1⃣💰خرید کتاب از فروشگاه نمکتاب:👇
https://b2n.ir/738810
2⃣ سفارش از طریق آیدی ایتا:👇
📦 @ketab98_99
╔ ✾" ✾ "✾ ════╗
📬 @namaktab_ir
╚════ ✾" ✾" ✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاشق بیستوهــ🦋ــشت سالهی گلزار شهدای کرمانــ...
عارف بیستوهشــ🦋ــت سالهی خوابیده بر زمینــ...
🌹 عبدالمهدی مغفوری🌹
لینک رایگان کتاب عبدالمهدی😍
💢این لینک فقط مختص شماست و ارسال آن برای دیگران غیرشرعیست.💢
http://namaktab.ir/app/abdolmahdi.apk
╔ ✾" ✾ "✾ ════╗
🎬 @namaktab_ir
╚════ ✾" ✾" ✾
نمکتاب
🧐یادداشتهای یک رمان اینترنتی خوان رمان اینترنتی 💢 #رمان_اینترنتی 1⃣ #قسمت_اول 🤓✍ من رمان خوانم. لذ
🧐یادداشتهای یک رمان اینترنتی خوان
رمان اینترنتی
💢 #رمان_اینترنتی
2⃣ #قسمت_دوم
😨✍ با «#قرار_نبود» همراه ترسا می شدم و قربان صدقه ی قد و بالای آرتان می رفتم.
👥✍با دو برادر «#اسطوره» هم قدم می شدم و لب جدول همراه دانیار راه می رفتم و برای معده درد برادرش دلگیر بودم.
😕✍با «دروغ شیرین» دنبال کسی می گشتم که دروغی بگوید و پشتش شیرینی یکعمر را برایم به ارمغان بیاورد.
😐✍با «پانتی بنتی» کینه هایم را با صاحب کینه در میان می گذاشتم و آخرش هم با خودش آرام می گرفتم.
😍✍ با «طواف عشق» در تمام زیارت های اجباریم امید داشتم که کسی باشد و من را بعد از زیارت هم بخواهد.
👩✍ با «بانوی قصه ها» حاضر بودم مثل زنی باشم که خودش را برای کودک های بی مادر به آبوآتش بزند، اما سر آخر نصیبش مرد جنتلمنی بشود که آرزوی هر دختری است.
😓✍ با «#گناهکار» عقده ی تنهایی و خفت آرشام را به جان می خریدم و نهایت آرشام می شد مرد شب و روزم.
✈️✍ با «توهّم عاشقی» از عرفان دل می کندم و همراه آیدین به فرانسه می رفتم.
😶✍با «#این_مرد_امشب_می_میرد» حاضر بودم یک دختر احمق جلوه کنم اما مرد وزین داستان، آخرش نصیب من بشود.
🤬✍ روزی صد ها صفحه می خواندم. گاهی از قلم نویسنده ها به تنگ می آمدم و چند تا ناسزا نثارشان می کردم، اما باز هم نمی شد که نخواند...
◀️ ادامه دارد...
╭┅──────┅╮
📖 @namaktab_ir
╰┅──────┅╯
نمکتاب
♨️#نقد_کتاب
شب ممکن
📚رمان:#شب_ممکن
✍نویسنده:#محمد_حسن_شهسواری
شب خیلی خوب است.
شب ها همه خوبند چون خاصیت پوشانندگی دارند.
تمام آنچه که خورشید قادر است با پشتوانه نورش به رسوایی بکشد🌱، شب می تواند با خاصیت ذاتی اش در خود فرو ببرد و تو تنها تاریکی مطلق را ببینی.
البته که ممکن است کسی بعدها آن چه که در شب پنهان شده بود🤭 را با قلمش هوار بکشد و نمایان سازد.
و “شب ممکن” دانسته یا ندانسته می خواسته چه چیز را فریاد بزند؟
امکان داشتن بودها و نبودها.
بودهای بد و هرزه ای که باید با چشم ندیدو تنها با قلمِ مظلوم می شود مقابل چشمها تماشایی اش کرد.😥
شهسواری از نوشتن این رمان چه هدفی داشته است؟🔎
می خواهد لذت های لجن را عادی سازی کند؟📊
یا غیر عرف ها را لذیذ جلوه دهد؟
از هر جهت که نگاه کنی ظلم بزرگی است. 😠
ولی یک چیز را خوب به تصویر می کشد؛
دریوزگی تمام آن هایی که خودشان را “هرز” داده اندو مثل یک کهنه پارچه گرد گیری، بی مقدارند و در به در.😔
فرقی هم نمی کند مرد و زنش،
همه سرگردانند،
منفعلند،
بی پناهند.😰
هر چند که در ظاهر مست و سرخوشند.
شب ممکن
همان بوفِ کورِ پوچِ صادق هدایت است😟
که کتاب هایش تو را سرگردان و افسرده می کند😔 و به قول بچه های دبیرستانی می مانی که با این زندگی ات چه کنی!😢
خودکشی بهترین کار است!🔪💊
هرچند که ادبیات و قدرت قلمش تو را پای کتاب بنشاند، محتوایش تو را به آخر خط می رساند و این همان “هیچ و پوچ” است.😣
داستان سه فصل دارد: شب شروع، شب واقعه، شب کوچک.🌙
شب شروع : یک خیال است، پردازشی است برای کسی که از حال امروز و الان خسته است.
اصلا خیلی تنهاست و فکرش چیزی متفاوت می خواهد.
پس می رود دنبالش و چون می تواند، به آن می پردازد.🍃
دختری پولدار👸🏻 و بی عار همراه مردی بی هدف، دنبال لذتی چند ساعته می روند🔥 و در نهایت به جدایی بعد از لذت می رسند.
شب واقعه و شب کوچک : می خواهند به تحلیل آن دو شب گذشته و اتفاقات بعد از آن دو شب بپردازند.🍃
نویسنده، اول کتاب شعر حافظ را می نویسد که:
فریب جهان قصه ی روشن است ☘
ببین تا چه زاید، شب آبستن است🍂 ۶
و فریب خوردن انسان ها (از هر دو جنس) در مقابل لذت دنیا را به تصویر می کشد. 🌅
مردمانی از هر وادی و طیف که درون و فکرشان به خاطر مبهوت شدن در برابر لذت🔥، خالی است.
داستان این رمان به گونه ای است که هم خسته ات می کند و هم سر خورده و سر آخر تو می مانی و دنیایی که تو را در خود فرو می برد.🙄
هرچند که انسان ها خودشان چاقو به دست دیگران می دهند تا ذبحشان کنند.🤭
تو بسیار در اطرافت می بینی، سرهای آذین بسته شده، با موهای شینیون، که جدا شده است.
این همه گردن های بریده شده که صورت های عروسکی شان چشم نواز است،☺️
این همه غیرت و حیای مُثله شده،
نتیجه قصه های پر فریب دنیاست که زایش دورشدن از تمدن خود و پیوستن به تمدن غربِ بی خداست.🙄
اما نویسنده ی “شب ممکن” فهمیده یا نفهمیده هم به میخ زده و هم به نعل .
خواننده باید عاقل باشد.😌
╔ ✾" ✾ "✾ ════╗
♨️ @namaktab_ir
╚════ ✾" ✾" ✾
📚تا نیمه ی راه:
📗#تا_نیمهی_راه
✍️نویسنده: ابوالقاسم علیزاده
🌀نشر: #شمشاد
🔖#جوان
معرفی:
داستان همه عروس دامادها یه طرف👉، داستان حبیب و نامزدش یه طرف👈. عاشقانه های ❣️دامادی که آرام آرام مقابل عروسش جان می دهد و شکنجه هایی که عروس تنها به جان می خرد تا…
بریده کتاب:
هنوز جمله تمام نشده بود که صدای شلیک گلوله به گوشم👂رسید. ناخودآگاه به اطراف خیره شدم👀…. کمی دقیق تر🔎 شدم باورم نمی شد. با وحشت واضطراب خاصی گفتم: 🗣حبیب! عراقی ها….
هنوز حرفم تمام نشده بود که تیراندازی به سمت ما شرع شد…. نمی توانستیم هیچ عکس العملی نشان بدهیم. نه من قادر بودم دست به اسلحه ببرم نه حبیب…..حبیب باورش این بود که جاده در دست مدافعان ایرانی است ✅و می شود از سوسنگرد خارج بشویم….
◀️ادامه معرفی در 👈🏻 سایت نمکتاب
#ستاره_درخشان
#هفته_دفاع_مقدس
╭┅──────┅╮
🗓 @namaktab_ir
╰┅──────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#من_و_کتاب
#کلیپ_کتابخوانی
تا جایی که می توانید
برای کتابهای خوب هزینه کنید
و آن را بحساب صدقات جاریه بگذارید.
¨*·~-.¸-<🖤🍃🖤🍃>-,.-~*´
2⃣ 💳 شماره کارت نذورات:
5041721039933271
╔ ✾" ✾ "✾ ════╗
🎬 @namaktab_ir
╚════ ✾" ✾" ✾
📚| بگو راوی بخواند...
ماجرای اهل بیت در شام است💔
که در یک نمایشنامه ساده و روان
اما
جذاب و دلنشین تعریف میشود...
خوب مخاطب را میبرد در اوج حادثه
و با چشم گریان💦🦋
و ذهنی روشن و پر نور بازمیگرداند...
💭📖| چند کلامی از ابتدای کتاب:
عِمران:
- چشم هایم کورند. دوباره نمی بینم.
پیرشامی:
- کاش چشم های من کور بودند ونمی دیدم.
عِمران:
- این سرزمین کجاست که مردمانش به چشم های کور مادرزاد حسادت می کنند! آیا تو ازمردمان این جایی؟! از اهالی شام؟!
پیرشامی:
- بگو دوزخ.
عِمران:
- دوزخ؟!
.
.
.
◀️ادامه معرفی در 👈🏻 سایت نمکتاب
#حضرت_رقیه سلام الله علیها
#بگو_راوی_بخواند
#جوان
#نمکتاب
╭┅──────┅╮
🖤 @namaktab_ir
╰┅──────┅╯
#کتاب_نیمه_ی_پنهان_ماه۷ :
کاظمی به روایت همسر شهید
✍️نویسنده: نفیسه ثبات
🌀انتشارات: #روایت_فتح
🔖#جوان
معرفی :
کتاب نیمه ی پنهان ماه۷: خاطرات عاشقانه💞 اززندگی شهید ناصر کاظمی
👥دو نفری که با هم زندگی کردند. هم دیگر را دوست داشتند و عزیز یک دیگر بودند.
یکی رفت برای دفاع از کشور و جانش💔را فدا کرد و دیگری هنوز دارد مبارزه💪 می کند.
این کتاب ها داستان زندگی عاشقانه💖 است.
کتاب نیمه ی پنهان ماه۷ خاطرات عاشقانه اززندگی شهید ناصر کاظمی است.
بریده کتاب:
ناصر آمد👣 دنبالم که با هم برویم کوه. رفتیم دربند، ناصر برایم تعریف کرده بود که دوران دانشجویی زیاد می رفته کوه.
چند ساعتی⏰که رفتیم، ناصر نشست روی یک تخته سنگ از خودش گفت: قول داد که توی زندگی نگذارد به من سخت بگذرد.
کمی با هم حرف زدیم.
هنوز خیلی با هم صمیمی نشده بودیم.
رویمان نمی شد راحت با هم حرف بزنیم.
موقع پایین آمدن شیب سر پایینی خیلی تند بود، چند بار نزدیک بود لیز بخورم و با سر بیایم پایین.
هر بار ناصر برگشت عقب، دستش را آورد🖐 جلو ولی زود دستش را کشید عقب.
بعدها بهم گفت: اون روز اون قدر جدی بودی که فکر کردم اگه دستت رو بگیرم یکی می خوابونی👊 تو گوشم. بالاخره رسیدیم پایین و بستنی خوردیم بعد هم رفتیم، گل مریم برای شام. جای دنج و آرومی🍃 بود.
ناصر این جور جاها رو خیلی خوب می شناخت، می گفت: نعمت های خدا برای مسلمون هاست،
بچه مسلمون باید جاهای شیک بره، غذاهای خوب بخوره، لباس های مناسب بپوشه.
توی مدتی که با ناصر زندگی کردم توی بهترین رستورانهای تهران غذا خوردم.☘️
ص41
◀️ادامه معرفی در 👈🏻 سایت نمکتاب
#ستاره_درخشان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_معرفی_کتاب
حاج قاسم
#حاج_قاسم
#جوان
#نرجس_شکوریان_فرد
🔶️🔸️او یک سردار بود🔸️🔶️
درون و برون مرز
هر اتفاقی برایش میافتاد..
🔸️🔹️🔸️🔹️🔸️🔹️🔸️🔹️🔸️🔹️🔸️
میدانی حاجی جان!
یک قسمت از ترکشهایت بماند پای حساب
♦️کوچههای مدینه!♦️
درد پهلو و کمرت، باشد
♦️به نیابت از مادر!♦️
یک قسمت از ترکشهایت بماند پای حساب
♦️جگر تکه تکۀ حسن؛♦️
یک قسمت از ترکشهایت بماند پای
♦️روضۀ غریب مادر، حسین؛♦️
دستان قطع شدهات پیشکش
♦️علمدار!♦️
پاهای قطع شدهات، بدن تکه تکه شدهات، سر جدا شدهات؛
همهاش پای
♦️قاسم، علیاکبر، علیاصغر♦️
درد ترکشهایت آرزوی خودت بود؛
دردی که اماممان، حجةابنالحسن(ارواحنا له الفداه)
از حال مردمان میکشد.😔
از قلّت خوبان و کثرت دشمنان!
از دینداری بال پشهای مسلمانان
از گناهان مردمانش!😢
🍃و شهادت خوب عاقبتی است
برای یاران خالص و صادق ایشان🍃
╔ ✾" ✾ "✾ ════╗
🎬 @namaktab_ir
╚════ ✾" ✾" ✾
🧐یادداشتهای یک رمان اینترنتی خوان
رمان اینترنتی
💢 #رمان_اینترنتی
3️⃣ #قسمت_سوم
🤯✍🏻اعتیاد می دانید چیست؟ یک عادت که خیلی بد است، ضرر دارد، بدبختت می کند، روز و عمرت را می سوزاند.
🌈✍🏻 من اما حس می کردم این از آن دسته هایی است که دارد روزم را رنگین کمان می کند و شب هایم را پرستاره.
🌍✍🏻 باور کنید همین هم هست که از 92 درصد دختران ایران زمین بپرسید، همین را می گویند که...
📚✍🏻به غیراز دوستانم، هدی و نرگس و مهدیه...
خودشان مثل من رمان خوان بودند و حال، چند روزی است که برای خواندن درسها برنامه ریخته اند و من را در منگنهی درس درمانی گذاشته اند.
🧕🏻✍🏻نرگس میگفت: هر ماشین شاسی بلندی که از کنارم میگذره، حس میکنم آرتان یا آرشام یا دانیار یا علیرضا و امیر و دانیال الآن پشت فرمان نشستند. باذوق سرک میکشم.
😒✍🏻 اغلب یک پیرمرد مو سپید یا یک مرد جاافتاده کچل پشت فرمانه؛ هرچند که من قیافه بگیرم مثل دخترهای رمان، اونها که نه دلبرند و نه دلداری برای من.
🙄✍🏻از این همه کنف شدن خسته شدم. جوون های دوروبرم دو زار پول ندارند. تهش یک موتور دارند یا یک پراید پیت حلبی.
خندهام میگیرد از استدلال نرگس.
💰✍🏻مهدیه هم میگوید: من که پولدار دوروبرم نیست، اما الآن دلم نمیخواد یک پسر پولدار بیاد خواستگاریم. بس که رمانهایی که خوندم پولدارهاشون، بدبختی هاشون گریهم رو درآورد. همین بابایِ کارمند اداره آبم با خونه قسطیمون رو میپرستم.
❌✍🏻مخالفت میکنم و شروع میکنم به استدلال آوردن.
اما میگوید: چرا در «آمین دعایت باشم» سه تا دختری که برای سه خانوادهی پولدار بودند از بس پدرشون به مادرشون خیانت کرده بود یا دعوا و مشکل بیتوجهی داشتند، از خونه بیرون زده بودند؟ یا در رمان «این مرد امشب میمیرد» با اون زندگی سلطنتیشون همشون یکجور بدبخت بودند.
◀️ ادامه دارد...
╭┅──────┅╮
📖 @namaktab_ir
╰┅──────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#من_و_کتاب
#کلیپ_معرفی_کتاب
ناشرین در قطار 🚇
و مترو🚅
و اتوبوس ها🚎
🍃کتابهای خوب و سرگرم کننده ارائه کنند🍃
╔ ✾" ✾ "✾ ════╗
🎬 @namaktab_ir
╚════ ✾" ✾" ✾