eitaa logo
نمکتاب
14.2هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
710 ویدیو
183 فایل
💢نمکتاب: نهضت ملی کتابخوانی💢 『ارتــــباط بــــا نمکتاب🎖』 💌- @p_namaktab 『سفارش کتاب نمکتاب』 🛒 @ketab98_99 『قیمت + موجودی کتب』 『📫- @sefaresh_namaktab 『مشاوره کتاب نمکتاب』 📞 @alonamaktab 『سایت جامع نمکتاب』 🌐- https://namaktab.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿 چرا نمکتاب...⁉️⁉️ ◇ به هزار و‌ یک دلیل...😌😇 نظرتون برامون خیلی مهمه😉:) 💌‌- @p_namaktab [✨@namaktab_ir✨]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💥پر فروش‌های نمکتاب💥 🍁آذر ماه ۱۴۰۰🍁 📕فرشته ای در برهوت 📒من زندگی موسیقی 📗من ادواردو نیستم 📘زنان عنکبوتی 📙سیاه صورت 📕تنها گریه کن 📒من نه ما 📘مادر ✾••نمکتاب: جایی برای دیــ👀ـدن، خوانــ💡ــدن، خریـــ🛒ــدن کتاب‌های خوب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄═❁๑ ๑ ๑ ๑❁═┄ نحوه از نمکتاب😊 🛑تخفیف ویـــــــ🤩ـــــژه بیست درصدی کلیه کتب🛑 1⃣ سفارش از طریق ایتا👇🏻: 🍃@ketab98_99 2⃣ خرید با چند کلیک ساده😃👇🏻: 🍃https://b2n.ir/738810 ◍⃟@namaktab_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😍¦ اینم بخش دیگه‌ای از کتاب‌های خوبی که شما دوستان، اهدا کردید 🤩¦ نوبتی هم که باشه، نوبت اعلام برنده این چالشه . ‌. . 🎁¦ خانم زهرا جوانمرد(البته نفر اول جایزه اش رو اهدا کرد به نفر بعدی) ⌈🌿° @namaktab_ir ○°.⌋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوستای باکلاس و با فرهنگ کتابخوان سلام از امشب با یک بریده از کتاب جذاب....⁉️همراهتون هستیم ✨ منتظرتون هستیم تا همین که یه قسمت از متن رو بذاریم، کلی پیام از شماها برسه که اسم کتاب رو گفته باشید😉👇 🔰 ‌@p_namaktab
📖 ⃣ بلندگوی سالن فرودگاه📣 دائما در حال داد و فریاد است. دهانم خشک شده😐 و گلویم می سوزد. 😭مادرم به پهنای صورت اشک می ریزد. بغلش می کنم و سرش را روی سینه ام می گذارد. 😔حالا با رفتن ما تنهاتر از قبل می شود. 👩چند متر دورتر از ما، صنم خواهرش آیدا را بغل کرده و هردو شانه شان تکان می خورد. 😭صورت هردو خیس شده و آرایش صنم بهم ریخته. ✋از همه خداحافظی میکنیم. 👀 پله برقی بالاتر می رود و من آخرین نگاه ها و آخرین دست هایی را که در هوا تکان می خورد، می بینم. از بازرسی رد می شویم و از اتوبوس پا روی باند فرودگاه می گذاریم. 🌪باد خنکی بلند می شود و روسری صنم روی شانه اش می افتد. _صنم، روسریت. 😒صنم بدون توجه به مأموران حراست، با بی میلی روسری اش را تا نصفه روی موهایش می اندازد و زیر لب چیزی می گوید. ✈️سوار می شویم و بعداز لحظاتی، هواپیمای ایرباس با سرعت زیادی از زمین جدا می شود. 😰 یک ماه گذشته برایم روزهای خاصی بود. روزهای پراز تشویش و استرس. باید خانه را تحویل می دادیم و ماشین و وسایل منزل را می فروختیم. فرقی هم نداشت که جارو و خاک انداز است یا گلدان کریستال گران قیمت. 🧐نمی دانم این همه عجله برای چیست. از پنجره هواپیما، برج میلاد معلوم می شود. حس می کنم چقدر این برج را🗼 که مثل منار بلند و بدترکیبی، سیخ تا دل آسمان بالا رفته، دوست دارم. 😰صنم سرش را از روی صندلی بلند می کند و به بیرون زل می زند. همانطور که از پنجره کوچک هواپیما، تهران را نگاه می کند، یک دفعه با صدای بلند می زند زیر گریه.